پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
رگ جان ؛ شریان و آن رگی است که به دل تعلق دارد. ( غیاث اللغات ) . شریان و حبل الورید. ( آنندراج ) . شاهرگ. ( فرهنگ نظام ) : ای گشته دلم بی توچو آتشگا ...
دست به رگ برنهادن ؛ نبض کسی را گرفتن : کهنسالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب که دستم به رگ بر نه ای نیک رای که پایم همی برنیاید ز جای. س ...
رگ بسمل ؛ نام رگی در گردن که در ذبح قطع می گردد. ( ناظم الاطباء ) .
رگ بسمل خاریدن ؛ کنایه از کردن کاری است که خود را بسبب آن به کشتن دهند. ( برهان ) . کردن کاری که در آن خطر جان باشد. ( فرهنگ نظام ) : مرغ چو بر دام و ...
دست بررگ کسی نهادن ؛ به چاپلوسی کسی را مطیع اراده و خواهش خود کردن : باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود. . . و نیز کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودن ...
رجل رکیک العلم ؛ مرد کم علم و دانش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . || آنکه بر اهل خود غیرت ندارد یا آنکه اهل آن مهابت آن ندار ...
گران شدن رکیب ؛ گران شدن رکاب. کنایه است از استوار برنشستن سوار و تاختن برخصم و یا مقابله با دشمن : سوار از دلیران بیفشرد ران سبک شد عنان و رکیبش گرا ...
یک رکیب دادن به کسی ؛ کنایه از واگذار کردن سوار در حال تاخت یکی از دو رکاب اسب خود را به دیگری برای همسواری با او. فردوسی در رزم ایرانیان با تژاو پهل ...
رکیب و عنان جفت بودن با کسی ؛ کنایه از همواره در سوارکاری بودن وی. مداومت او در سواری و جنگاوری : تهمتن زمین را ببوسید و گفت که با من رکیب و عنان است ...
زرین رکیب ؛رکاب زر. رکاب زرین : ز زر تیغ داری و زرین رکیب نباید که آید ز دزدت نهیب. فردوسی.
عنان و رکیب ساییدن ؛ کنایه از سوارکاری مداوم کردن و همیشه سوار اسب در میدان جنگ بودن. فرسوده ساختن رکاب و عنان بسبب کثرت مداومت در سواری : کسی کاو بس ...
رکیب گران کردن یا دوال رکیب گران کردن ؛ رکاب گران کردن. تند راندن مرکوب با استوار نشستن بر آن. استوار برنشستن و اسب را به حرکت تند واداشتن. بر اسب اس ...
رکیب گران کردن یا دوال رکیب گران کردن ؛ رکاب گران کردن. تند راندن مرکوب با استوار نشستن بر آن. استوار برنشستن و اسب را به حرکت تند واداشتن. بر اسب اس ...
رکیب گشای ؛ رکاب گشای. که آهنگ رفتن به جنگ کند. که برای رزم سوار شود و بتازد : این فریدون صفت به دانش و رای وآن به کیخسروی رکیب گشای. نظامی.
رکیب از عنان نشناختن یا بازندانستن ؛کنایه از آشفته بودن. هراسان و در وحشت بودن : بدرد پی و پوست شان از نهیب عنان را ندانند باز از رکیب. فردوسی. سپه ...
رکیب کردن ؛ کنایه از مطیع کردن. مسلط شدن : کی شود عز و شرف برسر تو افسر و تاج تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو.
رکیب از عنان یا رکیب و عنان پیدا نبودن ؛ کنایه از برهم خوردن نظم در جنگ و ستیز، و تار شدن میدان از آشفته شدن وبی سامان گشتن لشکرگاه : نگون گشت کوس و ...
رکیب از عنان نشناختن یا بازندانستن ؛کنایه از آشفته بودن. هراسان و در وحشت بودن : بدرد پی و پوست شان از نهیب عنان را ندانند باز از رکیب. فردوسی. سپه ...
برون آمدن پای کسی از رکیب ؛ از حلقه رکاب بیرون آمدن پای وی. خارج شدن پای او از رکاب و بر زمین افتادن از اسب : یکی نیزه زد گیو را کز نهیب برون آمدش هر ...
برون کردن پای از رکیب ؛ خارج کردن پا از رکاب به قصد پیاده شدن یا وارد ساختن ضربه به خصم : برون کرد یک پای خویش از رکیب شد آن مرد بیداردل ناشکیب. فرد ...
پا در رکیب بودن ؛ پا در رکاب بودن. آماده حرکت بودن : عنان عمر ازین سان در نشیب است جوانی را چنین پا دررکیب است. نظامی. زهی ملک دوران سردر نشیب پدر ...
به رکوع آوردن ؛ خم کردن. سرزیر کردن و پشت خم دادن چون حالت رکوع مردنمازگزار : به رکوع آر صراحی را در قبله جام چون سر افتاده شود، باز درآور به قیام. ...
رکوب کوسج ؛ نام جشنی مر ایرانیان را. کوسه برنشین. جشن کوسه برنشین. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به کوسه برنشین شود. || ( اِمص ) سواری. خواه بر ستور باشد خ ...
رکن سالم ؛ آن است که چنانچه در اصل وضع شده است همچنان باشد بی زیاد و کم. مانند مفاعیلن [هزج ] و فاعلاتن [رمل ] که بدون افزودن یا کم کردن حرفی بطورسال ...
