پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٦٩٣
پیشنهاد
١

کوته کردن دست ؛ صرفنظر کردن. پرهیز کردن. دست برداشتن : سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست تا سر نکنی در سرسودا که تو داری. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

کوتاه دستی ؛ دسترس نداشتن به مراد ومطلوب.

پیشنهاد
١

کوتاه کردن دست ؛ سلب تسلط کردن. بازداشتن کسی از کار یا عملی : نگاه باید کرد و تا احوال ایشان [ شاهان غزنوی ] بر چه جمله رفته است و میرود در کوتاه کرد ...

پیشنهاد
٠

کوتاه گشتن دست ؛ از دخالت و از مداخله بازایستادن : ما همه باطلیم چه خداوندی بحق و سزا آمد و دست همه کوتاه گشت. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

کوتاه دست ؛ آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

کف دست ( به اضافه ) ؛ سطح داخلی دست که متصل به انگشتان است : مکن بر کف دست نه هرچه هست که فردا به دندان گزی پشت دست. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

کف دست ( به اضافه ) ؛ سطح داخلی دست که متصل به انگشتان است : مکن بر کف دست نه هرچه هست که فردا به دندان گزی پشت دست. سعدی. هشم ؛ به جمله کف دست دوش ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

قوی دست گشتن ؛ پرزور شدن : همی هرچه روزآید آن دیوزاد قوی دست گردد که دستش مباد. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کام و دست ؛ مراد و سلطه و پیروزی : وزویست پیروزی و هم شکست به نیک و به بد زو بود کام و دست. فردوسی. که جز خاک تیره نشستش مباد به هیچ آرزو کام و دست ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

قوی دست ؛ زورمند : قوی دست را فتح شد رهنمون به زنهارخواهی درآمد زبون. نظامی. قوی دست و چابک عنان دیدمت. نظامی

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

قوی دست شدن ؛ زورمند گشتن : ولی تا قوی دست شد پشت من نشد حرف گیر کس انگشت من. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

قلم دست ؛ اضافه تشبیهی. استخوان دست. ساعد: به لوح زمین از قلمهای دست کند خط یاقوت را پای بست. ملاطغرا ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- فرودست ؛ زیردست. مادون. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراخ دستی ؛ مقابل تنگدستی. دولتمندی و ثروت : از جمله شواهد بر ثروت ویسار و فراخ دستی و حال و کار اهل اصفهان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 75 ) . و رجوع به ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

فرا دست آمدن ؛ پیش آمدن. به چنگ آمدن : مراد آن به که دیر آید فرا دست که هرکس زودخور شد زود شد مست. نظامی. و رجوع به فرادست در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

فرا دست کسی دادن ؛ سپردن و تسلیم کردن : مردمان گفتند زشت آید که ما کسی را اسیر کنیم و فرا دست دشمن دهیم ، ما این نکنیم و حرب کنیم. ( تاریخ سیستان ) . ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

ضرب دست ؛ ضربه دست

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فراخ دست ؛ صاحب ثروت و دولتمند : و لشکریان و حواشی فراخ دست. ( مجالس سعدی ) . ای که فراخ دستی ، فقرا و تنگدستان را مراعات کن. ( مجالس سعدی ص 23 ) . و ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

سیه دست ؛ سیاه دست. بخیل و ممسک

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

شوردست ؛ نامیمون و نامبارک

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شوم دست ؛ بدیمن و نحس

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

سیاه دست ؛ بخیل وممسک

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

سردستی ؛ بر روی دست : کاغذی سردستی. - || کاری که زود و فی الحال کنند. و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر دست تافتن ؛ مقهور کردن : کنون دشمن بدگهر دست یافت سر دست مردی و جهدم بتافت. سعدی.

پیشنهاد
١

سر دست فرماندهی برفشاندن ؛ اشارت کردن : ملک در سخن گفتنش خیره ماند سر دست فرماندهی برفشاند. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر دست گرفتن ؛ امداد واعانت کردن : در روز محنتم سردستی گرفته است چون بهله آنکه در همه عمر آستین نداشت. ؟ ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) . و رجوع به این ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیردست کردن ؛ مطیع و فرمانبر کردن : زر آن زور و زهره کی آرد بدست که دارای دین را کند زیردست. نظامی.

