پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٩٧)

بازدید
٢٦,٨٩٨
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کارزار رفتن ؛ جنگ شدن. واقع شدن کارزار : برآویخت با هرمز شهریار فراوان برین رفتشان کارزار. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تقصیر رفتن ؛ واقع شدن آن. ( آنندراج ) . کوتاهی شدن. قصور شدن : گفت پیغمبری کار عظیمی است ترسیدم که تقصیری رود. ( قصص الانبیاء ص 176 ) . تقصیر و تقاعد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قلم رفتن ؛ نوشتن قلم. ( آنندراج ) . کنایه از معین شدن سرنوشت. مقدر شدن سرنوشت : قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا دهی وگر ندهی بودنی بخواهد بود. سعدی. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رفتن کاری ، یا کار از کسی رفتن ؛ انجام شدن آن. واقع شدن آن. اتفاق افتادن آن. از دست کسی کار برآمدن. ( یادداشت مؤلف ) : بدانید کز کردگار جهان چنین رف ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رفته شدن ؛ رفتن. جاری شدن. انجام گرفتن. واقع شدن : بموجب آنکه بر دست و زبان ملوک هر چه رفته شود. . . هر آینه به افواه گفته شود. ( گلستان ) .

پیشنهاد
٠

رفتن قضا یا تقدیر ؛ حتم شدن قضا و قدر. ( یادداشت مؤلف ) . مقدر شدن. پیش آمد کردن : قضا رفت و قلم بنوشت فرمان ترا جز صبر کردن چیست درمان. ( ویس و ر ...

پیشنهاد
٠

رفتن کار وشغل برکسی ؛ یا بر دست کسی یا از کسی ؛ گشادن از او. برآمدن بدست او. انجام گرفتن آن بوسیله او. ( یادداشت مؤلف ) . انجام کار بر عهده او قرار ...

پیشنهاد
٠

رفتن کار وشغل برکسی ؛ یا بر دست کسی یا از کسی ؛ گشادن از او. برآمدن بدست او. انجام گرفتن آن بوسیله او. ( یادداشت مؤلف ) . انجام کار بر عهده او قرار ...

پیشنهاد
٠

جفا یا جور رفتن ؛ واقع شدن آن. ( آنندراج ) : مالکان از سر ملکها برفته بودند بیشترین از جور و قسمتها که بر ایشان می رفت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 182 ) . ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جنگ رفتن ؛ درگرفتن جنگ. واقع شدن : میان او و ترک بسیار جنگ رفت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 40 ) . چون گودرز به لشکر افراسیاب رسید جنگهای عظیم رفت. ( فارسن ...

پیشنهاد
٠

حال یا حالت رفتن ؛ حال پیش آمدن. وضع پیش آمدن. ذوق و حال دست دادن. واقعه رخ دادن : اما پیغمبر ( ع ) همان روز خبرداد که آنجا این حال رفته بود. ( فارسن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نشاط رفتن ؛ به سرور و شادمانی طی شدن : دیگر روز بسیار نشاط رفت و نماز دیگر بپراکندند. ( تاریخ بیهقی ) . امیر در شراب بود خواجه را و مرا [بونصر] بازگر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تعبیر رفتن ؛ تعبیر کرده شدن. ( یادداشت مؤلف ) . تعبیر شدن : دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی کز عکس روی او شب هجران سر آمدی تعبیر رفت یار سفر کرده می ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز رفتن ؛ واقع شدن راز. شدن آن : هماندم که در خفیه این راز رفت حکایت به گوش ملک باز رفت. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

محابارفتن ؛ ملاحظه شدن. رعایت گردیدن : می شنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد از ده یکی کرده آمدی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رفتن آب ؛ بی رونق شدن و پژمرده گشتن. ( ناظم الاطباء ) . زایل شدن. دور شدن. یکسو شدن. برطرف شدن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رفتن نماز ؛ قضا شدن آن. فوت شدن آن : نمازم رفت. ( از یادداشت مؤلف ) : هشتاد روز بود که هیچ نخورده بود و هیچ نمازش از جماعت نرفته بود. ( کشف المحجوب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اختصار رفتن ؛ به اختصار کشیدن و کشانیدن. مختصر شدن. به اختصار مطلبی را گفتن یا نوشتن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از جهان رفتن ، یا از این جهان رفتن ؛ مردن. درگذشتن : نه کافور باید نه مشک و عبیر که من زین جهان خسته رفتم به تیر. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رفتن چراغ ؛ کنایه است از خاموش شدن چراغ. ( آنندراج ) . خاموش شدن. چراغ و شمع و جز آن : بی وصیت دلم از خود نرود شام فراق این چراغی است که از رفتن خود ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس فرورفتن ؛ شهیق. ( یادداشت مؤلف : ) هر نفسی که فرومی رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات. ( گلستان ) . - || کنایه از خاموش شدن : نه عجب گر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در هم رفتن ؛ باز هم رفتن. بهم آمدن و در هم کشیدن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

رفتن چیزی در چیزی ؛ خلیدن چون خار و سوزن و تیر و مانند آن. ( آنندراج ) : دی رفت ناوکش به دل ناتوان او امروز خود به دیدن تأثیر می رود. محسن تأثیر ( ...

