پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
راه بر کسی گرفتن ؛ مسدود کردن آن : و راهها از چپ و راست بگرفت. ( تاریخ بیهقی ) . - || ممانعت کردن. بازداشتن. متوقف کردن : که تا من شوم بر پی این سپ ...
دَور گرفتن ؛ بدور افتادن. به چرخ افتادن گردونه و چرخ و غیره. - || مجازاً در عرف عامه ، پی درپی سخن گفتن.
دنبال گرفتن کاری را ؛ در پی آن رفتن. بدان پرداختن : بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله کار خویش گیرم. سعدی.
دُم گرفتن ؛ در پی یکدیگر ایستادن برای رسیدن نوبت.
دَم گرفتن ؛دسته جمعی خواندن.
دل گرفتن ؛ دلتنگ شدن. غمگین شدن. ملول شدن : دلش نگیرد از این دشت و کوه و بیشه و رود سرش نپیچد زین آبکند و لوره و خر . عنصری ( از لغت نامه اسدی ص 137 ...
دل برگرفتن ؛ دل کندن. بریدن از کسی. جدائی. جدا شدن. اعراض : بخدا که گر بمیرم که دل از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم. سعدی. که با ش ...
دست گرفتن برای کسی ؛ مسخره و استهزاء کردن کسی را.
دشمن گرفتن ؛ دشمن شدن. دشمنی گزیدن : دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود جز در این نوبت که دشمن دوست می پنداشتی. سعدی ( کلیات چ مصفا ص 578 ) .
دست به دست گرفتن ؛ دست دادن به دست کسی. پشتیبانی از یکدیگر کردن : بباشیم برداد و یزدان پرست نگیریم دست بدی را بدست. فردوسی.
در گل یا. . . خمیر گرفتن ؛ پوشانیدن به گل یا خمیر : همه را بسایند و بقطران بسرشند و اندر صره بندند و در گل گیرند و اندر آتش نهند تا بسوزد. ( ذخیره خو ...
دست گرفتن با کسی ؛ عهد و پیمان بستن : طبیبی از سامانیان را صلتی نیکو داد پنجهزار دینار و مر او را دست گرفت و عهد کرد. ( تاریخ بیهقی ) .
درگرفتن ؛ اثر کردن. مؤثر واقع شدن : سخن با او به مویی درنگیرد وفا از هیچ رویی درنگیرد. خاقانی. کدام چاره سگالم که در تو درگیرد کجا روم که دل من دل ...
درز گرفتن مطلبی یا جامه ای را ؛ کوتاه کردن آن. به کوتاهی آن پرداختن.
در دیوار گرفتن ؛ مردی را به ستم یا به جرم در دیوار نهادن و روی او را با خشت یا آجر پوشانیدن : اگر روا باشد که موسی عمران ( ع ) . . . با فرعون طاغی. . ...
- درس گرفتن ؛ آموختن درس از استاد و خواندن درس نزد معلم.
در بر گرفتن ؛ در کنار گرفتن : سرش در بر گرفت از مهربانی جهان از سرگرفتش زندگانی. نظامی. به دستان خود بند از او بر گرفت سرش را ببوسید و در بر گرفت. ...
درد گرفتن چشم ، سر، دل و غیره ؛ پیدا آمدن درد در سر، چشم و سر و غیره.
دامن چیزی را گرفتن ؛ متشبث شدن. چنگ بدان درزدن. - || مجازاً گرفتار کردن : مرا هم بخت بد دامن گرفته ست که این بدبختی اندر تن گرفته ست. نظامی. ترا ...
خوی کسی یا چیزی گرفتن ؛ به خصلت و سرشت هم خصلت و همخو و هم نهاد او شدن. مُتخلق به خلق و خوی او گشتن : در شرف انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. ( ...
خون گرفتن ؛ واجب القتل شدن و قصاص گرفتن و رگ زدن. ( آنندراج ) : چو من در خرامش کنم پای پیش کرا خون گرفتست کاید به پیش. میرخسرو ( از آنندراج ) . - ...
خو گرفتن ؛ عادت کردن. مأنوس شدن. مألوف گردیدن : نظامی صفت با خرد خو گرفت نظامی مگر کاین صفت زو گرفت. نظامی.
