پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
پا نهادن بر سر چیزی ؛ برآمدن بر وی : یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای یا مردوار بر سر همت نهیم سر. خواجه یحیی گرّای سربدار.
پا گرفتن ؛ استوار شدن.
به او نگفته از آنجا پا شو اینجا بنشین ؛ در همه چیز شبیه به اوست.
پا کشیدن از جائی ؛ دیگر بدانجای نرفتن.
پا شدن ؛ برخاستن.
پا سپوختن کسی ؛ حفز: حفزَته ُ برجلها؛ پا سپوخت او را، یعنی با اردنگ و تیپا و نوک پای او را براند.
پا روی هم انداختن ؛ پا صلیبی کردن آنگاه که بر کرسی یا جائی بلند نشسته باشند.
پا روی دُم ِ مار نهادن ؛ فتنه ای خفته را بیدار کردن. دشمنی صعب رابخشم آوردن. نظیر: کام شیر خاریدن. کام شیر آژدن. پیشانی شیر خاریدن. به دم مار خفته پا ...
پاسپر کردن ؛ پی سپر کردن : ثطأه ؛ پاسپر کرد آنرا. ( منتهی الارب ) .
پا روی دُم ِ کسی گذاشتن ؛ وی را بر اثر آزار و ایذاء به کینه جوئی برانگیختن.
پا روی حق گذاشتن ؛حقی را منکر شدن. انکار حقیقتی یا دربایستی کردن.
پا در هوا گفتن ؛ دعاوی بی بیّنه و دلیل کردن. لغو گفتن.
پا در یک کفش کردن ؛ لجاج و اصرار ورزیدن در کاری.
پا در کفش کسی کردن ؛ به ایذاء وی برخاستن یا در کاری مزاحم او شدن. دخالت در کار کسی کردن. از کسی بد گفتن. انبازی کردن در کار کسی بناواجب.
پادادن ؛ روان کردن. قوت و قدرت دادن. ( تتمه برهان ) . - || پیش آمدن خیری کسی را. - || ( اصطلاح نظامی ) پا را گاه ِ مشق صف جمع، بقوت و نظم بر زمین ...
پا خوردن ؛ در تداول عوام ، فریب خوردن در حساب. - || پیخسته شدن چیزی : قالی تا پا نخورد لطیف نمیشود.
- پا پیش گذاشتن ؛ اقدام کردن به امری.
پا جفت کردن ؛ در کاری سعی فوق از مقدور بجای آوردن. ( غیاث اللغات ) .
پا به دو گذاشتن ؛ در تداول عوام ، ناگاه بسرعت فرار کردن.
پا پس آوردن ؛ صاحب برهان قاطع گوید: کنایه از ترک دادن و قطع نظر کردن و واگذاشتن و بازماندن از طلب بعجز و منهزم شدن در رزم باشد.
پا پی چیزی بودن ( نبودن ) ؛ آنرا دنبال و تعقیب کردن ( نکردن ) . بدان محل و وزن و اعتبار دادن ( ندادن ) . اصرار و ابرام کردن ( نکردن ) در اجرای امری.
پا بریدن از جائی ؛ دیگربار بدانجای نشدن.
پا بسنگ آمدن کسی را ؛ بدشواری و مانعی برخوردن وی. پیش آمدن مخاطره ای.
پا به دامن کردن ؛ گوشه گرفتن.
پابرچین رفتن ؛ در تداول عوام ، آرام و آهسته رفتن چنانکه آوائی از پا برنیاید.
پا برتر نهادن ؛ از حد خود تجاوزکردن : هرکه پا از حد خود برتر نهد سر دهد بر باد و تن بر سر نهد. عطار.
پا بر زمین زدن ؛ پا بزمین کوفتن. بی صبری و ناشکیبائی نمودن با کوفتن پای بر زمین.
پا بر پا پیچیدن ؛ رَصف.
پا بر جای کردن ؛ اثبات. تثبیت.
پا بپا کردن ؛ مردّد بودن.
پا بپا کردن ؛ مردّد بودن. - || قبول کردن طلب خود را از طلبی که بدهکار از دیگری دارد. داینی را از دینی در مقابل دینی دیگر بری کردن. تهاتر. حواله کرد ...
پا بجائی نگذاشتن ؛ هیچگاه بدانجای نرفتن.
پا انداختن برای کسی ؛ در تداول عوام ، ایجاد علل و اسبابی تا حادثه خوب یا بد برای آن کس پیش آید.
پا از سر نشناختن ، سر از پا نشناختن ؛ با اشتیاق فراوان بسوی مقصودی شتافتن.
پا از گلیم خویشتن درازتر کردن ؛ از حد خویشتن درگذشتن.
پا افتادن برای کسی ؛ در تداول عوام ، اتفاق نیک غیرمنتظری او را پیش آمدن.
پا از جائی کشیدن ؛ دیگر بدانجای نشدن.
پا از خجلت برنگرفتن ؛ حرکت نکردن از شرمساری. از خجلت بر جای خود ساکن ماندن : پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که بناز از قد و قامت برخاست. ح ...
پا از سر کردن ؛ با شتاب و شوقی سخت سوی مقصدی رفتن.
پا از پیش دررفتن کسی را ؛ تهیدست و مفلس شدن او. بی پا شدن او.
پا از پیش دررفته ؛ مفلس. تهیدست.
برپا ماندن ؛ استوار ماندن. برجای ماندن.
پا از پا برنداشتن ؛ یک جا ثابت ایستادن ( اسب ، انسان و غیره ) .
برپا شدن ؛ منعقد شدن. انعقاد، چنانکه جشنی یا عزائی. مهیا کرده شدن : داند خرد همی که بدین عادت کاری بزرگ را شده برپائی. ناصرخسرو.
برپا کردن ؛ انگیختن ، چنانکه فتنه و شری را. - || منعقد ساختن ، چنانکه جشنی یا عزائی را.
بپای کردن ؛ ایستاندن. انعقادِ احتفال گونه ای.
بپای کسی بافته نبودن ؛ شایسته و سزاوار نبودن او آن کار را : اما ترا در طالع زرع سخن نیست که نه بپای چون توئی بافته اند. ( قابوسنامه ) .
برپا خاستن ؛ قیام. ایستادن.
بپا شدن ؛ برخاستن. پدید آمدن : خواست شوری بپا شود سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند. ( تاریخ بیهقی ) .
بپا ماندن ؛ ایستاده ماندن. استوار ماندن. برجای ماندن.