پیشنهاد
٠

رفتن در پوستین کسی ؛ کنایه از غیبت کردن کسی و ناسزا گفتن به وی : مردکی خشک مغز را دیدم رفته در پوستین صاحب جاه. سعدی ( گلستان ) . مردکی خشک مغز را ...

پیشنهاد
٠

در خود فرورفتن ؛ در خود غوطه ور شدن. سخت به اندیشه فرورفتن : به اندیشه در خون فرورفت پیر که ای نفس کوته نظر پند گیر. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در قبا رفتن ؛ جامه پوشیدن. قبا به تن کردن. لباس پوشیدن : خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک گر ماه مهرپرور من در قبا رود. حافظ.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در نقاب رفتن ؛ پنهان شدن. روی پوشیدن. روی پوشانیدن. رخساره پنهان کردن در زیر نقاب : چو ماه نو ره بیچارگان نظاره زند به گوشه ابرو و در نقاب رود. حافظ.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در حرام رفتن ؛ در راه حرام صرف شدن. خرج گردیدن : نقد دلی که بود مرا صرف باده شد قلب سیاه بود از آن در حرام رفت. حافظ.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در خشم یا به خشم رفتن ؛ در خشم شدن. خشمگین شدن. خشمناک شدن. غضبناک گردیدن. غضب آلود شدن : یکی را از ملوک کنیزکی چینی آوردند. . . ملک در خشم رفت و مر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در خشم یا به خشم رفتن ؛ در خشم شدن. خشمگین شدن. خشمناک شدن. غضبناک گردیدن. غضب آلود شدن : یکی را از ملوک کنیزکی چینی آوردند. . . ملک در خشم رفت و مر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

توی هم رفتن ؛ در تداول عامه بهم مخلوط شدن. بهم آمیختن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در تاب رفتن ؛ بهیجان آمدن. در سوز و گداز شدن : در تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد خالی درون ز خون دل چندساله کرد. ؟

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باز هم رفتن ؛ در هم رفتن. بهم آمدن و در هم کشیده شدن. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

رفتن جان یا روان ؛ مردن. درگذشتن. ( از یادداشت مؤلف ) . اگر محاباتی کند جانش برفت. ( تاریخ بیهقی ) . آهسته رو ای کاروان تندی مکن با ساربان کز عشق آ ...

پیشنهاد
٠

برون رفتن از خود ؛ بیهوش شدن و از خود رفتن و بعضی گویند این وقتی صحیح بود که رفتن و بیرون رفتن به یک معنی باشد والا فلا. ( آنندراج ) : برخیز سوی عالم ...

پیشنهاد
٠

خورشید ( کسی ) بر دیوار رفتن ؛ کنایه از مردن. ( مجموعه مترادفات ص 325 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدر رفتن ؛ بیرون شدن. - || گریختن.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از هم برفتن ؛ از هم جدا شدن. منفصل شدن : پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین رفت پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا. خاقانی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از میان رفتن ؛ نابود شدن. از بین رفتن. به مجاز مردن. درگذشتن. هلاک شدن. ( یادداشت مؤلف ) : چو رفت از میان نامور شهریار پسر شد بجای پدر نامدار. فردو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از هوش رفتن ؛ بیهوش شدن. ( یادداشت دهخدا ) : کسی را کآن سخن در گوش رفتی گر افلاطون بدی از هوش رفتی. نظامی. ز غیرت دستها بر هم گرفته وز آن شیرین سخن ...

پیشنهاد
٠

از کسی آرام و هوش رفتن ؛ بیهوش شدن. از خودرفتن. ( آنندراج ) . باطل شدن حواس. ( ناظم الاطباء ) : برآورد مر زال را دل بجوش چنان شد کزو رفت آرام و هوش. ...

پیشنهاد
٠

از کوره بدر رفتن ؛ کنایه از سخت خشمگین و غضبناک شدن. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از دل رفتن ؛ از دل بیرون شدن. خارج شدن. زایل شدن. کنایه از فراموش شدن : در سفرگر روم بینی یا ختن از دل تو کی رود حب الوطن. مولوی. گفتمش سیر ببینم م ...

پیشنهاد
٠

از خودبرون رفتن ؛ بیهوش شدن و از خود رفتن. رجوع به ترکیب برون رفتن در ذیل همین ماده شود.

پیشنهاد
٠

از خودیا از خویشتن رفتن ؛ بیخود شدن. بیهوش شدن. اغماء. غشی. ( یادداشت مؤلف ) : آشنایی نه غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسو ...

پیشنهاد
٠

از تخم رفتن مرغ ؛ دیگر تخم نکردن او. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از جای رفتن ؛ به خشم آمدن. از جای بشدن : چون این سخن بشنیداز جای برفت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 98 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آگهی رفتن ؛ آگهی رسیدن. اطلاع داده شدن : به بندوی و گستهم رفت آگهی که تیره شد آن فر شاهنشهی. فردوسی.

پیشنهاد
٠

به پایان رفتن ؛ تمام شدن. به پایان رسیدن. تمام گشتن. پایان یافتن : تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز همه شب ذکر تو می رفت و مکرر می شد. سعدی.

پیشنهاد
٠

رفتن آب دهان برای چیزی ؛ سخت بدان چیز علاقمند و دلبسته شدن. سخت خواهان آن چیز گردیدن. ( یادداشت مؤلف ) .