پیشنهاد
٢

سر دست برفشاندن ؛ به بی اعتنائی دور کردن یا راندن کسی را : نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که به دوستان یکدل سر دست برفشانی. سعدی. و رجوع به سر د ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

سر دست ؛ بند دست و مچ دست. ( ناظم الاطباء ) : هرکاین سر دست و ساعدت بیند گر دل ندهد به پنجه بستانی. سعدی.

پیشنهاد
١

زیر دست آوردن چیزی ؛ مستولی شدن بر آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیردست بودن ؛ مطیع و فرمانبردار بودن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیر دست ( با اضافه ) ؛ فرودست. دون مرتبه : آسمان زیر دست پایه تست ورنه کردی ستاره بر تو نثار. انوری. خواجه احمد حسن ، وی را [ بوسهل را ] زیر دست خو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ره به دست شدن ؛ در راه آمدن. به تجسس برخاستن : یکی آفریننده دانم که هست کجا جویمش چون شوم ره بدست. نظامی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیردست ؛ کهتر. تابع. آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد : که شفقت بر ای داور دستگیر برین زیردستان فرمان پذیر. نظامی. رخنه سازی تو دست مستان را بشکنی پا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روی دست ؛ مقابل پشت دست. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

روی دست کسی رفتن ؛ در معامله ای بیش از آن کس متقبل ادای مال شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

روی دست کسی بلند شدن ؛ عملی یاسخنی یا صنعتی بهتر از او نمودن. آن چنان را آنچنانتر کردن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دهش دست ؛ سخاوت و بخشش و عطا. رجوع به دهش شود.

پیشنهاد
٠

دیده بر دست کس کردن ؛ چشم به دست کسی دوخته داشتن. از او توقع بخشش داشتن : مکن سعدیا دیده بر دست کس که بخشنده پروردگار است و بس. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رودست خوردن ؛ گول خوردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

دو دست پیش و پس بودن ؛ نادار و تهیدست و عریان و بی چیز بودن : سخی را به اندرز گویند بس که فردا دو دستت بود پیش و پس. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دودستی ؛ با دو دست : دودستی چنان می گرائید تیغ کزو خصم را جان نیامد دریغ. نظامی. رجوع به این ترکیب و رجوع به تیغ دودستی شود.

پیشنهاد
٠

دو دست به سربرنهاده ؛ به تنگ آمده. مستأصل شده. به فریاد و فغان آمده : جهانی ز بیداد او [ فرائین ] گشت پست ز دستش به سربرنهاده دو دست. فردوسی.

پیشنهاد
٠

دو دست و بازو در گردن کسی چنبر کردن ؛ او را در برگرفتن. او را سخت به خود نزدیک ساختن : در گردن جهان فریبنده کرده دو دست و بازوی خود چنبر. ناصرخسرو. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دودست زدن ؛ بر هم زدن دو دست. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.

پیشنهاد
٠

دست یکی کردن باکسی ؛ با او اتفاق کردن. با کسی ساختن. ( آنندراج ) . همراه شدن. معاضدت کردن. کمک و مدد کردن در کاری. متحد شدن بر امری : بوالقاسم بوالحک ...

پیشنهاد
٠

دل ازدست رفته ؛ عاشق. دلشده : آن شنیدی که شاهدی به نهفت با دل ازدست رفته ای میگفت. سعدی. و رجوع به از دست رفته شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دست یکی شدن ؛ متحد شدن.

پیشنهاد
٠

دست یکی داشتن ؛ همدست شدن. شریک گشتن. - || متحد بودن. دست یکی شدن. دست به یکی شدن.

پیشنهاد
٠

دستی پس دستی پیش ؛ دستی پیش و دستی پس داشتن. یک دست به پیش ویک دست به پس داشتن. با ناداری و تهی دستی تمام. با بی چیزی و بی نوائی. ( لغت محلی شوشتر، ن ...