پیشنهاد‌های علی باقری (٣٦,٣٤٨)

بازدید
٢١,٧٥٨
پیشنهاد
٠

حروفچین راسته چین ؛ اصطلاح مطبعه. کسی که فقط حروف ساده میتواند بچیند بدون لاتین و عربی و جدول. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راسته باف ؛ بافنده ای که جز بافتن ساده و راست نمیداند.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راسته بزازان ؛ رسته بزازان. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راسته بندی ؛ راهسازی و مرمت کردن آن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راسته بازار ؛ صف بازار که عبارت از واحدالطرفین بازار است و در آن دکاکین میباشد و ظاهراً مرکب است از راست بمعنی مستقیم و های برای نسبت است. ( آنندراج ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راستگو داشتن ؛ راستگو شمردن. تصدیق ؛ راستگوداشتن کسی را. ضد تکذیب. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راستگو شدن ؛ سخن راست گفتن : ز کژگویی سخن را قدر کم گشت کسی کو راستگو شد محتشم گشت. نظامی.

پیشنهاد
٠

راستگو خواندن ؛ راستگو شمردن. راستگو دانستن : ولیکن تو هم کشته بر دست او شوی زود و خوانی مرا راستگو. فردوسی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راستی آوردن ؛ درستکاری نشان دادن. صداقت و امانت و درستی نمودن : راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگار. نظامی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راستی نهفتن ؛ پنهان کردن حقیقت : من راست خود بگویم چون راست هیچ نیست خود راستی نهفتن هرگز کجا توان. مسعودسعد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راستی ها ؛ در مقامی گویند که کسی حرف زند و خواهد که حرف او بر مخاطب ثابت شود چنانچه شبهه و شک را در آن دخلی نباشد. ( آنندراج ) . حقیقت این است که. وا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عین راستی ؛ حقیقت راستی. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

براستی و درستی ؛ کاملاً و بدون نقص و شک. حقیقةً. در واقع : هر آنکست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم براستی و درستی. سعدی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راستی آنکه ؛ حقیقت آن است که. واقعیت امر آنکه : بحکم بر ملک خلیفه بکلی مستولی شد و راستی آنکه ملک بسیاست داشت. ( تاریخ گزیده چ لیدن ص 345 ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راستی آمدن ؛ مقابل نقص و کجی و ناراستی نمودار بودن از کسی : بجستش نیامد ازو راستی همی دید زو کژی و کاستی. فردوسی.

پیشنهاد
٠

راستی و درستی ؛ صداقت و دیانت. ( ناظم الاطباء ) . تسدید، راستی و درستی. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

نفس راست کردن صبح ؛ دمیدن صبح. برآمدن روز. پیدا شدن بامداد : رهرو صادق و سامان اقامت هیهات صبح چون کرد نفس راست ، روان خواهد شد. صائب ( از آنندراج ) ...

پیشنهاد
٠

دل یا اندرون راست کردن با ؛یکی کردن. موافق ساختن. هماهنگ ساختن. یکسان کردن. برابر ساختن : زبان و دلت با خرد راست کن همی ران از آن سان که خواهی سخن. ...

پیشنهاد
٠

راست کردن آهنگ ؛ هماهنگ کردن. منظم کردن آن. ساز کردن آهنگ.

پیشنهاد
٠

راست کردن بار بر خر ؛ تسویه کردن. تعدیل کردن آن. مستقیم کردن. عدل کردن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- راست کردن ره ؛ هموار کردن آن. کوفتن و یکنواخت ساختن آن. مسطح کردن آن : میره بوسهل چو ره راست کرد مرد روان شد نفر اندر نفر. سوزنی.

پیشنهاد
٠

تار ساز راست کردن ؛ هم آهنگ کردن تارهای ساز را. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

راست کردن جامه یا لباس بر کسی ؛ جامه بر او پوشاندن. بیاراستن او بجامه.

پیشنهاد
٠

راست کردن جراحت ؛ سرو صورت دادن آن. عمل کردن آن. معالجه کردن زخم. درست کردن آن : در پرده خواب میبریم و آن جراحت ایشان راست میکنیم. ( کتاب المعارف ) .

پیشنهاد
٠

راست کردن موی ؛ پیراستن آن. اصلاح کردن موی : این احمد بصفتی بوده است که چندان ذکر بر وی غالب بود که مزین می خواست که موی لب او راست کند او لب می جنبا ...

پیشنهاد
٠

راست کردن کمان به زه ؛تیر در کمان بستن. آماده کردن کمان تیرافکنی را : کمان کیانی بزه راست کرد به یک دم وجودش عدم خواست کرد. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

جامه یا لباس بر تن راست کردن ؛ پوشیدن جامه. بتن کردن لباس. بیاراستن خود بجامه.

پیشنهاد
٠

راست کردن وعده ؛ وفا کردن بدان. به وعده وفا کردن. نوید راست کردن. امید راست کردن : انجاز؛ راست کردن وعده. وفا کردن به آن. ( منتهی الارب ) : بگریست و ...

