پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
دست در گردن رفتن ؛ دست به گردن شدن. در بر کشیده شدن کسی : دست با سرو روان چون نرود در گردن چاره ای نیست به جزدیدن و حسرت خوردن. سعدی.
دست در گردن کردن ؛ دست در آغوش کردن. ( از آنندراج ) . حلقه کردن دست گرد گردن کسی و او را در کنار گرفتن : از آن همیشه تر و تازه است سنبل زلف که بی حجا ...
ملازم ؛ دست در گردن اندازنده با هم و معانقه کننده. ( از منتهی الارب ) .
دست در گردن ؛ حالت حلقه بودن یا قرار داشتن دست یکی در گردن دیگری : چه خوش بود دو دلارام دست در گردن بهم نشستن و حلوای آشتی خوردن. سعدی.
دست در کیسه زدن ؛ کنایه از سخاوت و جوانمردی کردن. ( آنندراج ) .
دست در کیسه شدن ؛ کنایه از پر شدن یعنی بهم رسانیدن سامان باشد. دست توی جیب رفتن.
دست در کیسه کردن ؛ دست در کیسه زدن. جوانمردی و بخشش نمودن. ( ناظم الاطباء ) .
دست در کمر زده ؛ حالت قرار گرفتگی کف دستها و پنجه ها بر کمر. مقابل دست آویخته : رسم بودی که در مجلس پادشاه هیچ کسی ننشستی البته نزد ملک دست در کمر زد ...
دست در کمر شدن ؛ در کنار گرفتن. دست دادن وصال : این سرکشی که در سر سرو بلند تست کی با تو دست کوته ما در کمر شود. خواجه شیراز ( از آنندراج
دست در کمر کردن ؛ حلقه کردن دستها گرد کمر کسی و او را در کنار گرفتن : اکنون که دست در کمر توبه کرده ایم بنگرنیازپاشی می با ایاغ ما. آملی ( از آنندرا ...
دست در کمر داشتن ؛ رعنائی و خودنمائی کردن. ( غیاث ) . دست بر کمر داشتن. دست بر کمر زدن. دست به کمر داشتن. - || با دست کمر خود راگرفتن تحمل سنگینی چ ...
دست در کمر رفتن ؛ حلقه شدن دست دور کمر. در کنار گرفتن کسی را : من گدا هوس سروقامتی دارم که دست در کمرش جز به سیم و زرنرود. خواجه شیراز ( از آنندراج ...
دست در کاری کردن ؛ تصرف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . درآمدن در آن.
دست در کاری نهادن ؛ آغاز کردن : باغها را و نزهتگاهها را عمارت کردندو آب دادند و دست در کشت و کار و عمارت نهادند. ( مجمل التورایخ و القصص ) .
دست درکشیدن ؛ دست دراز کردن. آغاز کردن به دست درازی : قباد را بفریفت و گمراه کرد و پس دست درکشید به قوت قباد و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میدا ...
- دست درکار ؛ مشغول. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دست [ کسی ] در ( یا اندر ) کار بودن ؛ در تداول ، اطلاع و تجربه داشتن وی در آن کار. - || مداخله کردن وی در آن کار.
دست در کاری زدن ؛ کنایه از شروع کردن در آن. ( آنندراج ) .
دست درسر ؛ فغان رسیده. ظلم دیده. فریادخواه. متضرع از ستمی : بی تو در هرگوشه پائی در گلی وزتو در هر خانه دستی در سری. سعدی.
دست درشدن ؛میسر و ممکن شدن. دست دادن : اما به هرچه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و دغل و فریفتن غلامان. . . کرده اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599 ) .
دست درزدن ؛ دست اندرزدن. متشبث شدن. متوسل گردیدن. اعتصام. توسل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دست زدن : در زین عنایت تو فتراکی هست تا درزند این بنده به ف ...
دست در زیر سنگ بودن ؛ دست بزیر سنگ بودن. ( آنندراج ) . رجوع به ترکیب دست بزیر سنگ بودن شود.
دست در زین بستن ؛ کنایه از پیاده رفتن است پیشاپیش شاهان به نشانه کهتری : ز یک سو دست درزین بسته فغفور ز دیگرسو سپه سالار قیصور. نظامی.
دست در روغن داشتن ؛ کنایه از ثروت و مکنت داشتن ، و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ( آنندراج ) .
دست در ریش هرکس ؛ ملتجی و ملازم با هرکس : شانه کو را هزار دندانست دست در ریش هرکسی زآن است. نظامی.
دست در دهان مار کردن ؛ به پیشواز خطر و مرگ رفتن : مار جهان را چو دید مرد بدل دست کجا در دهان مارکند. ناصرخسرو.
