پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
جا گرفتن ؛ اشغال کردن جای و مکانی.
ته گرفتن ؛ آب خورش و مانند آن بخار شدن. به ته رسیدن مظروف دیگ.
تنگ گرفتن ؛ سخت گرفتن بر کسی مثلاً برای ادای وامی.
تماس گرفتن با ؛ ارتباط یافتن با. با کسی دیدار کردن برای انجام دادن امری.
تب گرفتن ؛ مبتلا به تب شدن : این چنین آسان فرزند نزاده ست کسی که نه دردی بگرفتش متواتر نه تبی. منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 147 ) . برآمد یکی بومه ...
تکه گرفتن ( غذا ) ؛ لقمه ساختن آن را.
پیه گرفتن ؛ پیه زیاد در بدن پیدا شدن. مجازاً بمعنی چاق و فربه شدن است.
پیه گرفتن ؛ پیه زیاد در بدن پیدا شدن. مجازاً بمعنی چاق و فربه شدن است. - تاب گرفتن ؛ حرارت آن را گرفتن. اثر کردن وی : سرم چون ز می تاب مستی گرفت سخ ...
پیشی گرفتن ؛ سبقت گرفتن. جلو افتادن : شتر پیشی گرفت از من به رفتار که بر من بیش از او بار گران است. سعدی ( بدایع ) .
- پیوند گرفتن ؛ بهم پیوستن اجزاء چیزی : زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم بسریش. سعدی. - || انس گرفتن : دیگر نرود بهیچ مطلوب خ ...
برهنگی در آیین یوگا در بین هندوان شگفت آورترین سنت قوم یوگا در هندوستان ، این است که پوشیدن لباس را حرام می دانند و معتقدند مهاویرا در حال ریاضت و ت ...
سمساری از واژه ی سَمسارا ( sams�ra ) به معنای تناسخ در آیین هندی گرفته شده است در آیین سمسارا پیاده شدن از چرخه تولد و مرگ در عمل مطلقا محال و غیر مم ...
بر اساس قانون کارما ( karman ) ( آیین تناسخیان هندوستان ) که می گوید : آدمی نتیجۀ اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند . کسان ...
بر اساس قانون کارما ( karman ) ( آیین تناسخیان هندوستان ) که می گوید : آدمی نتیجۀ اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند . کسان ...
بر اساس قانون کارما ( karman ) ( آیین تناسخیان هندوستان ) که می گوید : آدمی نتیجۀ اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند . کسان ...
بر اساس قانون کارما ( karman ) ( آیین تناسخیان هندوستان ) که می گوید : آدمی نتیجۀ اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند . کسان ...
( karman ) ( کارما در زبان هندی به معنی کردار است و به نظر نگارنده این واژه از دو قسمت تشکیل شده قسمت اول: کار که در واژه کردار هم دیده می شود به معن ...
پی چیزی گرفتن ؛ دنبال آن رفتن. آن را تعقیب کردن : مسیح وار پی راستی گرفت آن دل که باژگونه روی داشت چون خط ترسا. خاقانی. ز گرمی روی خسرو خوی گرفته ص ...
پهلو گرفتن کشتی ؛ به ساحل متصل شدن آن .
پیاله گرفتن ؛ جام شراب از دست ساقی ستدن. مجازاً شراب نوشیدن : حدیث چون و چرا دردسردهد ای دل پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی. حافظ. جریده رو که گذر ...
پیچ گرفتن دل و جز آن ؛. . . درد گرفتن امعاء در اسهال. شکم روش پیدا کردن. پیچ زدن شکم. رجوع به پیچ گرفتن شود.
پند گرفتن ؛ نصیحت پذیرفتن. اندرز شنودن : بگیرم پند تو بر یاد از این بار بکوشم هرچه بادا باد از این بار. نظامی. و دیگران بهیچ وجه پند نگرفتند. ( قصص ...
پس گرفتن ، مثلاً درس را از شاگرد ؛ بازخواستن آن را. درسی را که به شاگرد داده شده از او بازپرسیدن.
پای گرفتن و پاگرفتن ؛ استوار شدن. محکم گردیدن : درختی که اکنون گرفته ست پای به نیروی شخصی برآید ز جای. سعدی ( گلستان ) . سرو از آن پای گرفته ست به ...
سعدی ( رباعیات ) . - پستی گرفتن ؛ پست شدن : پستی گرفته همت من زین بلندجای. مسعودسعد.
