پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
زلزال فنا ؛ لرزه نیستی : زلزال فنا گر بدرد سقف جهان را تو سد همه رخنه زلزال فنائی. خاقانی.
زلال زندگی ؛ زلال بقا. آب بقا. ( از آنندراج ) : نشاط باده گلرنگ را گر خضر دریابد زلال زندگی را زیر پای تاک می ریزد. صائب ( از آنندراج ) .
زلال بقا ؛ زلال زندگی. آب بقا. ( آنندراج ) : هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد مس برامیدواری این کیمیا متاب. نظیری ( از آنندراج ) .
زفر زبرین ؛ فک اعلی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
زفر زیرین ؛ فک اسفل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) : هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زب ...
زفت یابس ؛ مومیایی. ( فرهنگ فارسی معین ) . زفت یابس ، زفت رطب. . . است که بخودی خود خشک شود یا به طبخ خشک کنند. . . و تجفیف او زیاده از رطب. . . ( از ...
زفت جبلی ؛ زفت یابس است. ( تحفه حکیم مؤمن ) .
زفت رطب ؛ صمغ خمیری شکل حاصل از گیاهان مختلف. ( فرهنگ فارسی معین ) . رطوبت سائله از درخت صنوبر بی بار که قسم نر است و رطوبت باردار آن که غیر درخت چلغ ...
زفت رومی ؛ مومیایی. ( فرهنگ فارسی معین ) . زفت رومی شامل زفت یابس و زفت بحری است و از مطلق او اکثر زفت بحری مراد است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . رجوع به ا ...
زفت السفن ؛ بعضی گویند او زفتی باشد که از دیواره های کشتی تراشند، مانند راتینج مخلوط به موم است. بعضی گفته اند که زفت السفن همان ابوقیما باشد و بعضی ...
زفت بحری ؛ شبیه به قطران سیاه و سیال و از زمین مثل نفت حاصل شود و صنف سیال قیر است و کشتی را به آن استحکام می دهند و داخل مراهم می کنند و بهترین او، ...
زفت بری ؛ زفت جبلی و آن از درخت قضم قریش ترابد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به تحفه حکیم مؤمن و زفت جبلی شود.
زکام زده ؛ زکام آلود. مزکوم. ثطاعی. سرماخورده. چاییده. چایمان کرده. مضؤد. مضؤک. مملؤ. زکام کرده. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ترجمه ...
زفت ابیض ؛ زفت که از درخت صنوبر گیرند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
ترجمه : فَانْطَلَقَا خضر و موسی به راه افتادند حَتَّیٰ إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا تا آنکه سوار کشتی شدند خضر کشتی را سوراخ کرد. قَالَ أ ...
زکام آلود ؛ زکام زده. سرماخورده : شاید از مغز زکام آلود را عذری نهند کو نسیم مشکسا را برنتابد بیش از این. خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 339 ) .
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّیٰ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا ترجمه : قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی [خضر] گفت:بنابراین ا ...
آیه 68 سوره کهف: وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَیٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ترجمه : وَکَیْفَ تَصْبِرُ و چگونه صبرخواهی کرد؟ عَلَیٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خ ...
قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ترجمه : قَالَ إِنَّکَ [خضر] گفت: لَنْ تَسْتَطِیعَ قطعاً تو هرگزنمی توانی مَعِیَ صَبْرًا بر همراهی با من ...
زغال طراحی ؛ زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از آنکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال ، طرح مختصری می ریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی می کند، ولی نقا ...
زغال دوده ؛ زغالی است بی شکل که از سوزاندن تربانتین ، قطران ، نفت و لاستیک در هوای کم بدست می آید دوده پست برای نقاشی به رنگ سیاه و دوده های مرغوب ( ...
زغال سوز ؛ آنکه در جنگل زغال تهیه می کند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زغال سوزی ؛ عمل زغال سوز. انگشت گری. ( یادداشت ایضاً ) .
زغال چوب ؛ زغال نباتی. این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا رزین به حداقل باشد ( مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط ) تهیه می کنند. ( فرهنگ ف ...
