پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٧١١
پیشنهاد
٠

کمان را چاشنی کردن ؛ معلوم کردن زور کمان و آن چنان باشد که اندک بکشند و باز رها کنند. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

کمان را چله کردن ؛ آماده کردن کمان برای تیراندازی. ( فرهنگ فارسی معین ) : این کمان را از زبردستان که خواهد چله کرد باده ای پرزور چون نگشود ز ابرو چین ...

پیشنهاد
٠

کمان را چون ابر بهاران کردن ؛ تیرهای پیاپی رها کردن از کمان چون باران از ابر بهاران : که بر دژ یکی تیرباران کنید کمان را چو ابر بهاران کنید. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان خوردن ؛ مقابل کمان بر سر کسی زدن. ( آنندراج ) : وه چه طبع است که داده ست خدا دست ترا هر که یک تیر ترا خورد کمان راهم خورد. ملاقاسم مشهدی ( از آ ...

پیشنهاد
٠

کمان در کار شکستن ؛ کنایه از جد و جهد و کوشش در راه مطلوب است. ( گنجینه گنجوی ) : مرا تا خار در ره می شکستی کمان در کار ده ده می شکستی. نظامی ( گنجی ...

پیشنهاد
٠

کمان را به زه کردن ؛ زه کمان را به جای خود بستن. مقابل زه از کمان گشودن. سابقاً معمول بوده که پس ازتیراندازی زه را می گشودند تا کمان قابلیت ارتجاع خو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان حلقه ؛ کمانی که هنوز آن را زه نکرده باشند. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) : به کیش هوشمندان خودنمایی نیست دستورم کسی آگه نباشد چون کمان حلقه ا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان چرخ ؛از آلات قلعه گیری. ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) : کمانهای چرخ و سپرهای کرگ همه برجها پر ز خفتان و ترگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

کمان چیزی را به زه کردن ؛ آن چیز را سخت بکار بردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : بوسهل زوزنی کمان قصد و عصبیت به زه کرد و هیچ بد گفتن به جایگاه نیفتد. ( تار ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان حکمت ؛ نوعی از منجنیق که بدان تیراندازی کنند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

کمان پیش کردن ؛ مجهز شدن به کمان برای تیراندازی. ( فرهنگ فارسی معین ) : به صیدافکنی چون کمان کرد پیش فروریخت صد تیر بر صید خویش. ملاطغرا ( از آنندرا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان ِ تنگ ؛ مقابل کمان بلند. ( آنندراج ) : طعن از دهن تنگ تو ای مایه ناز چون تیر کمان تنگ ، کاری باشد. رهی شاپور ( از آنندراج ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان چاچی ؛ کمانی که در چاچ ساخته می شده است. کمان منسوب به شهر چاچ از شهرهای ماوراءالنهر : پیاده ز بهرام بگریختند کمانهای چاچی فروریختند. فردوسی. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان پاک ؛ کمان زورین مستفاد می شود. ( آنندراج ) : دارد کلام پاک دلان بیشتر اثر زور خدنگ بیش بود از کمان پاک. واعظ قزوینی ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

کمان پر کش کردن ؛ کشیدن کمان تا به حدی که معهود استادان این فن است و مافوق آن متصور نباشد. تیر پرکش زدن. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) : چون کمانی ...

پیشنهاد
٠

کمان به طاق بلند آویختن ؛ کمان از طاق بلند آویختن. کنایه از دعوی کمال کردن. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) : بر چرخ این هلال نباشد که دست حسن آویخت ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان بهمن ؛ کنایه از قوس قزح باشد و آن نیم دایره ای چند است الوان که بیشتر در فصل بهار و هواهای تر در آسمان ظاهر می گردد. ( برهان ) ( آنندراج ) . کما ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان پارسی یا فارسی ؛ عتله. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) . قوس الفارسیه. شدفاء. و آن کمانی است سخت که زه کردن آن دشوار باشد. نوعی کمان باشد که در ...

پیشنهاد
٠

کمان بر سر کسی زدن ؛ معروف و مقابل کمان خوردن است. ( آنندراج ) . تیر به سوی او پرتاب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : مژگان تو خنجر به رخ ماه کشیده ابروت ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان ِ بلند ؛ مقابل کمان کوتاه خانه. ( آنندراج ) . مِرنان. دهار : و وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مرقلعه ها ...

پیشنهاد
٠

کمان بلند کردن و ساختن ؛ برداشتن کمان به قصد تیرانداختن. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) : کمان ز نیر اعظم چگونه خواهم من که ذره ای نتوانم بلند کرد ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کَمان ِ اَبرو ( اضافه تشبیهی ) ؛ ابرویی چون کمان مقوس. طاق ابرو. قوس حاجب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : کمان ابرویت را گو بزن تیر که پیش دست و باز ...

پیشنهاد
٠

کمان از طاق بلند آویختن ؛ کنایه از دعوی کمال کردن. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) . از ظهور امر عظیم و کار عجیب تفاخر کردن ، معمول است که چون کسی ف ...