بیرون گرفتن ؛ بیرون آوردن. بیرون کردن. به در آوردن : و آنجا اندر خانه ها کوچک ساخته بود یکی را در بگشاد و خرقه سیاه برون گرفت. ( مجمل التواریخ والقصص ...
پاچه گرفتن ؛ پاچه کسی یا حیوانی را به دندان یا به چنگال گرفتن. - || مجازاً برآشفتن بر کسی. سخن درشت گفتن.
به هیچ گرفتن ؛ بی ارزش شمردن. بی بها دانستن. بها ننهادن. ناچیز شمردن : تو روی از پرستیدن حق مپیچ بهل تا نگیرند خلقت بهیچ. سعدی ( بوستان ) .
- به زخم گرفتن ؛ ضربت زدن. کوفتن : بازاریان چون بقال را بر آن صفت دیدند صیاد را بزخم گرفتند و چندان بزدند که هلاک شد. ( سندبادنامه ص 202 ) .
به زر گرفتن و در زر گرفتن : دیوت از طاعت پری گردد چنانک چون بزر گیری کمر گردد دوال. ناصرخسرو.
به زنی گرفتن ؛ عقد کردن. به ازدواج درآوردن. عقد زناشوئی بر زنی نهادن.
به دندان گرفتن چیزی یا کسی را ؛ گاز گرفتن. گزی دن.
به ریش گرفتن ؛ بعهده خود گرفتن ( مخصوصاً از روی نادانی ) . به گردن گرفتن.
به دست گرفتن ؛ قبضه کردن. در پنجه گرفتن : بیامد سوی آخر و برنشست یکی تیغ هندی گرفته به دست. فردوسی.
به دل گرفتن ؛ در دل گرفتن کینه یا مهر کسی را.
به جرم گرفتن ؛ به اتهام جرمی گرفتن. متهم کردن. محکوم کردن : بجرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان به کشتنگهش. سعدی ( بوستان ) . فقیرم بجرم گناهم مگیر ...
به چنگ گرفتن ؛ در چنگ نگاه داشتن. در پنجه نگاه داشتن. در پنجه گرفتن : نشسته بصد خشم در کازه ای گرفته بچنگ اندرون بازه ای. خجسته.
به چیزی گرفتن ؛ ارزش دادن. برابر چیزی گرفتن. بها نهادن. قیمت کردن. مهم دانستن : تو آنگه شوی پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیری بچیز. سعدی ( بوستان ...
بها گرفتن ؛ بها پیدا کردن. ( آنندراج ) . ارزش یافتن : همیشه جنس هنر رونق از عنا گیرد گهر ز دست صدف چون رود بها گیرد. مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
بهانه گرفتن ؛ خرده گرفتن. اعتراض : صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه. سعدی ( طیبات ) .
بوسه گرفتن ؛ مقابل بوسه دادن و بوس دادن.
بنیه گرفتن ؛ نیرومند شدن. قوت یافتن. نیرومند گشتن.
بوی گرفتن ؛ بو کردن. استشمام کردن. بهره بردن از رایحه : وز خاک مشک بوی چرا گیرد وز آتش آب از چه گرد ما را. ناصرخسرو. - || معطر شدن. آکنده از بوی خ ...
بز گرفتن ؛ چیزی را به قیمت ارزانی خریدن. کار دشواری را به آسانی انجام دادن. و این تعبیر را از آن جهت بکار برند که گرفتن بز بخاطر چابکی و تیز روی او ب ...
بنده گرفتن ؛ بنده کردن. عنوان بنده به کسی دادن.
بر خویشتن گرفتن ؛ بعهده گرفتن. به گردن گرفتن : و مالی دیگر خدمت بیت المال کردند و جزیه بر خویشتن گرفتند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 116 ) . بعد ما که مر ...
بر دوش گرفتن ؛ به دوش نهادن. بر شانه نهادن : وگر نعشی دو کس بر دوش گیرند لئیم الطبع پندارد که خوانیست. سعدی ( گلستان ) .
برگرفتن ؛ بلند کردن. برداشتن : بران اندر آورد و بنمود سفت پس آسانش از پشت زین برگرفت. فردوسی. - || گنجیدن : جلالش برنگیرد هفت کشور سپاهش برنتابد ه ...
سعدی. - بالا گرفتن ؛ارتفاع پیدا کردن : چنین است و زینگونه تا بُد بس است زیان کسان سود دیگر کس است یکی تا نیابد غم رفته چیز بدان هم نگردد یکی شاد نی ...
بچه گرفتن ماما ؛ بچه را هنگام زادن از مادر گرفتن.