پیشنهادهای علی باقری (٣٦,٣٤٨)
حروفچین راسته چین ؛ اصطلاح مطبعه. کسی که فقط حروف ساده میتواند بچیند بدون لاتین و عربی و جدول. ( یادداشت دهخدا ) .
راسته باف ؛ بافنده ای که جز بافتن ساده و راست نمیداند.
راسته بزازان ؛ رسته بزازان. ( یادداشت مؤلف ) .
راسته بندی ؛ راهسازی و مرمت کردن آن. ( ناظم الاطباء ) .
راسته بازار ؛ صف بازار که عبارت از واحدالطرفین بازار است و در آن دکاکین میباشد و ظاهراً مرکب است از راست بمعنی مستقیم و های برای نسبت است. ( آنندراج ...
راستگو داشتن ؛ راستگو شمردن. تصدیق ؛ راستگوداشتن کسی را. ضد تکذیب. ( منتهی الارب ) .
راستگو شدن ؛ سخن راست گفتن : ز کژگویی سخن را قدر کم گشت کسی کو راستگو شد محتشم گشت. نظامی.
راستگو خواندن ؛ راستگو شمردن. راستگو دانستن : ولیکن تو هم کشته بر دست او شوی زود و خوانی مرا راستگو. فردوسی.
راستی آوردن ؛ درستکاری نشان دادن. صداقت و امانت و درستی نمودن : راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگار. نظامی.
راستی نهفتن ؛ پنهان کردن حقیقت : من راست خود بگویم چون راست هیچ نیست خود راستی نهفتن هرگز کجا توان. مسعودسعد.
راستی ها ؛ در مقامی گویند که کسی حرف زند و خواهد که حرف او بر مخاطب ثابت شود چنانچه شبهه و شک را در آن دخلی نباشد. ( آنندراج ) . حقیقت این است که. وا ...
عین راستی ؛ حقیقت راستی. ( ناظم الاطباء ) .
براستی و درستی ؛ کاملاً و بدون نقص و شک. حقیقةً. در واقع : هر آنکست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم براستی و درستی. سعدی.
راستی آنکه ؛ حقیقت آن است که. واقعیت امر آنکه : بحکم بر ملک خلیفه بکلی مستولی شد و راستی آنکه ملک بسیاست داشت. ( تاریخ گزیده چ لیدن ص 345 ) .
راستی آمدن ؛ مقابل نقص و کجی و ناراستی نمودار بودن از کسی : بجستش نیامد ازو راستی همی دید زو کژی و کاستی. فردوسی.
راستی و درستی ؛ صداقت و دیانت. ( ناظم الاطباء ) . تسدید، راستی و درستی. ( آنندراج ) .
نفس راست کردن صبح ؛ دمیدن صبح. برآمدن روز. پیدا شدن بامداد : رهرو صادق و سامان اقامت هیهات صبح چون کرد نفس راست ، روان خواهد شد. صائب ( از آنندراج ) ...
دل یا اندرون راست کردن با ؛یکی کردن. موافق ساختن. هماهنگ ساختن. یکسان کردن. برابر ساختن : زبان و دلت با خرد راست کن همی ران از آن سان که خواهی سخن. ...
راست کردن آهنگ ؛ هماهنگ کردن. منظم کردن آن. ساز کردن آهنگ.
راست کردن بار بر خر ؛ تسویه کردن. تعدیل کردن آن. مستقیم کردن. عدل کردن. ( یادداشت مؤلف ) .
- راست کردن ره ؛ هموار کردن آن. کوفتن و یکنواخت ساختن آن. مسطح کردن آن : میره بوسهل چو ره راست کرد مرد روان شد نفر اندر نفر. سوزنی.
تار ساز راست کردن ؛ هم آهنگ کردن تارهای ساز را. ( ناظم الاطباء ) .
راست کردن جامه یا لباس بر کسی ؛ جامه بر او پوشاندن. بیاراستن او بجامه.
راست کردن جراحت ؛ سرو صورت دادن آن. عمل کردن آن. معالجه کردن زخم. درست کردن آن : در پرده خواب میبریم و آن جراحت ایشان راست میکنیم. ( کتاب المعارف ) .
راست کردن موی ؛ پیراستن آن. اصلاح کردن موی : این احمد بصفتی بوده است که چندان ذکر بر وی غالب بود که مزین می خواست که موی لب او راست کند او لب می جنبا ...
راست کردن کمان به زه ؛تیر در کمان بستن. آماده کردن کمان تیرافکنی را : کمان کیانی بزه راست کرد به یک دم وجودش عدم خواست کرد. سعدی ( بوستان ) .
جامه یا لباس بر تن راست کردن ؛ پوشیدن جامه. بتن کردن لباس. بیاراستن خود بجامه.
