پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
دل رمیدن از ؛ نفرت کردن از چیزی. بیزار شدن از چیزی : مرا که سال به هفتادوشش رسید رمید دلم ز شله صابوته و ز هره تاز. قریعالدهر.
سد رمق کردن ؛ مانع فراق جان از بدن شدن. جلو مفارقت روح را گرفتن : و بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 296 ) .
از رمق افتادن ؛ تاب و توان از دست دادن. کوفته و مانده شدن. مثلاً گویند: امروز از بس راه رفتیم از رمق افتادیم.
رمق ماندن ؛ هنوز زنده بودن. هنوز روح از بدن کاملاً مفارقت نکردن : از من رمقی به سعی ساقی مانده ست وز صحبت خلق بی وفاقی مانده ست. ( منسوب به خیام ) ...
طیب اﷲ رمسه ؛ خدا خاک ویرا پاکیزه گرداند. دعائی است از برای اموات.
کلید رمز یا مفتاح رمز ؛ علائم و اعداد و کلمات یا تصاویر و اشکال قراردادی معهود میان دو یا چند کس که بدان بر نوشته یا مطلبی که خواهند از دیگران پوشیده ...
مفتاح رمز ؛ کلید رمز.
برمز ؛ بمعما. بگونه ای که از دیگران پوشیده ماند. بیان کردن مقصود با سخنی و گفتاری یا نوشته ای که جز بر آن کس یا کسان که معهود است مخفی ماند : حکیمی ب ...
تلگراف رمز ؛ تلگرافی که فرستنده با علائم و اعداد قراردادی مخابره کند و گیرنده به کمک کلید رمز آن را کشف سازد و به معنای مطلوب که بر دیگران پوشیده مان ...
رمدکشیده ؛ چشم به دردآمده. ( آنندراج ) : خواهد اگر بیاد هم آغوشی تنت چشم رمدکشیده کشد در بر آفتاب. حسین ثنائی ( از آنندراج ) .
رمح اَظْمی ̍ ؛ نیزه گندم گون. ( مهذب الاسماء ) . نیزه اسمر. ( از اقرب الموارد ) .
رمح ثَلِب ؛ نیزه رخنه درآورده. ( مهذب الاسماء ) . نیزه شکاف برداشته. ( از اقرب الموارد ) .
به رگ غیرت کسی برخوردن ؛ سخنی یا عملی بر او ناگوار آمدن.
رگ رگ ؛ شاخه شاخه. رشته رشته : رگ رگ است این آب شیرین و آب شور در خلایق می رود تا نفخ صور. مولوی.
رگ کردن ؛ رج کردن. ردیف کردن. پهلوی هم قرار دادن.
رگ زر ؛ سام. سامه. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) .
- رگ دارشدن شراب ؛ شراب رگدار شرابی باشد که به انداختن آب اندک در آن مانند رگها پیدا آید و رگدار شدن شراب موصوف به این وصف شدن باشد. ( آنندراج ) .
رگ و ریشه ؛ اقارب. خویشاوندان. اقوام ونزدیکان.
رگهای گوش ؛ وشائج. ( اقرب الموارد ) .
رگ هفت اندام ؛ اکحل. ( منتهی الارب ) .
رگهای درون بازو ؛ رواهش. ( منتهی الارب ) .
رگهای درون شکم ؛ بجر. ( از منتهی الارب ) .
رگهای برناجهنده ؛ اَورده. ( منتهی الارب )
رگهای چشم ؛ شؤون. ( منتهی الارب ) .
رگ میانگی دست ؛ میزاب البدن. ( منتهی الارب ) .
رگ میانه انگشت بنصر وخنصر ؛ اسیلم. ( منتهی الارب ) .
رگ و پی ؛ فضول گوشت : رگ و پی ها را بگیر و بعد بکوب. - || عِرق و عصب.
رگ گردن قوی کردن ؛ کنایه است از اصرار کردن بر دعوی خود. ( آنندراج ) . با زور بخت کج رگ گردن قوی مکن از ذوالفقار باطن اهل سخن بترس. ملازمانی ( از آن ...
رگ گردن نرم کردن ؛ کنایه از ترک دعوی و سرکشی کردن. ( آنندراج ) : نرم کن نرم رگ گردن خود را زنهار تا سر خویش به بالین سنان نگذاری. صائب ( از آنندراج ...
رگ مردی یا مردانگی داشتن ؛ از صفت مردی و مروت برخوردار بودن.
رگ گردن ؛ ودج. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) . ورید. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . رگ گردن در غیاث اللغات و آنندراج به معنی غرور و سرکشی آمده است ول ...
رگ قیفال ؛ رگ سر. ( منتهی الارب ) : رگ قیفال بهر پای مزن. سنایی.
رگ کردن ؛ تحریک شدن و به هیجان آمدن رگها: رگ کردن پستان. رگ کردن فرج.
رگ سر ؛ قیفال. ( منتهی الارب ) .
رگ غضب برخاستن ؛ سخت به خشم آمدن و از جای بشدن.
رگ فلان چیز نداشتن ؛ استعداد آن چیز نداشتن. ( آنندراج ) : اگر لیلی وش من مایل تسخیر می گردد رگ مردی ندارد هرکه بی زنجیر می گردد. عطائی حکیم ( آنندرا ...
رگ ران ؛ نسا. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) .
رگ زدن ستور ؛ ودج. ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ) .
رگ دل ؛ وتین. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) . ابهر. ( منتهی الارب ) .
رگ در تن برخاستن ؛ کنایه از قهر و غضب و خشم باشد. ( برهان ) .
رگ دست ؛ عجاوه. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) .
رگ خواب کسی را گرفتن و به دست داشتن ؛ سر رشته و چم کسی را به دست آوردن و مطیع خود ساختن. ( آنندراج ) . مجازاً کسی را در امری تابعخود کردن و این مجاز ...
رگ چیزی گرفتن ؛ آن را مغلوب و منقاد خود کردن. ( آنندراج ) : نشتر ناله ظهوری همه در سینه شکست به سرانگشت نفس تا رگ تأثیر گرفت. ظهوری ( از آنندراج ) .
رگ حجامت ؛ اخدع. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) . رجوع به اخدع شود.
رگ خوابانیدن ؛ به معنی رگ بازگرفتن است که کنایه از کاهلی و سستی کردن در کاری باشد. ( برهان ) .
رگ جنبان ؛ شرائین. ( منتهی الارب ) .
رگ جنبنده ؛ شریانها که جنبنده اند. ( التفهیم ) .
رگ جنبنده ؛ شریانها که جنبنده اند. ( التفهیم ) . - رگ جهنده ؛ شریان. ( منتهی الارب ) . رافز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . سرخ رگ. ( رگ شناسی ...
رگ پای ؛ صافن. ( منتهی الارب ) ( المنجد ) . رگی است در قسمت زیرین ساق که فصد کنند. ( المنجد ) .
رگ جان گرفتن ؛ میرانیدن. ( ناظم الاطباء ) : بیدادگری پنجه فروبرده به جانم بگرفته حریفی رگ جانم چه توان گفت. لسانی ( از آنندراج ) .