رکن غیرسالم ؛ آنکه در او تغییری واقع شود از زیاده کردن چیزی بر او یا کم کردن چیزی از او، اما زیاده کردن چنانکه در میان لام و نون مفاعیلن الف زیاده سا ...
زیررکابی ؛ شمشیری که در سابق آن را پهلوی اسب می بسته اند. ( از انجمن آرا ) . || طبقچه. ( انجمن آرا ) ( یادداشت مؤلف ) ( از برهان ) ( غیاث اللغات ) ( ...
یک رکابی ؛کنایه از اسب جنیبت. ( آنندراج ) . - || مانند یکسوار و یکسواره به معنی پافشاری در جنگ. ( گنجینه گنجوی ) : عنان یک رکابی زیر می زد دودستی ب ...
پارکابی ؛ مقدار قلیل. ( فرهنگ فارسی معین ) .
رکاب السفینه ؛ کشتی سواران. ( از ناظم الاطباء ) .
رکاب باده یا می ؛ پیاله باده دراز و پهلودار. ( از ناظم الاطباء ) : زهد بس کن رکاب باده بگیر که نگیرد صلاح جای صبوح. خاقانی. درده رکاب می که شعاعش ع ...
رکاب سه گانه ؛ کنایه از سه پیاله خمارشکن باشد که ثلاثه غساله گویند. ( فرهنگ خطی ) : ساقیا اسب چارگامه بران تا رکاب سه گانه بستانیم. خاقانی.
رکاب گران کشیدن ؛ باده پیمودن. قدح درکشیدن : می کشد عقل را به زیر رکاب چون رکاب گران کشند احرار. خاقانی. رجوع به رکابی شود.
در رکاب رای کسی آمدن ؛ مطیع رای و عقیده وی شدن : ملایک با روارو در سرای عصمت او شد خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد. خاقانی.
- سلیمان رکاب ؛ آنکه موکبی چون سلیمان دارد. که خدم و حشم وی همچون خدم و حشم سلیمان است : مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال منطق مرغان شناس شاه سلیمان ر ...
یک رکاب ؛ سوار تنها. ( از فرهنگ جهانگیری ) .
زیر رکاب یا به زیر رکاب ؛ مرکوب : دریاست شاه و زیر رکاب آتشین نهنگ. خاقانی. - || مسخر. به اطاعت : قوت جزم ترا کوه به زیر رکاب سرعت عزم ترا باد به ...
زیر رکاب یا به زیر رکاب ؛ مرکوب : دریاست شاه و زیر رکاب آتشین نهنگ. خاقانی. - || مسخر. به اطاعت : قوت جزم ترا کوه به زیر رکاب سرعت عزم ترا باد به ...
رکاب السحاب ؛ باد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .
رکاب گرفتن ؛ رکاب کشیدن. - || دوال گرفتن در وقت سواری دادن. ( آنندراج ) . به علامت احترام و بسبب شخصیت سوار مهتران و چاکران بازوی او را میگرفتند و ...
رکاب گشادن از جایی ؛ رفتن و عزیمت کردن از آنجا. ترک آنجا گفتن : رکاب از شهربند گنجه بگشای عنان شیر داری پنجه بگشای. نظامی.
رکاب گران کرده ؛ تند و به تاخت : باد شمال. . . . رکاب گران کرده در آمد. ( کلیله و دمنه ) . رجوع به ترکیب رکاب ساییدن و ماده رکاب افشاندن شود.
رکاب گردان شدن ؛ سوار شدن. ( ناظم الاطباء ) . بر اسب نشستن. - || حمله کردن. ( ناظم الاطباء ) .
رکاب گردون جناب ؛ رکاب سلطنتی که برزین اسب خاصه پادشاهی آویزند. ( ناظم الاطباء ) .
رکاب گران شدن ؛ برنشستن. سوار شدن. کنایه از سوار شدن و حمله کردن. ( از شرفنامه منیری ) ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 871 ) . کنایه از استوار نشستن سوار ا ...
رکاب گران کردن ؛ کنایه از تهیه سواری کردن. ( آنندراج ) . کنایه از تند راندن مرکوب. بسرعت حرکت دادن ستور. ( فرهنگ فارسی معین ) . استوار بنشستن و اسب ر ...
رکاب زر زدن ؛ کنایه از رکاب زرین ساختن است. ( آنندراج ) : از پی شبدیز شب دیشب رکاب زر زدند نقره خنگ آسمان را نعل زرین برزدند. سلمان ساوجی ( از آنندر ...
رکاب ساییدن ؛ کنایه از تهیه سواری کردن. ( آنندراج ) . - || کنایه از رهسپار شدن بجایی و عزیمت کردن و گذشتن از جایی است : هر کجا ساید رکاب و هر کجا ر ...
- رکاب زدن ؛اسب را با ضربات آهن مهمیز که سوار بر دو پهلوی او زند بحرکت تند واداشتن. رکاب کشیدن. تهییج کردن سواراسب را برای حرکت.
رکاب با رکاب زدن ؛ کنایه از همراه رفتن است در سواری. ( آنندراج ) : آسمان اندر زر مهر از چه رو می گیردش با رکاب ماه نو گرنه رکابی می زند. ثنایی ( از ...
رکاب دراز ؛ به کنایه نمودار بلندقامتی سوار است.