پیشنهاد
٠

کمان بخم آوردن ؛ بمعنی کمان افراشتن. ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . آماده ساختن کمان ، تیراندازی را : ژاله سپر برف ببرد از کتف کوه چون رستم نی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

درخت کمان ؛ نبع. ( دستوراللغة، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . سراء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان آسمان ؛ ( اضافه تشبیهی ) ، آسمان ( سپهر ) که به شکل کمان است. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمان آویخته ؛ در حالی که کمان را از جایی یا چیزی آویخته باشند : هر زمان یاسج زنان صیادوار آیی از بازو کمان آویخته. خاقانی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چرخ کمان ؛ چرخی بود که بوسیله آن تمرین کننده تیراندازی پی در پی تیر می انداخت. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شهر فرنگ ؛ ممالک فرنگستان. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || آلتی بشکل جعبه که در آن ذره بین تعبیه کنند باتصاویر مختلف. رجوع به شهر فرنگ شود.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر کارگرفتن ؛ بکار گرفتن. بکار بستن. مشغول ساختن. گرفتار کردن : آن رفت که بفریفت دلم را دم تو بر کار گرفت قول نامحکم تو. اثیر اخسیکتی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ازکارشده ؛ ازکارمانده. ازکارافتاده و در این حالت صفت ترکیبی میسازد : جهان پیر کهن گشته وز کار شده بدولت تو جوانی گرفت باز و نوی. سوزنی

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

امروزه در اصطلاح به اسیرانی گفته می شود که که پس از جنگ هشت ساله ی ایران و عراق از اسارت آزاد شده و به آغوش خانواده های خود بر گشته اند ، اسیران جنگی ...

پیشنهاد
٠

آزاد کردن و آزاد گردانیدن ؛ شکستن مولی عقد بندگی عبد خود را. عتق. تحریر. اعتاق. ( زوزنی ) . فِکاک. فک : بخانه شد و بنده آزاد کرد بدان خواسته بنده را ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثل سرو آزاد ؛ سخت خرّم : چو طینوش بشنید ازو شاد گشت بسان یکی سرو آزاد گشت. فردوسی.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آزاد کردن و آزاد گردانیدن ؛ شکستن مولی عقد بندگی عبد خود را. عتق. تحریر. اعتاق. ( زوزنی ) . فِکاک. فک : بخانه شد و بنده آزاد کرد بدان خواسته بنده را ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آزاد گردیدن ، آزاد گشتن ؛ از بندگی خلاص یافتن. محرَّر، عتیق ، رها شدن. یله گشتن. رهائی یافتن. رستن. مستخلص گردیدن : دل شاه پرویز از آن شاد گشت کز آن ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بهار دل ؛ کنایه از شادمانی و سرور است : بهشتی گل و ارغوان و سمن شکفته بهار دل و جان من. شمسی ( یوسف و زلیخا ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

بهار حسن ؛ ابتدای جوانی و شادابی و زیبائی : خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو. حافظ.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس حکومت ؛ دیوان حکومت. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس عقد ؛ ( اصطلاح حقوق مدنی و فقهی ) مکانی که در آنجا عقدی واقع شده است ، و ترک آن موجب سقوط خیار مجلس می شود ( خواه طرفین دریک جا باشند یا نه ، ما ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس مظالم ؛ دیوان دادرسی. دیوان رسیدگی به شکایتها: فراش بیامد و مرا گفت دوات بباید آورد. برفتم بنشاند و تا بوسهل رفته بود مرا می نشاندند در مجلس مظا ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس اجازه ؛ ( اصطلاح حقوق مدنی و فقهی ) در عقود موقوف ( غیرنافذ ) که اجازه پس از عقد ممکن است حاصل شود. غالباً مجلس عقد غیر ازمحلی است که در آن محل ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس حکم ؛ دیوان قضا : و قانون قضای پارس همچنان نهاده اند که به بغداد است که اگر از صد سال باز حجتی نبشته باشند نسخت آن در روزنامه های مجلس حکم مثبت ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

مجلس مؤسسان ؛ مجلسی است که مصوبات آن از قوانین عادی برتر است. مانند قانون اساسی یا اصلاح و تکمیل آن که از مصوبات مجلس مؤسسان است. نمایندگان این مجل ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس عوام ؛ پارلمان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به پارلمان شود

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس اشراف ؛ مجلس سنا را به اعتبار اینکه اعضای آن را اشراف و اعیان و معمران و شیوخ تشکیل می دهند مجلس اشراف و مجلس اعیان و مجلس عالی و مجلس شیوخ نامی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس طبقاتی ؛ ( حقوق اساسی ) مجلسی که ازطریق انتخابات صنفی نمایندگان آن برگزیده شوند. ( ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس رقص ؛ جاو مقام رقص. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس عزا ؛ ماتم خانه. ( ناظم الاطباء ) . مجلس سوگواری.

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس اعلی ؛ بارگاه امیر یا سلطان. پیشگاه ملک. مجلس عالی : و این دعاگوی حق اقبال و قبول را از مجلس اعلی یافت. ( نصیحة الملوک غزالی ) . زی چشمه حیات ر ...