خود گرفتن ؛ افاده فروختن. تکبر نمودن.
خورشید گرفتن ؛ کسوف : یکی گرد برخاست در دشت جنگ که بگرفت از آن روی خورشید رنگ. فردوسی.
خنده گرفتن ؛ خندیدن. ضحک : ملک را خنده گرفت و بعفو از خطای او درگذشت. ( گلستان ) . ملک را خنده گرفت وگفت از این راست تر سخن تا عمر تو بوده است نگفته ...
خواب گرفتن ؛ بخواب درآمدن. خوابیدن : اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب. ( گلستان ) .
خوار گرفتن ؛ آسان گرفتن. پست و ضعیف شمردن : این فژه پیر ز دست تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد جبار مرا. ( شرح احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 9 ...
خطا گرفتن ؛ اشتباه کسی را گوشزد کردن. عیب گرفتن. انتقاد کردن : خطای بنده نگیری که مهتران و ملوک شنیده اند نصیحت ز کهتران خدم. سعدی. نه در هر سخن بح ...
خشم گرفتن بر ؛ عتاب کردن بر : او بر یعقوب خشم گرفت و به کرمان شد. ( تاریخ سیستان ) . همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی. ...
خرده گرفتن ؛ ایراد کردن. اعتراض کردن : اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان خرده نگیرند جوان را. سعدی ( بدایع ) . بزرگی در این خرده بر وی گرفت. سع ...
خشم گرفتن ؛ عصبانی شدن بامدادان که ملک کنیزک را جست و نیافت حکایت بگفتند خشم گرفت. ( کلیات چ مصفا ص 38 ) .
ختم گرفتن ؛ مجلس فاتحه منعقد کردن.
خارش گرفتن ؛ خاریدن.
خانه گرفتن ؛ خانه انتخاب کردن. اجاره کردن. لانه و مسکن کردن : همواره پر از پیچ است آن چشم فژآگن گوئی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته است. عماره. دنیا ...
خبر گرفتن ؛ استخبار. استعلام.
حمام گرفتن ؛ به حمام رفتن. استحمام کردن.
حمله گرفتن ؛ مصروعی را غش دست دادن.
حرص گرفتن ؛ حرص یافتن. مجازاً عصبانی و ناراحت شدن : حرصم گرفت.
حصبه گرفتن ؛ مبتلا به بیماری حصبه شدن.
حصار گرفتن ؛ محاصره کردن.
- چله گرفتن. . . ( مرده ای را ) ؛ اطعام مساکین و قرائت قرآن در روزچهلم مرگ او.
حجاب ( حجیب ) برگرفتن ؛ رفع حجاب. برکنار زدن حجاب : به حجاب اندرون شودخورشید چون تو گیری از آن دو لاله حجیب. رودکی. به بینش کوش هان تا چند گفتن حجا ...
جمال گرفتن ؛ زیبا شدن. روشنی یافتن : و عقل به تجارب و حزم و صبر جمال گیرد. ( کلیله و دمنه ) . ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد ...
جفت گرفتن ؛ همسر گزیدن. انتخاب زوج یا زوجه.
جوجه گرفتن ؛ جوجه کشیدن ( از مرغ ) .
جای کسی را گرفتن . اشغال کردن جای و مکان وی : چگونه فراز آمدش رای این به گیتی نگیرد کسی جای این. فردوسی. ندیده ست کس بند بر پای من نه بگرفت شیر ژیا ...
جزیه گرفتن ( از یهود و نصاری ) ؛ گزیت ستدن.
- جشن گرفتن ؛ برپا کردن و منعقد کردن سوری.
جان گرفتن ؛ تازه جان شدن. روح. . . تازه شدن. تجدیدقوی یافتن. زور گرفتن. ( آنندراج ) : از وصال ماه مصر آخر سلیمان جان گرفت دست خود بوسید هر کس دامن پا ...
جام گرفتن ؛ ساغر باده گرفتن : نهادند خوان و گرفتند جام بیاد شهنشاه گیریم جام. فردوسی. ترک مه دیدار دارد زلف عنبربوی بوی جام مالامال گیرد تحفه بستان ...