پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
بام ناگشاده رواق ؛ کنایه از آسمان است : همیشه تا در موت و حیات نابسته ست بر اهل عالم از این بام ناگشاده رواق. خاقانی.
رواق چرخ ؛ کنایه از سقف فلک. سقف آسمان : رواق چرخ همه پر صدای روحانی است در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب. خاقانی.
سیم ناروا ؛ مغشوش و قلب و نارایج. ( آنندراج ) .
رواکام ؛ کام روا. برآورده کام. مرادبرآمده : بدین سر در جهان باشی نکونام بدان سر جاودان باشی رواکام. ( ویس و رامین ) .
روان کاسته ؛ پژمرده روان. افسرده خاطر : ز مرگ آن نباشد روان کاسته که با ایزدش کار پیراسته. فردوسی.
روان فرسا ؛ فرساینده روان. جانفرسا. روانکاه. رجوع به روانکاه شود.
بیروان ؛ بیروح. بیجان. مرده : شد از بیم همچون تن بیروان به سر بر پراکند ریگ روان. فردوسی. سپردی به من دختر اردوان که تا بازخواهی تنش بیروان. فردوس ...
بدروان ؛ تیره روان. سیه اندرون. سیه دل. تیره دل. رجوع به تیره روان شود : بدشنام بگشاد خاقان زبان بدو گفت کای بدتن بدروان. فردوسی.
تازه شدن روان ؛ شاد و خرم شدن روان. انبساط و مسرت درون پیدا کردن : خروشیدن رخشم آمد به گوش روان و دلم تازه شد زآن خروش. فردوسی.
طبع روان ؛ طبعی که بی تکلف و تصنع به سرودن شعر توانا باشد : کنون رزم ارجاسب را نو کنیم به طبع روان باغ بی خو کنیم. فردوسی. کنون زآن فزونم بهر فضل و ...
باروان ؛ باروح. زنده : زن و کودک خرد و پیر و جوان نمانم که ماند تنی باروان. فردوسی.
نقد روان ؛ پول رایج. ( ناظم الاطباء ) : عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست. حافظ. نثار خاک رهت نقدجان من هرچند که نیس ...
بروان ؛ بتندی. بچالاکی. بسرعت : فوراًابویحیی را رسید آنکه روان او بروان برگیرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
روان آمدن ؛ تند و سریع آمدن. به چابکی و چالاکی آمدن : دگر گفت کو از ره هفتخوان سوی رزم ارجاسب آمد روان. فردوسی.
سرو روان ؛ سرو رونده. مشبه به قامت معشوق است. ( از فرهنگ نظام ذیل سرو ) : به قد و به بالا چو سرو روان ز دیدار دو دیده بد ناتوان. فردوسی. پیام آورید ...
سپهر روان ؛ چرخ روان. رجوع به ترکیب پیشین شود : سراسیمه گشتند ایرانیان چو دیدند دور سپهر روان. فردوسی. چنین تاج و تخت تو فرخنده باد سپهر روان پیش ت ...
ترجمه : وَوُضِعَ الْکِتَابُ [در آن روز] کارنامۀ [اعمال، جلوى همگان] نهاده می شود فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ آنگاه گنهکاران را خو ...
ترجمه : وَعُرِضُوا عَلَیٰ رَبِّکَ صَفًّا [در آن روز همگان] صف کشیده بر پروردگارت عرضه می شوند لَقَدْ جِئْتُمُونَا [و خطاب میشود] به تحقیق، امروز به پ ...
ترجمه : وَیَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبَالَ [یاد کن] روزى که کوه ها را به جنبش آوریم[به حرکت درآوریم] وَتَرَی الْأَرْضَ بَارِزَةً و می بینی زمین را به صورت ...
آیه 46 سوره کهف: الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلًا ...
ترجمه : هُنَالِکَ الْوَلَایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ درآنجا [ روز قیامت ] ولایت [اختیارات]و حکمفرمایی مخصوص خداست که به حق است. هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا او [ا ...
آیه 45 سوره کهف ترجمه : وَاضْرِبْ لَهُمْ [اى پیامبر] براى آنها مثالی بزن مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا : که مثل زندگانی دنیا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِن ...
آیه 43 سوره کهف: وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا ترجمه : وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ در آن حال [هیچ ...
آیه 42 سوره کهف وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَیٰ مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَیٰ عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْ ...
آیه 41 سوره کهف. أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا ترجمه : أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا یا آبِ آن به شکلی در آید که [به کلی] ...
فَعَسَیٰ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا ترجمه : فَعَسَیٰ ر ...
وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالًا وَوَلَدًا ترجمه : و ...
آیه 38 سوره کهف لَٰکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا ترجمه : لَٰکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی ولی من [معتقدم که] اوخدایی است که ...
آیه 37 سوره کهف. قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا ترجمه ...
آیه 36 سوره کهف. وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَیٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ترجمه : وَمَا أَظُنُّ گم ...
آیه 35 سوره کهف وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَٰذِهِ أَبَدًا ترجمه : وَدَخَلَ جَنَّتَهُ [روزی ] درحالی ...
آیه 34 سوره کهف وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا ترجمه : وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ ...
ترجمه : کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا ۚ وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ هر دو باغ، آ ...
آیه 32 سوره کهف : وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَ ...
آیه 31 سوره کهف أُولَٰئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِ ...
آیه 30 سوره کهف: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ترجمه : إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا بی ...
آیه 29 سوره کهف. وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ۚ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَح ...
آیه 28 سوره کهف. وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْ ...
آیه 27 سوره کهف. وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتَابِ رَبِّکَ ۖ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا وَاتْلُ :بخوا ...
تلمیذ از دو بخش تشکل شده بخش اول آن از ریشه ( ( تلو ) ) عربی است که به معنی خواند است. تلو بر اساس قاعده زبان عربی به خاطر داشتن حرف عله به تلا تبدل ...
آلبرت ( Albert؛ با تلفظها و شکلهای گوناگون در زبانهای مختلف ) یک نام کوچک مردانه برگرفته از واژه های آلمانی adal ( نجیب ) و beraht ( تابناک ) است. د ...
بهیچ رو ؛ بهیچ طریق. بهیچ قسم. بهیچ صورت.
روی کار برگشتن ؛ وضع ظاهر کار دگرگون شدن.
کار کسی رو نداشتن ؛ به ظاهر جلوه و رونق نداشتن.
از آن رو ؛ از آن جهت. بدان علت : موی سفید را نه از آن رو کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و صد کنم گناه نی جامه از برای مصیبت سیه کنند من موی از مصیبت پیری ...
از رو خواندن ؛ مقابل از بر خواندن و از حفظ خواندن. مطلبی را از کتاب و یا با نگاه کردن به نوشته ای خواندن.
به رو ؛ ظاهراً. به ظاهر. بحسب ظاهر : برخاست و به کابل شد و به رو گاه گاه. . . جنگ کردی و اندر نهان دوستی همی داشت. ( تاریخ سیستان ) .
رورو کردن ؛ چیزی را با دست پس و پیش کردن چنانکه درشتها بر روی ماند و خردها زیر رود: زغالها را رورو کن ، درشتها را بگذار برای سماور. ( یادداشت مؤلف ) ...
رودستی خوردن ؛ فریب خوردن. ( فرهنگ نظام ) . رودست خوردن. ( ناظم الاطباء ) .
به روی چشم ؛ در مورد اطاعت و فرمانبرداری از کسی گفته میشود. سمعاً و طاعةً.