زغال حیوانی ؛ زغالی که نتیجه ٔسوختن انساج و اندامهای حیوانی ( مانند استخوان و غضروف و غیره ) حاصل شود. این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. ( ف ...
زغال خالص ؛ زغال قند و آن از تکلیس قندبدست می آید. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زغال استخوان ؛ زغال حیوانی. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به همین ترکیب شود.
زعیم القوم ؛ وکیل و کسی که از جانب آنها سخن گوید. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .
زعیم الجیش ؛ بزرگ و پیشوای سپاه : دی زعیم الجیش بودی ای لعین واین زمان ناچیز و نامرد و مهین. مولوی.
زشت و زیبا ؛ بدگل و خوشگل. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || ( اصطلاح فن بدیع ) شعری که یک مصراع آن شامل مدح و مصراع دیگرش شامل ذم باشد. ( فرهنگ فارسی مع ...
زره موی ؛ جعدآن. شکن آن. ( یادداشت ایضاً ) . رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 140 شود.
زره آب ؛ موجهای خفیف آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
زره دامن ؛ دامن زره. ( از فهرست ولف ) : پیاده شد آن مرد پرخاشخر زره دامنش را بزد بر کمر. فردوسی. زره دامنش را بزد بر کمر پیاده برآمد بر آن کوه بر. ...
زره داوودی ؛ زره منسوب به داود، زره عالی. زرهی محکم که تیر و شمشیر در آن کارگر نباشد : خاسته از مرغزار غلغل تیم وعدی درشده آب کبود در زره داوودی. من ...
زرگر چرخ ؛ کنایه از آفتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) . || کتاب نحمیا 3:8 و 32 و کتاب اشعیا 40:19 و 41:7 و 46:6 و اصلاً مقصود از ...
زرق و برق ؛ جلوه ظاهری. جلا و شفافی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زردآلو غوله ؛ زردآلو غوره. زردآلوی نارس. اخکوک. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زردآلوی پیش رس ؛ گونه ای از زردآلو که دارای میوه ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زردآلوی شکرپاره ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش بسیار شیرین ، درشت و معطر و در خراسان فراوان است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
روی و رخ و رخسار زرد ؛ از علائم حسد و رنج : ز مریم همی بود شیرین بدرد همیشه ز رشکش دو رخساره زرد. فردوسی. - || از علائم ترس و نگرانی : لب موبدان خ ...
- زردآلو انک ؛ گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته تلخ و ریزتر از انواع دیگر است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
آب زرد ؛ اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون. اشک تلخ. اشک خونابه گون. زردابه : همی گفت با لب پر از باد سرد فروریخت از دیدگان آب زرد. فردوسی ...
قَالَ لَهُ مُوسَیٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَیٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ترجمه : قَالَ لَهُ مُوسَیٰ موسی به او ( خضر ) گفت :هَلْ أَتَّبِع ...
فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا ترجمه : فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا پ ...
زر پیش زر می رود. ( آنندراج ) ، نظیر: روغن روی روغن می رود، بلغور خشک ماند.
زر زر کشد. ( امثال و حکم دهخدا ) ؛ کنایه از آن است که مال و ثروت بیشتر نصیب ثروتمندان می شود. زر دادن و دردسر خریدن ، نظیر: تره خریدم قاتق نانم بشود ...
زر فکندن و پشیز گرفتن ، نظیر: خر دادن و خیار ستدن. کلند به امید سوزن گم کردن. ده فروختن و در دیه دیگری کدخدا شدن. ( از امثال و حکم ج 2 ص 905 ) .
زر ازمعدن به کان کندن برآید ، نظیر: مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. رجوع به امثال و حکم دهخدا ( از تو حرکت. . . ) شود.
زر بر سر پولاد نهی نرم شود. ( آنندراج ) ؛ کنایه از آن است که زر قویترین راه حل مشکلات است و سخت ترین کسان را تسلیم می سازد. رجوع به ای زر تو خدا. . . ...
زر به جهنم برد ، نظیر: زر به کشتن دهد. کنایه از پایان زشت حرص و گردآوری زر و مال است. زر پاک از محک نمی ترسد ، نظیر: زر پاک از محک چه دارد باک. زر خ ...