راست کردن وعده ؛ وفا کردن بدان. به وعده وفا کردن. نوید راست کردن. امید راست کردن : انجاز؛ راست کردن وعده. وفا کردن به آن. ( منتهی الارب ) : بگریست و ...
راست کردن پنجه آهنین ؛ سخت نیرومند شدن. سطبر بازو گشتن. قوی بازو شدن : یکی پنجه آهنین راست کرد که با شیر زورآوری خواست کرد. سعدی.
راست کردن فلاخن ؛ آماده کردن آن برای بکار بردن. سنگ در او بستن و بر سر دست آوردن بکار بردن را : پس داود پیش جالوت آمد. . . وسنگی از آنها که داشت در ف ...
راست کردن خواب ؛ واقعیت بخشیدن بدان. مطابق واقع ساختن آن. فعلیت دادن آن. مقابل ناراست کردن و بدروغ کردن خواب : خدای جهان خواب من کرد راست خداوندی و ر ...
راست کردن سوگند ؛ عمل کردن برطبق سوگند. بسوگند عمل کردن. چنان کردن که بقسم یاد کرده شده است. تحلة. ( آنندراج ) . ابرار. ( آنندراج ) : و آن ملوک و پاد ...
راست کردن لفظ یا گفته ؛ تحقق بخشیدن بدان : از شکرهای لفظ خود در حال وعده دادی مرا بدستاری راست کن لفظ خود بجود و کرم ای نه چون لفظ تو شکر باری. سوزنی
راست کردن قد و قامت ؛ افراشتن قامت. بپاخاستن. قد برافراختن.
راست کردن فتنه ؛ برپا کردن آن. فتنه برانگیختن.
راست کردن جهد ؛ بواقعیت رسانیدن آن. بدان تحقق بخشیدن. به نتیجه رساندن آن : حق تعالی جهدشان را راست کرد آنچه دیدند از جفا و گرم و سرد. مولوی.
به آتش راست کردن چوب و نیزه و کمان یا چیزی دیگر ؛ بردن کجی آن. مستقیم کردن آن. از انحنا برون کردن آن : تسکین ؛ راست کردن نیزه را به آتش. تصلی ؛ راست ...
سماع راست ؛ سماع بحقیقت و سماع درست واقعی : بر سماع راست هرتن چیر نیست طعمه هر مرغکی انجیر نیست. ( مثنوی ) . رجوع به سماع شود.
صبح راست ؛ وقتی است بعد از طلوع تاچاشت. ( آنندراج ) . صبح صادق. مقابل صبح کاذب : عدل تو چون صبح راست نایب فاروق گشت دین عرب تازه کرد در عجم از احتساب ...
راست بودن دل یا به دل راست بودن ؛ یکدل بودن. دورو نبودن. دل یکی داشتن : همیشه مسلمانان بنی خزاعة و کافران ایشان را دل با پیغمبر خدا راست بود. ( ترجمه ...
راز زمین ؛ سبزه و گلها. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . سبزه ، گل ، لاله. ( ناظم الاطباء ) . و نیز رجوع به راز خاک و آنندراج شود.
راز دل آب ؛ کنایه از رطوبت و برودت باشد که در جوهر آب است و آن باعث نمو نباتات گردد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : خوش خوش ز نظر گشت نهان راز دل آب ...
راز سپردن ؛ سپردن چیز نهان. ( ارمغان آصفی ) . گفتن راز : راز دل خوداگر بصحرا فکنی بهتر که سپاری به دل غمازش. باقر کاشی.
راز سگالیدن ؛ نسبت به چیز نهان و پوشیده اندیشیدن. ( ارمغان آصفی ) : اگر قیصر سگالد راز زردشت کنم زنده رسوم زند و استا. خاقانی.
پاک راز ؛ آن که راز پاک دارد. دارای ضمیر پاک : آن ستم کز عشق من دیدم مبیناد ایچ کس جز عدوی خسرو پاکیزه دین پاک راز. منوچهری.
راز داشتن چیزی از کسی ؛ پنهان کردن آن ، مستور داشتن آن : مراشاه کرد از جهان بی نیاز سزد گر ندارم من از شاه راز دقیقی. ششم هر که آمد ز راه دراز همی د ...
راز دانستن ؛ به چیز نهان و پوشیده دانا بودن. ( ارمغان آصفی ) : راز درون پرده چه داند فلک خموش ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست. حافظ.
راز داشتن ؛ پنهان داشتن. پنهان کردن : مرا شاه کرد از جهان بی نیاز سزد گر ندارم من از شاه راز. دقیقی. هر دشمنی که کین تو بر سینه راز داشت شد بر زبان ...
راز گفتن ؛ سر خود گفتن ، اندیشه های نهانی خویش آشکار کردن : لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری.
راز در صحرا نهادن ؛ مرادف راز بصحرا فکندن است. رجوع به کنایه مزبور شود.