پیشنهاد
٠

راست کردن پنجه آهنین ؛ سخت نیرومند شدن. سطبر بازو گشتن. قوی بازو شدن : یکی پنجه آهنین راست کرد که با شیر زورآوری خواست کرد. سعدی.

پیشنهاد
٠

راست کردن فلاخن ؛ آماده کردن آن برای بکار بردن. سنگ در او بستن و بر سر دست آوردن بکار بردن را : پس داود پیش جالوت آمد. . . وسنگی از آنها که داشت در ف ...

پیشنهاد
٠

راست کردن خواب ؛ واقعیت بخشیدن بدان. مطابق واقع ساختن آن. فعلیت دادن آن. مقابل ناراست کردن و بدروغ کردن خواب : خدای جهان خواب من کرد راست خداوندی و ر ...

پیشنهاد
٠

راست کردن سوگند ؛ عمل کردن برطبق سوگند. بسوگند عمل کردن. چنان کردن که بقسم یاد کرده شده است. تحلة. ( آنندراج ) . ابرار. ( آنندراج ) : و آن ملوک و پاد ...

پیشنهاد
٠

راست کردن لفظ یا گفته ؛ تحقق بخشیدن بدان : از شکرهای لفظ خود در حال وعده دادی مرا بدستاری راست کن لفظ خود بجود و کرم ای نه چون لفظ تو شکر باری. سوزنی

پیشنهاد
٠

راست کردن قد و قامت ؛ افراشتن قامت. بپاخاستن. قد برافراختن.

پیشنهاد
٠

راست کردن فتنه ؛ برپا کردن آن. فتنه برانگیختن.

پیشنهاد
٠

راست کردن جهد ؛ بواقعیت رسانیدن آن. بدان تحقق بخشیدن. به نتیجه رساندن آن : حق تعالی جهدشان را راست کرد آنچه دیدند از جفا و گرم و سرد. مولوی.

پیشنهاد
٠

به آتش راست کردن چوب و نیزه و کمان یا چیزی دیگر ؛ بردن کجی آن. مستقیم کردن آن. از انحنا برون کردن آن : تسکین ؛ راست کردن نیزه را به آتش. تصلی ؛ راست ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سماع راست ؛ سماع بحقیقت و سماع درست واقعی : بر سماع راست هرتن چیر نیست طعمه هر مرغکی انجیر نیست. ( مثنوی ) . رجوع به سماع شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صبح راست ؛ وقتی است بعد از طلوع تاچاشت. ( آنندراج ) . صبح صادق. مقابل صبح کاذب : عدل تو چون صبح راست نایب فاروق گشت دین عرب تازه کرد در عجم از احتساب ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راست بودن دل یا به دل راست بودن ؛ یکدل بودن. دورو نبودن. دل یکی داشتن : همیشه مسلمانان بنی خزاعة و کافران ایشان را دل با پیغمبر خدا راست بود. ( ترجمه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز زمین ؛ سبزه و گلها. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سبزه ، گل ، لاله. ( ناظم الاطباء ) . و نیز رجوع به راز خاک و آنندراج شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز دل آب ؛ کنایه از رطوبت و برودت باشد که در جوهر آب است و آن باعث نمو نباتات گردد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : خوش خوش ز نظر گشت نهان راز دل آب ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز سپردن ؛ سپردن چیز نهان. ( ارمغان آصفی ) . گفتن راز : راز دل خوداگر بصحرا فکنی بهتر که سپاری به دل غمازش. باقر کاشی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز سگالیدن ؛ نسبت به چیز نهان و پوشیده اندیشیدن. ( ارمغان آصفی ) : اگر قیصر سگالد راز زردشت کنم زنده رسوم زند و استا. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پاک راز ؛ آن که راز پاک دارد. دارای ضمیر پاک : آن ستم کز عشق من دیدم مبیناد ایچ کس جز عدوی خسرو پاکیزه دین پاک راز. منوچهری.

پیشنهاد
٠

راز داشتن چیزی از کسی ؛ پنهان کردن آن ، مستور داشتن آن : مراشاه کرد از جهان بی نیاز سزد گر ندارم من از شاه راز دقیقی. ششم هر که آمد ز راه دراز همی د ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز دانستن ؛ به چیز نهان و پوشیده دانا بودن. ( ارمغان آصفی ) : راز درون پرده چه داند فلک خموش ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست. حافظ.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز داشتن ؛ پنهان داشتن. پنهان کردن : مرا شاه کرد از جهان بی نیاز سزد گر ندارم من از شاه راز. دقیقی. هر دشمنی که کین تو بر سینه راز داشت شد بر زبان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راز گفتن ؛ سر خود گفتن ، اندیشه های نهانی خویش آشکار کردن : لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری.

پیشنهاد
٠

راز در صحرا نهادن ؛ مرادف راز بصحرا فکندن است. رجوع به کنایه مزبور شود.