پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٩٧)

بازدید
٢٦,٨٨٦
پیشنهاد
٠

رنگ رخ ناپدید شدن ؛ رنگ باختن از خشم یا بیم. رجوع به رنگ باختن شود : سپهدار چین کآن سخنها شنید شد از خشم رنگ رخش ناپدید. فردوسی.

پیشنهاد
٠

زرد شدن رنگ رخ ؛ از درد و اندوه و ترس چهره بیرنگ و دژم گشتن. رنگ چهره را از بیم و اندوه باختن : دل شاه کاوس پردرد شد نهان داشت رنگ رخش زرد شد. فردوس ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنگ انداختن ؛ در تداول عامه ، رنگ گرفتن. رجوع به رنگ گرفتن شود.

پیشنهاد
٠

رنگ از رخ هندو به آب بردن ؛ کنایه از کار محال کردن باشد : عشق از دل سعدی به ملامت بتوان برد گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی. سعدی.

پیشنهاد
٠

رنگ از روی بردن ؛ ترسانیدن. باعث بیم و هراس شدن : بدان خنده اندر بیفشرد چنگ ببردش رگ از دست و از روی رنگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنگ از روی بگشتن ؛ رنگ باختن. ترسیدن و رنگ چهره را از دست دادن. رجوع به از رنگ شدن و رنگ باختن شود : اسکدار رسید حلقه برافکنده و بر در زده ، استادم ب ...

پیشنهاد
٠

چهره بی رنگ داشتن کسی را ؛ به درد و اندوه گرفتار ساختن. ترسانیدن : تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار بداندیش را چهره بی رنگ دار. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنگ از آسمان تراشیدن ؛ طلب محال کردن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

رنگ از دیوار تراشیدن ؛ گستاخی و شوخی کردن و ظریفی و بیحیایی نمودن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از رنگ شدن ؛ از ترس رنگ چهره را باختن. ترسیدن. رجوع به رنگ باختن شود : دلاور نشد هیچگونه ز رنگ میان دلیران درآمد به جنگ. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

طاوس رنگ ؛ به رنگ طاوس. آنچه هم رنگ پرهای طاوس باشد : ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافروختی چون دلاور نهنگ. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- رنگارنگ کردن ؛ رنگ کردن به الوان گوناگون. بَرْقَشة. ( دهار ) . - رنگارنگ گردانیدن ؛ تلمیع. ( دهار ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دودرنگ ؛ آنکه یا آنچه برنگ دود باشد : بدو گفت کین دودرنگ دراز نشسته بر آن ابلق سرفراز. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حبری رنگ ؛ برنگ حبر : حسنک جبه ای داشت حبری رنگ با سیاه میزد. ( تاریخ بیهقی ) . - خوب رنگ ؛ خوش رنگ : ببردند آن چرمه خوب رنگ بنزدیک سهراب یل بی درن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دورنگ ؛ آنکه یا آنچه دارای دو رنگ است : چه گویم که این بچه دیو چیست پلنگ دورنگ است یا خود پری است. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بیرنگ شدن رخ کسی ؛ رنگ پریده شدن. رنگ باختن. رنگ زرد شدن. افسرده گشتن. دگرگون شدن. تغییر کردن. رنگ باختن : رخ شاه بر گاه بیرنگ شد ز تیمار بیژن دلش تن ...

پیشنهاد
٠

بیرنگ شدن کار ؛کنایه از بیرونق شدن و کاسد و ناروا شدن آن : بخاک اندرآ گر جهان تنگ شد همه کار بی برگ و بیرنگ شد. فردوسی.

پیشنهاد
٠

بی رنگ ؛ رنگ پریده : ز بیماری شه غمی شد سپاه که بی رنگ دیدند رخسار شاه. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باده رنگ ؛ به رنگ می. سرخ رنگ همچون باده : همه جامه ها کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بیجاده رنگ ؛ به رنگ بیجاده. کهربائی رنگ : چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ شود آسمان همچو پشت پلنگ. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب و رنگ ؛ اصطلاحی است در نقاشی. رجوع به آب و رنگی شود. - || زیبایی چهره. وجاهت.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لقمه رند ؛ لقمه ربای. لقمه دزد : نفس موشی نیست الا لقمه رند قدر حاجت موش را عقلی دهند . مولوی ( از جهانگیری ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذورند ؛ موضعی است در راه حاجیان بصره ، از آن موضع است ابراهیم بن شبیب. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنجش آمیز ؛ آمیخته به ملالت و اندوه : رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت. ( گلستان ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنجوروار ؛ مانند رنجور. مثل و شبیه رنجور : مگو تندرست است رنجوردار که می پیچد از غصه رنجوروار. ( بوستان ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنج نَفْس ؛ آسیب دیدن وجود. آزار شخص : دمنه گفت عاقبت وخیم کدام است ؟ گفت [ کلیله ] رنج نفس شیر. ( کلیله و دمنه ) . || ماندگی.

پیشنهاد
٠

رنج آمدن از کسی به کسی ؛ آزار رسیدن. صدمه و آسیب وارد شدن : ز چیزی که یابی فرستی به گنج چو خواهی که از ما نیایدت رنج. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنج بر خاطر نهادن . رجوع به ترکیب بعد شود : بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی. . . بپای شد. ( تاریخ بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

به رنج کسی را فرسودن ؛ به صدمه و آزار وی را از پای درآوردن. به آسیب و اذیت او را درمانده کردن : به رنجش مفرسای و سردش مگوی نگر تا چه آوردی او را بروی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعر به رنج ؛ شعر متکلف : بجز خریطه شطرنج و نرد و شعر به رنج ز بزم خاقان چیزی برون نیاوردی. سوزنی.

