پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٧١٨
پیشنهاد
٠

دین به دنیا فروختن ؛ از دست دادن حقایق دینی در برابرمنافع دنیوی : دین به دنیافروشان خرند یوسف را فروشند تا چه خرند. ( گلستان ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد

دین اﷲ ؛ دین خدا : دین اﷲ را تباه کند زلفک خول و آن رخان چو ماه. ؟ ( از حاشیه ٔلغت فرس اسدی نخجوانی ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دین بهی ؛ دین زردشتی : به بند و به زردشت و دین بهی بنوش آذرو آذر فرهی. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاتم دین ؛ کنایه ازنشانه و علامت دین همچون انگشتری یا مهر که روی آن چیزی حک کنند : بر سکه ملک و خاتم دین جز نام تو جاودان مبینام. خاقانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در دین کسی شدن ؛ دین او را پذیرفتن : چو بشنید در دین او شد قباد به گیتی ز گفتار او بود شاد. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پاکیزه دین ؛ پاکدین. با تقوی و پاکدامن : یکی طعنه میزد که درویش بین زهی پارسایان پاکیزه دین. سعدی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اهل دین ؛ پیرو دین. صاحب دین. دیندار : اهل دین را جز اهل دین نگزید دیده را جز بدیده نتوان دید. سنایی.

پیشنهاد
٠

ما آرد خود را بیختیم آردبیز خود را آویختیم ؛ نوبت جوانی ، نوبت تحصیل نام ، نوبت شوی نو یا زن نو کردن من گذشته است.

پیشنهاد
٠

آرد بدهن گرفته بودن ؛ آنجایی که باید سخن گفتن خاموش بودن.

پیشنهاد
٠

ما آرد خود را بیختیم آردبیز خود را آویختیم ؛ نوبت جوانی ، نوبت تحصیل نام ، نوبت شوی نو یا زن نو کردن من گذشته است.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرد نخود ؛ آس کرده آن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل آرد ؛ سخت نرم کرده.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرد نخودچی ؛ نرم کوفته و بیخته آن که از آن شیرینی پزند و در کوفته کنند.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرد میده ؛ سمید.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- آرد کردن ؛ نرم کردن به آس یا یانه و امثال آن. اِجشاش. طحن.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- آرد کنار ؛ سویق النبق.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرد گندم ؛ دقیق الحنطه.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرد سپید ؛ ارده کنجد سفید. لکد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرد شدن ؛ نرم گشتن به آس یا هاون و جز آن.

پیشنهاد
٠

آرد جو بریان کرده ؛پیَه. سویق الشعیر.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرد سبوس دار ؛ خشکار.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرد جو ؛ دقیق الشعیر.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- درخت احمدی ؛ شجره محمدی ( ص ) دودمان پیغمیر اسلام ( ص ) و شارحان مثنوی آورده اند که غرض از آن ، آل رسول است و هرکه دارای خوی محمدی است چون اولیأاﷲ ...

پیشنهاد
٠

درخت آبستن کن ؛ باد عطوش ، که آنرا عجم درخت آبستن کن خوانند. ( نزهة القلوب ) .

پیشنهاد
٠

ازارسخت کردن بر میان ؛ احتباک. ( تاج المصادر بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

ازار کشتی بانان ؛ تنبان یعنی عورت پوش ملاحان.

پیشنهاد
٠

در ( اندر ) ازار گرفتن ؛ پوشانیدن به جامه و پوشش : چو شب ز روی هوا درنوشت چادر زرد فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت. مسعودسعد.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ازار پوشاندن ؛ سَرْوَلَة. ( دهار ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ازار پوشیدن ؛ ائتزار. تأزر. ( تاج المصادر بیهقی ) .

پیشنهاد
٠

ازار بر میخ آویختن ؛ همیشه مهیا و حاضر کار تباه بودن : نرخ ارزان کن و در میخ برآویز ازار. سوزنی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ازار بستن ( بربستن ) ؛ پوشیدن جامه و شلوار : گل سرخ بر سر نهاد و ببست عقیقین کلاه و پرندین ازار. ناصرخسرو.

پیشنهاد
٠

ازار بر میان بستن ؛ احتجاز. ( تاج المصادر بیهقی ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان گردون ؛ به معنی کمان فلک است که برج قوس باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) . برج نهم. ( ناظم الاطباء ) . - || قوس قزح را نیز کمان گردون می گوی ...

پیشنهاد
٠

کمان نرم کردن ؛ آتشکاری کردن آن. نرم کردن کمان به آتش برای چاق کردن آن. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- برج کمان ؛ برج قوس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . تا فلک بر دل خصم تو زند تیر در برج کمان گردد تیر. سوزنی ( یادداشت ایضاً ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان فلک ؛ کنایه از برج قوس است که برج نهم از فلک البروج باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) . برج نهم از دوازده برج فلکی. ( ناظم الاطباء ) : کوس ماند به کما ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان فولاد ؛ کمان که پهلوانان کشند و چله آن از زنجیر می باشد. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

کمان کسی را خم دادن ؛ هم آورد او شدن. از عهده او برآمدن. کمان کسی را کشیدن : بدین جهان نشناسم کمانوری که دهد کمان او را مقدار خم ابرو خم. فرخی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان کیانی ؛ کمان منسوب به کیان : درآندم که دشمن پیاپی رسید کمان کیانی نشاید کشید. ( گلستان ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان صدمن و کمان صدمنی ؛ کمان بسیار زور، چون زور کمان رابه چیزهای ثقیل می سنجند و آن چیز موزون بود لهذا کمان صدمنی شهرت داردو این از عالم تانک هندوست ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان شدن پشت ؛ خمیده شدن پشت چون کمان : شک نیست که شست را کمانی باید چون شست تمام شد کمان شد پشتم. عطار.

پیشنهاد
٠

کمان شدن خدنگ ؛ قامتی راست چون خدنگ مانند کمان خمیده شدن : خزان شد بهاری که من یافتم کمان شد خدنگی که من داشتم. خاقانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان شیطان ؛ قوس متعلق به ابلیس. ( فرهنگ فارسی معین ) : خدنگ غمزه بجز قصد اهل دین نکند حذر که ابروی خوبان کمان شیطان است. محمدسلیم ( ازفرهنگ فارسی م ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان زنبوری ؛ تفنگ را گویند و به عربی بندق و به ترکی ملتق خوانند. ( برهان ) . کنایه از تفنگ که به تازی بندوق و به ترکی بلتق خوانند. ( آنندراج ) . تفن ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان ساده ؛ آفتاب و مهتاب و خورشید. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان سام ؛ به معنی کمان رستم است که قوس قزح باشد ( برهان ) ( آنندراج ) . قوس قزح بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال 353 ) . کمان رستم. ( جهانگیری ) . کنایه ...

پیشنهاد
٠

کمان راه آهنی ؛ راه خم دار و مقوس که در بعضی مواقع در راه آهن واقع شود ( از سفرنامه شاه ایران بنقل از آنندراج ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان رستم ؛ بمعنی کمان بهمن است که قوس قزح باشد. ( برهان ) . قوس قزح. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) . آژفنداک و قوس قزح. ( ناظم الاطباء ) رخش. آزف ...

پیشنهاد
٠

کمان رازه کردن ؛ زه کمان را به جای خود بستن. مقابل زه از کمان گشادن : چند امانم می دهی ای بی امان ای تو زه کرده به کین من کمان. مولوی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان راه آهن ؛ راه خم دار و پیچاپیچ. ( سفرنامه ناصرالدین شاه ، از فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب بعد شود.