پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
حرمت داشتن ؛ حرمت کردن ، احترام کردن : صدر به وی دادند و وی را حرمتی بزرگ داشتند. ( تاریخ بیهقی ) .
تعزیت داشتن ؛ تعزیت کردن : چون دارا گذشته شد او را به رسم پادشاهان فرس دفن کرد و تعزیت داشت. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 56 ) .
- تباه داشتن ؛ تباه کردن : بگردان زمن دیو را دستگاه بدان تا ندارد روانم تباه. فردوسی. و ما رادوزخی میخواند و کار ما را تباه میدارد و لشکر ما را چند ...
پنهان داشتن ؛ پنهان کردن : بخندید ازو نامور شهریار بدو گفت فرزند پنهان مدار. فردوسی.
بسغده داشتن ؛ بسغده کردن. آماده کردن : همی بایدت رفت و راه دورست بسغده دار یکسر شغل راها. رودکی.
بی اندوه داشتن ؛ بی اندوه کردن : سپه را ز دشمن بی اندوه دار. فردوسی.
بانگ داشتن ؛ بانگ کردن. آوا برآوردن : قضا را همائی بیامد و بانگ داشت. ( نوروزنامه ) .
باور داشتن ؛ باور کردن : وگر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند از اوی. سعدی.
- اندیشه داشتن ؛ اندیشه کردن : خضر گفت اندیشه مدار و آتش کن. ( قصص الانبیاء ص 198 ) .
- اسیر داشتن ؛ اسیر کردن : اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد زبون چارزبانی مکن دوحورلقا. خاقانی.
ارسال داشتن ؛ ارسال کردن. فرستادن.
زحمت کسی داشتن ؛ سبب رنج او شدن : ای مگس عرصه سیمرع نه جولانگه تست عرض خود میبری و زحمت ما میداری. حافظ.
آباد داشتن ؛ آباد کردن. آباد ساختن : جهان یکسر آباد دارم بداد همه زیردستان بمانند شاد. فردوسی. بدو گفت رستم که جان شاد دار بدانش روان و تن آباد دار ...
در گوش داشتن ؛ مطلبی را بیاد داشتن.
در دل داشتن ؛ چیزی را در ضمیر پنهان داشتن.
دور داشتن از ؛ باز گرفتن. کف از دامن کسی داشتن ، برگرفتن دست از دامن او. باز گرفتن دست ازدامن او : بدارید چندی کف از دامنش وگر میگریزد ضمان بر منش. ...
حد بچیزی داشتن ؛ بدان پیوسته بودن : خفجاق را حد جنوبش به بجناک دارد و دیگر همه با ویرانی شمال دارد. ( حدود العالم ) .
بکار داشتن ؛ بکار بردن : بگیرند جندبیدستر و شحم الحنظل و پلیل و کندس همه را بکوبند و آب مرزنگوش بسرشند و شیاف کنند و بوقت حاجت بکار برند. ( ذخیره خوا ...
پیش داشتن ؛ پیش بردن.
سر بر آسمان داشتن ؛ سر بر آسمان افراشتن. سر به آسمان بلند کردن : نه چو تو سر بر آسمان دارم. سعدی.
با خود داشتن ؛ با خود بردن : بتا! نگارا! از چشم بد بترس و مکن چرا نداری با خود همیشه چشم پنام. شهید بلخی
بر سر چیزی داشتن ؛ بر آن آوردن. وادار کردن که بکند آنرا : حسد مرد را بر سر کینه داشت یکی را بخون خوردنش برگماشت. سعدی. به معنی افراختن ، افراشتن در ...
- دیر پیوند : کسی که زود گسل نیست دیر پیوند است. نظیری.
پیوند چیزی ؛ وابسته بدان. جزئی از آن : دبیران چوپیوند جان منند همه پادشا بر نهان منند. فردوسی.
پیوند خون ؛ بستگی بخون به خویشی نسبی : مرا با تو مهر است و پیوند خون نباید که آیی ز پندم برون. فردوسی.
پیوند به پهنا ؛ اتصال به عرض ( از اصطلاحات نجومی )
پیوند به طول ؛ اتصال بطول. اتصال طولی ( اصطلاح نجومی ) : و این اندر پیوند بطول بیک وقت راست نیاید. ( التفهیم بیرونی ص 480 ) .