دست در دهن گرفتن ؛ کنایه از منع کردن از گفتن. ( آنندراج ) : تو با من همزبانی و مرا صد آرزو در دل که چون خواهم بگویم شرم دستم در دهن گیرد. شانی تکلو ...
دست دررکاب [ کسی ] بودن ؛ رکاب او را گرفتن درخواستی را : صدهزارش دست خاطر در رکاب پادشاهی می رود با لشکری. سعدی.
دست در دامن رفتن ؛ دست در دامن کسی نمودن. ( از آنندراج ) . - || سیر کردن در حال دامان به دست دیگری داشتن : آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشید چون تو ...
دست در دامن [ چیزی ] زدن ؛ متوسل بدو شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : دست دردامن جان خواهم زد پای بر فرق جهان خواهم زد. عطار. دست در دامن مردان زن و ...
دست در دندان ماندن ؛ کنایه از متعجب و حیران ماندن. ( آنندراج ) : خفته برخاست از زمین خندان ماند بیننده دست در دندان. امیرخسرو.
دست در خون زدن ؛ کنایه از جنگ کردن. ( آنندراج ) : روم خیمه بر طرف جیحون زنم ابا دشمنان دست در خون زنم. فردوسی ( از آنندراج ) .
دست در دامن [ کسی ] آویختن ؛ گرفتن دامن کسی. توجه دادن او را : حقوق صحبتم آویخت دست در دامن که حسن عهد فراموش کردی ای غدار. سعدی.
دست در خاک ماندن ؛ مجال خودنمائی و جلوه نیافتن : درمیدان بلاغت درآیند و جولانهای غریب نمایند چنانکه پیشینگان را دست در خاک ماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ...
دست درخضاب ؛ حناگرفته. آغشته به حنا : آن ماه دو هفته در نقاب است یا حوری دست درخضاب است. سعدی.
دست در خون [ کسی ] داشتن ؛ سر کشتن او داشتن : غضب دست در خون درویش داشت ولیکن سکون دست در پیش داشت. سعدی.
دست [ کسی را ] در حنا گذاشتن ؛ او را معطل کردن یا در زحمت انداختن یا به کاری دشوار و دور و دراز سرگرم کردن.
دست [ کسی را ] در خاک مالیدن ؛ بر او فائق و سرآمدن : در سخن موی به دو نیم شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد. ( تاریخ بیهقی ص 280 ) .
دست در پیش داشتن ؛ مانع آمدن شدن. جلوگیر گشتن : غضب دست در خون درویش داشت ولیکن سکون دست در پیش داشت. سعدی.
دست در ته سنگ بودن ؛ کنایه از مغلوب و زبون شدن و گرفتار و مبتلا به بلا و عقوبت گشتن. ( آنندراج ) . دست به زیر سنگ آمدن : از این دیار سفر سخت مشکل است ...
دست در حنا گذاشتن ؛ کنایه از معطل و بیکار بودن. ( آنندراج ) . - || ایجاد زحمت و گرفتاری کردن.
دست در بغل نهادن ؛ دست در بغل بودن. کنایه از معطل و بیکار بودن. ( آنندراج ) . - || کنایه از پنهان کردن دست در آستین. ( آنندراج ) .
دست [ تدبیر ] در بغل نهادن ؛ هوشیار بودن و با خود راه بیرون شدن اندیشیده بودن : مرو با ژنده پوشان شام و شبگیر چو رفتی در بغل نه دست تدبیر. سعدی.
دست در آغوش کسی کردن ؛ دست به گردن او درآوردن : دست در آغوش با خورشید عالم تاب کرد. صائب ( از آنندراج ) .
دست در بغل داشتن ؛ کنایه از معطل و بیکار بودن. ( آنندراج ) . - || کنایه از پنهان کردن دست در آستین. ( آنندراج ) : فرصت خاریدن سر نیست از حیرت مرا د ...
دست در آستین شکستن ؛ دست درآستین کشیدن. ( آنندراج ) : نیفتی تا زپا دست طمع در آستین بشکن عصا را می کنند این قوم از دست گدا بیرون. صائب ( از آنندراج ...
دست در آستین کردن ؛ بازداشتن و منع کردن از کاری. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . دست باز داشتن. ( آنندراج ) . - || جنگ کردن. ( ناظم الاطباء ) . - || پن ...
دست در آستین کشیدن ؛ پنهان کردن دست در آستین. ( آنندراج ) . - || معطل ماندن و موقوف کردن کار. ( غیاث ) ( آنندراج ) . بازایستادن و خودداری کردن از ا ...
دست در آستین چیزی بردن ؛ آن را به تن کردن. با آن خود را پوشاندن : نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم. سعدی.
دست در آستین داشتن ؛ فارغ بودن از کارها. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . - || پنهان کردن دست در آستین. ( آنندراج ) .