پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٦٦٩
تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر کردن ؛ تأثیر. کارگر شدن : بر من آن گفت بس اثر نکند که به تن آشنای حرمانم. مسعودسعد. عاقبت هم نکند ناله سلمان اثری کی کند کی ، مگر آن دم که نما ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر داشتن ؛ نشانه داشتن. علامت داشتن : بر سمن از مورچه داری نشان بر قمر از غالیه داری اثر. معزی. - || تأثیر. مؤثر بودن : ناله سینه مجروح اثرها د ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اثر بستن ؛ پیدا کردن اَثر : دل است اینکه از گریه ریزد شرر دل است اینکه بر ناله بندد اثر. ظهیری.

پیشنهاد
٠

خود را به موش مردگی زدن ؛ اظهار ناتوانی کردن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غایب از خود ؛ از خود بدرشده. ازخود خارج شده. متوجه بخود نبوده : یکی غایب از خود یکی نیم مست یکی شعرخوانان صراحی بدست. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

خود را به کوچه علی چپ زدن ؛ اظهار نادانی و بی اطلاعی کردن.

پیشنهاد
٠

در خود فروشدن ؛ در اندیشه شدن. بفکر رفتن : و در خود فروشده بود سخت از حد گذشته. ( تاریخ بیهقی ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرخود ؛ به اختیار خود. به اراده خود. بدون پرسش از دیگری. بدون توجه بنظر دیگری : سر خود این کارهامی کند.

پیشنهاد
٠

خود را شناختن ؛ بالغ شدن. مراهقه. ببلوغ رسیدن. بجای مردان یا زنان رسیدن. ( یادداشت بخط دهخدا ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خود را باختن ؛ کنایه از ترسیدن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بیخودی کردن ؛ مستی کردن. بی تابی کردن : تو بیداری او بیخودی می کند. نظامی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بیخودی ؛ از خود بدرشدگی. حالت متوجه خود نبودن : دیده ای آنکه چون کند باد بگرد پیرهن بادم و کرد بیخودی پیرهنم دریغ من. خاقانی. بسی شب بمستی شد و ب ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بیخود شدن ؛ مست شدن. بیهوش شدن : ما بیک شربت چنین بیخود شدیم دیگران چندین قدح چون خورده اند؟ سعدی ( طیبات ) .

پیشنهاد
٠

بیخود گرداندن ؛ بیهوش کردن. شخص را از توجه خود خارج کردن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر خود چیدن ؛ بخود بستن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر خود گرفتن ؛ بخود گرفتن. منتسب بخود کردن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخودی ِ خود؛ بی واسطه. بی محرکی. بی عامل خارجی : کسی نیاورد این را بدین مقام که این ز آسمان بخودی خود آمده ست ایدر. فرخی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود گرفتن ؛ بخود منتسب کردن. بخود نسبت دادن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود گفتن ؛ بخود خطاب کردن. خود را مخاطب خود ساختن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- بخود پرداختن ؛ از خود مواظبت کردن : چند گفتند که سعدی نفسی با خود آی گفتم از دوست نشاید که بخود پردازم. سعدی ( طیبات ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود رسیدن ؛ خود را دریافتن. اصطلاحی است عارفان را : عارف چو بخود رسید بیند همه را. ؟

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود کشیدن ؛ جذب کردن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود بازآمدن ؛ استحضار. بهوش آمدن : تا بخود بازآیم آنگه وصف دیدارش کنم از که می پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود بستن ؛ منتسب بخود کردن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود ؛ باختیار : نه خود را به آتش بخود میزنم که زنجیر شوقست در گردنم. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود آوردن ؛ بهوش آوردن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخود آمدن ؛ بهوش آمدن. افاقه حاصل کردن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
١

با خود آمدن ؛ افاقه حاصل کردن. بهوش آمدن. متوجه خود شدن : محبت باکسی دارم کز او با خود نمی آیم چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد. سعدی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باخود ؛ مقابل بیخود. بهوش. باافاقه : باخودی تو لیک مجنون بیخود است در طریق عشق بیداری بد است. مولوی.

پیشنهاد
٠

از خود غایب شدن ؛ بی خیال بودن. غافل و بی خبر بودن.

پیشنهاد
٠

ازخودگذشتگی ؛ فداکاری.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از خود گذشتن ؛ خود را بمهلکه انداختن. کنایه از فداکاری کردن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از خود شدن ؛ بیهوش شدن. زمام اختیار از دست دادن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از خود رفتن ؛ بیهوش شدن. از خود بدرشدن : احوال او دیگر شد و از خود رفت. ( انیس الطالبین ) . حال من دیگر شد و از خود رفتم. ( انیس الطالبین ) .

پیشنهاد
٠

از خود بدرشدن ؛ بیهوش شدن. زمام اختیار از دست دادن : از در درآمدی و من از خود بدرشدم گویی کز این جهان به جهان دگرشدم. سعدی ( طیبات ) .

پیشنهاد
٠

از خود برون شدن ؛ از وضع موجود بدرشدن. متوجه خود نبودن : سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی کآن کس رسید در وی کز خود قدم برون زد. سعدی.

پیشنهاد
٠

- از خود بی خود شدن ؛ بیهوش شدن. زمام خود را از دست دادن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

از خود ؛ با اراده و اختیار.

پیشنهاد
٠

از خود بدررفتن ؛ بیهوش شدن. از خود بدرشدن : گاهی از فکر نصیحت و ملامت پدر از خود بدر می رفتم. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 2 ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر کردن ؛ یک قدو یک اندازه کردن. ( از ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر گشتن ؛ مقابل شدن. روبرو شدن : مپرس کز تو چگونه شکسته دل برگشت مه چهارده چون با رخت برابر گشت. اسماعیل ( آنندراج ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر کردن ؛ در برابر قرار دادن. مقابل کردن : با کمال خویشتن بینی نمیدانم چرا هر زمان آیینه را با خود برابر می کند . سلمان ( از آنندراج ) . من به آ ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر شدن ؛ مقابل شدن. رو در رو قرار گرفتن : که چون این دو لشکر برابر شود سر نیزه ها بر دو پیکر شود. فردوسی.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر دویدن ؛ استقبال کردن. ( غیاث اللغات ) . پیشواز رفتن. ( آنندراج ) . پیشوایی نمودن. ( آنندراج ) . مقابل کسی رفتن به سرعت. پذیره شدن به تندی کسی ر ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر گردیدن ؛ مساوی شدن. هموزن شدن.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر افتادن ؛ مقابل افتادن : و این سوار با شهرک مرزبان برابر افتاد و نیزه بر سینه شهرک زد و بکشت. ( فارسنامه ابن البلخی ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دوبرابر ؛ دو چندان. ضعف. مضاعف.

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر کشیدن ؛ یکسان سنجیدن. ( غیاث اللغات ) . برابر وزن کردن چیزی. ( از آنندراج ) : در ترازو نبود سنگ تمامش صائب کعبه و بتکده را هر که برابر نکشید. ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر کردن ؛ معادل کردن : همه مهر با جان برابر کنیم ترا بر سر خویش افسر کنیم. فردوسی. - || هموزن کردن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابر نمودن ؛ در یک ردیف جلوه کردن ، مساوی نمودار شدن ، همپایه به شمارآمدن : همه گرپس رو و گر پیشوائیم در این حیرت برابر می نمائیم. عطار. || مطابق. ...