نظر شهید مطهری در مورد : واژه ولاء : ( ( مطلبی در دین مقدس اسلام که دینی اجتماعی است مورد تأکید و اصرار واقع شده است به نام موالات مؤمنین یکدیگر ر ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی "مَی " می نویسد : ( ( مَی: در پهلوی مَیْ. در ریشهٔ اوستایی آن به معنی نوش و انگُبین نیز هست. ) ) ( ( مستان صبح چهره، مُط ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی "مُطرّا " می نویسد : ( ( مطرا: اسم مفعول از تَطْریه، مصدر باب تفعیل، از طراوت: تر و تازه کرده شده. ( این همه از واژه تر پا ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " به صحرا افکندن" می نویسد : ( ( به صحرا افکندن: کنایه ای است از گونهٔ "ایما" از آشکار کردن؛ در زبان مردمی آفتابی کردن. هر ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " عمدا" می نویسد : ( ( عمدا: به عمد، از روی عمد، آگاهانه و به خواست. در پارسی تنوین های نصب تازی ( ا ) خوانده می شود؛ حتی ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " به عمدا " می نویسد : ( ( از سه پاره ( به/عمد/ا ) ساخته شده است. این ساخت، به این شیوه، کاربردی در پارسی است. در تازی عمد ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی "رخسار " می نویسد : ( ( رخسار آمیغی ( ترکیبی ) از رخ / سار ( پساوند ) ؛ رخ: گونه؛ دو برجستگی روی که بیشتر سرخ فام اند؛ از ...
:دکتر کزازی در مورد واژه ی " عمّوریه " می نویسد : ( ( عموریه شهری بوده است در فریگیّه، در آبْخوسته ( = شبه جزیره ) آناتولی. بر پایه بازگفتی، اِزوپ اف ...
پیروزگر :دکتر کزازی در مورد واژه ی " پیروزگر" می نویسد : ( ( پیروزگر کنایه ایما است از یزدان دادار . ) ) ( ( چو پیروزگر فرّهی دادمان در بخت پیروز ...
: دکتر کزازی در مورد واژه ی " بد و نیک " می نویسد : ( ( بدون نیک در شاهنامه کنایه از همه چیز است. ) ) ( ( بد و نیکمان بگذرد بی گمان رهایی نباشد ز ...
: دکتر کزازی در مورد واژه ی " خانه" می نویسد : ( ( خانه در پهلوی هانگhānag و خانگxānag به معنی اتاق است و در این کاربرد و معنی ویژگی سبکی است. ) ) ...
چَپیره: دکتر کزازی در مورد واژه ی " چپیره" می نویسد : ( ( چپیره به معنی "گروه مردمان" است و واژه کم کاربرد در شاهنامه و دیگر متن های کهن . ) ) ( ( ...
شریعت : شریعت به معنی راهی است که برای رسیدن به آب در کنار نهرهائی که سطح آب از ساحل نهر پائین تر است احداث می کنند ، سپس به هر راهی که انسان را به م ...
نکته بسیار مهم در این آیه اشتباه ترجمه کنندگان در مورد عبارت" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ " می باشد . این اشتباه را برای اولین بار یک نفر مرتکب شده و ...
نکته بسیار مهم در این آیه اشتباه ترجمه کنندگان در مورد عبارت" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ " می باشد . این اشتباه را برای اولین بار یک نفر مرتکب شده و ...
نکته بسیار مهم در این آیه اشتباه ترجمه کنندگان در مورد عبارت" وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ " می باشد . این اشتباه را برای اولین بار یک نفر مرتکب شده و ...
ای غزه! ای پیکر بی استخوان و دستی بی انگشت ای زندان بی سقف ! ای به جا مانده ازکاروانسرای بی سقف و ستون ، به نام فلسطین ! ای مخروبۀ سوخته بعد از فر ...
یخ گرفتن ؛ یخ زدن. منجمد شدن : مسکینی برهنه به سرما همی رفت و سگان در قفای وی افتاده. خواست تا سنگی بردارد و سگ را دفع کند در زمین یخ گرفته بود. ( گل ...
- هزیمت گرفتن ؛ فرار کردن. گریختن : هزیمت گرفتند ایرانیان بسی نامور کشته شد در میان. فردوسی.
هفته گرفتن ، برای مرده ؛ پس از یک هفته یادبود او را بپا کردن.
نم گرفتن ؛خشک کردن اشک. پاک کردن اشک : باآستین گرفت نم اشکم از جبین با آب دیده شست ز رخساره ام غبار. شفیع اثر ( از آنندراج ) .
وسخ گرفتن ؛ چرکین شدن جامه : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار. کسائی.
واگرفتن ؛ باز گرفتن. ستدن : ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است. سعدی. به امید ما کلبه اینجا گرفت نه مردی بود نفع ازو ...