پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
سود و زیان داشتن ؛ متضمن نفع و ضرور بودن.
سوک داشتن ؛ تعزیت داشتن. عزاداری کردن. الاحداد؛ سوک داشتن زن بر شوهر : چهل روز سوک نیا داشت شاه ز شادی شده دور و از تاج و گاه. فردوسی.
سر در نشیب داشتن ؛ به پستی گراینده بودن : شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب. ( گلستان ) .
سایه داشتن ؛ سایه افکندن.
سر بر آستان داشتن ؛ سر بر آستان نهادن : گفت من سر بر آستان دارم. سعدی.
- ساز برداشتن ؛ ساز بر گرفتن.
زبون داشتن ؛ خوار شمردن : سواران ترکان که روز درنگ زبون داشتندی شکار پلنگ. فردوسی.
روان داشتن ؛ جاری ساختن. رو براه کردن : دوچاکرت بر درگه از ماه و مهر که دارند کارت روان در سپهر. اسدی.
رسم کسی داشتن ؛ بر طریقه و روش او رفتن : همان رسم شاپور شاه اردشیر همی داشت آن شاه دانش پذیر. فردوسی. همه بندگانیم در بند اوی خنک آنکه دارد ره بندا ...
راه چیزی داشتن ؛ بر آن برفتن.
راه داشتن ؛ رابطه نامشروع داشتن مردی با زنی. - || مرتبط بودن. مربوط بودن.
دل خوش داشتن ؛دل خوش کردن : که باید مرا یار باشی و دل با من خوش داری. ( تاریخ بخارا ص 103 ) .
دل بغم داشتن ؛ دل به اندوه داشتن : شما دل مدارید چندین بغم که از غم شود جان خرم دژم. فردوسی.
دل به اندوه داشتن ؛ غمگین بودن.
دست بداشتن ؛ دست کشیدن : دست بداشت و به مرو اندر شد و بخانه بنشست. ( ترجمه طبری بلعمی ) . گفت ای فرعون دست از بنی اسرائیل بدار. ( قصص ص 99 ) .
دست بچیزی داشتن ؛ گرفتن آن چیز را : گر دست بجان داشتمی همچو تو بر ریش نگذاشتمی تا بقیامت که برآید. سعدی.
دست از کسی داشتن ؛ رها کردن او را : شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماید سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار. ( گلستان ) .
- دست ازچیزی بداشتن ؛ دوری جستن ازو : در گوشه ای نشستی و دست از تجارت بداشتی گفتی پایندان ثقه است. ( تذکرةالاولیاء عطار ) .
در گوش داشتن ؛ متذکر آن بودن.
در دل داشتن ؛ دریغ داشتن : همی داشت خود در دل این شهریار چنین تا برآمد بر این روز چار. فردوسی.
در سر داشتن ؛ نیت و قصد آن داشتن : عاصی که دست بر دارد به از عابد که در سردارد. ( گلستان ) .
در بند داشتن ؛در بند کشیدن : دگرره دیو را دربند میداشت فرشته ش بر سر سوگند میداشت. نظامی.
در تاب داشتن ؛در بیقراری نگه داشتن : بخط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب. فیروز مشرقی.
در پیش داشتن ؛ عرضه کردن : هزار افسانه از بر بیش دارد بطنازی یکی در پیش دارد. نظامی.
در آسودگی داشتن ؛ در آسایش و رفاه قرار دادن. به رفاهیت پروردن : سپاهی در آسودگی خوش بدار. سعدی.
در انتظار داشتن ؛ در انتظار گذاردن : هیچ روزی بشب نشد که مرا نامه تو بانتظار نداشت. مسعودسعد.
خشم داشتن ؛ خشمگین بودن : به بیهوده از شهریار زمین مدارید خشم و مجویید کین. فردوسی.
خوب داشتن ؛ معاشرت حسن کردن. نیکو رفتار کردن : خوب دارید و فراوان بستاییدش هر زمان خدمتی لختی بفزاییدش. منوچهری. خوب داریدش کز راه دراز آمد با دو ص ...
- || پسند آمدن : آوای وی بشنید خوش داشت. ( گلستان ) .
خوار داشتن ؛ خوار کردن. خوار شمردن : چنین گفت کاین هدیه شهریار ببینید و این را مدارید خوار. فردوسی.
خدمت داشتن ؛ خدمت کردن.
خرد داشتن ؛ فرزانه بودن. عاقل بودن.
خاک داشتن بر سر ؛ بخاک رفتن. مردن : هنرمندبا مردم بی هنر بفرجام هم خاک دارد بسر. فردوسی.
حواس داشتن ؛ با یاد و هوش بودن. حواس نداشتن ؛ در تداول عامه حافظه نداشتن و ضبط امور و وقایع چنانکه باید نتوانستن.
- حوصله داشتن ؛ شکیبا بودن. حوصله نداشتن ؛ ناشکیبابودن
حرمت داشتن ؛ محترم شمردن. احترام کردن : صدر به وی دادند وی را حرمتی بزرگ داشتند. ( تاریخ بیهقی ) . - || حلال نبودن. حرام بودن.
چشم داشتن ؛ متوقع بودن : کهان سوی فرمانت دارند چشم چه بودت که با ما بجنگی وخشم. اسدی. تو بجای پدر چه کردی خیر که همان چشم داری از پدرت. سعدی.
جهان داشتن ؛ فرمانروای جهان بودن. اداره کردن گیتی : جهان راهمه داشت با داد و رای سپه را به هر نیکویی رهنمای. فردوسی.
جرأت داشتن ؛ دل داشتن.
جان سگ داشتن ؛ سخت جان بودن : گر جان سگ نداری ازاین چرخ سنگ نهاد بعداز وفات تاج سلاطین چه مانده ای. خاقانی.
جای داشتن ؛ مقیم بودن : بزرگان و پیغمبران خدای همه برزمین داشتستند جای. اسدی.
- توقع داشتن ؛ چشم داشتن
تنگ داشتن دل ؛تاسه کردن. رنجه ساختن : شما هیچ دل را مدارید تنگ چنین است آغاز و فرجام جنگ. فردودسی. - || ملول بودن. رنجه بودن : شما دل برفتن مدارید ...
تلازم داشتن ؛ ملازم بودن.
توان داشتن ؛ نیرومند بودن. دارای قدرت بودن.
ترصد داشتن ؛ مترصد بودن.
پیغام داشتن ؛ حامل پیغام بودن. - || پیغام فرستادن.
تاو داشتن ؛ با طاقت بودن. . . : جهان تاو با کوشش او نداشت. فردوسی.
پوشیده داشتن ؛ مخفی نگاه داشتن : باید. . . که این حدیث را پوشیدی داری. ( تاریخ بیهقی ) .
پی چیزی داشتن ؛ دنبال کردن چیزی : شیشه ای بینم پردیوفلک من پی هر بشری خواهم داشت. خاقانی.