پیشنهاد
٠

کوتاه شدن رنج ؛ بسر آمدن محنت و مشقت. پایان یافتن تعب و سختی. کم شدن عنا و زحمت : چو بشنید از او این سخن شهره زن بدو گفت کوتاه شد رنج من. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به رنج آمدن ؛دچار صدمه و آزار بودن. گرفتار آسیب و اذیت شدن : نه از دشمنی آمدستم به رنج که از چاره دورم بمردی و گنج. فردوسی.

پیشنهاد
٠

رنج بر خویشتن یا خویش نهادن . رجوع به ترکیب قبل شود : این رنج بر خویشتن ننهد و دلتنگ نشود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 369 ) . خواجه بزرگ رنجی بزرگ بیرون ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رنج برداشتن ؛ تحمل مشقت و سختی کردن. رنج بر تن نهادن. رنج بر خویش نهادن. و رجوع به دو ترکیب اخیر شود : ز بهر گوان رنج برداشتی چنین راه دشوار بگذاشتی. ...

پیشنهاد
٠

رنج کسی را بر باد دادن ؛ حاصل مشقت وتعب او را به هدر دادن و ناچیز و بیهوده ساختن : مده رنج و کردار قیصر به باد مبادا که پند من آیدت یاد. فردوسی.

پیشنهاد
٠

تن را به رنج درآوردن ؛ تحمل مشقت و سختی کردن. محنت و تعب بر خود رواداشتن : به رنج اندرآری تنت را رواست که خود رنج بردن به دانش سزاست. فردوسی.

پیشنهاد
٠

- در رنج افتادن ؛ گرفتارمشقت و تعب شدن. رجوع به ترکیب �به رنج افتادن � شود: امیر را بهتر افتد در این رای که دیده است اما خداوند در رنج افتد. ( تاریخ ...

پیشنهاد
٠

دل به رنج چیزی نهادن ؛ به مشقت و تعب آن راضی شدن. به سختی و محنت آن رضا دادن. عنا و زحمت آن را بر خود قبول کردن : به رنج گرسنگی. . . دل بباید نهاد. ( ...

پیشنهاد
٠

رنج بر تن نهادن ؛ خود را گرفتار مشقت و تعب کردن. محنت و سختی بر خود هموار کردن : ز بهر کسان رنج بر تن نهی ز کم دانشی باشد و ابلهی. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی رنج ؛ بی زحمت. بی مشقت. بدون سختی و تعب و محنت : موسی دست به آن عصا کرد بی رنج از زمین برگرفت. ( قصص الانبیاء ) . گفت زیرا کز این سرای سپنج هیچ ر ...

پیشنهاد
٠

تن از رنج آزاد کردن ؛ خود را از مشقت و تعب آزادساختن. خویشتن را از سختی و محنت خلاص کردن : سکندر دل از مردمان شاد کرد ز رنج بیابان تن آزاد کرد. فردو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به رنج بودن ؛ در صدمه و آسیب بودن. مورد آزار و اذیت قرار گرفتن. معذب بودن : نباید که باشد کسی زین به رنج بده هرچه خواهند و بگشای گنج. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به رنج بودن ؛ در صدمه و آسیب بودن. مورد آزار و اذیت قرار گرفتن. معذب بودن : نباید که باشد کسی زین به رنج بده هرچه خواهند و بگشای گنج. فردوسی. و آن ...

پیشنهاد
٠

به رنج در بودن . رجوع به ترکیب قبل شود : توانم آنکه نیازارم اندرون کسی حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است. ( گلستان ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به رنج ماندن ؛ گرفتار سختی و مشقت شدن. به محنت و تعب مبتلا شدن : سزاوار شاهی سپاه است و گنج چو بی گنج باشی بمانی به رنج. فردوسی.

پیشنهاد
٠

به رنج افتادن ؛ گرفتار مشقت و محنت شدن. به سختی و تعب مبتلا شدن : گفت کیست که ما را به راه دیگر برد، یکی گفت من ببرم ، پس در آن راه به رنج و تشنگی اف ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

رمی جمرة ؛ از مناسک حج است در نزول مِنی ̍، و آن انداختن سنگ در جمره عقبه است. جمره در لغت کومه و تلی از سنگ ریزه را گویند و درمنی سه جمره است و یکی ا ...

پیشنهاد
٠

رمه دور برسیدن ؛ کار از کار گذشتن. دیر شدن وقت کاری. کار از چاره گذشتن : خواجه در راه مرا گفت این خداوند اکنون آگاه شد که رمه دور برسید اما هم نیک اس ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رمه رمه ؛ گله گله. دسته دسته : رمه رمه بز و بزغاله کبود و سیاه به مرغزار فرودین تو بپرورده. سوزنی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از جای رمیدن ؛ پریدن از بیم و ترس. ( ناظم الاطباء ذیل رمیدن ) : رمیدند پیلان و اسبان ز جای سپردند مر خیمه ها را بپای. ( گرشاسب نامه ) .