پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
نور اله ، نوراﷲ ؛ فره ایزدی. فروغی که از حق افاضه شود. نیز رجوع به نور الهی شود : سایه نداری تو که نور مهی رو تو که خود سایه ٔنوراللَّهی. نظامی.
نور الهی ؛ 1 - نزد حکما، ذات حق تعالی. ( فرهنگ علوم عقلی از مصنفات باباافضل ) . 2 - نزد صوفیان ، روشنائی غیبی که از جانب حق تعالی به سوی خلق افاضه شو ...
نور اعلی ، نور الاعلی ، نورالاعلی الخالص ؛ کنایه از ذات حق تعالی است. ( حکمت اشراق ص 178 و 223 و 224 از فرهنگ علوم عقلی ) .
نور اقرب ، نور الاقرب ؛ نوری است که اول صادر محسوب می شود. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به حکمت اشراق ص 128 و 132 به بعد شود.
نور اسفهبد، نور اسفهبدیه ، نور الاسفهبدیه ؛ در فلسفه اشراق مراد نور اخس یا نفس مدبره است. رجوع به حکمت اشراق صص 226 - 228 و فرهنگ علوم عقلی شود. نور ...
نور اظهر، نور الاظهر الاقهر ؛ نور اقهر. کنایه از ذات حق تعالی است. ( حکمت اشراق ص 122 ) .
نور اعظم ، نور الاعظم الاعلی ؛ کنایه از ذات حق تعالی است. ( حکمت اشراق ص 121 از فرهنگ علوم عقلی ) .
نور اَتَم ، نور الاتم ؛ نزد حکماء اشراقی کنایه از ذات مبداء المبادی است. ( حکمت اشراق ص 133 از فرهنگ علوم عقلی ) .
نور اخس ، نور الاخس ؛ در حکمت اشراق نفوس مدبره است. ( حکمت اشراق ص 411 از فرهنگ علوم عقلی ) .
نور داشتن ؛ روشن بودن. نورانی بودن. روشنائی و فروغ داشتن : هر آن ناظر که منظوری ندارد چراغ دولتش نوری ندارد. سعدی. - || جلوه و تلألؤ داشتن. تابن ...
نور یافتن ؛ روشنی گرفتن. روشن شدن. کسب نور کردن ، و کنایه از بهره گرفتن و مستفیض شدن : نور یابد مستعد تیزگوش کو نباشد عاشق ظلمت چو موش. مولوی.
نور دادن ؛ روشنی بخشیدن. پرتو افشاندن : بی روغن وفتیله و بی هیزم هرگز نداد نور و فروغ آذر. ناصرخسرو.
- نور تابیدن ؛ نور افشاندن. نورافشانی کردن.
نور تافتن ؛ نورافشانی کردن. روشنی بخشیدن : شمس و قمر در زمین حشر نباشد نور نتابد مگر جمال محمد. سعدی.
نور بخشیدن ؛ روشن کردن. نور افشاندن.
نور پذیرفتن ؛ روشن شدن. کسب نور کردن. استناره.
نور تاباندن ؛ نور افکندن.
نگاه کردن در ( اندر ) چیزی ؛ در آن طمع بستن. ( یادداشت مؤلف ) : بسی بد که بیکار بد تخت شاه نکرد اندر او هیچ کهتر نگاه جهان را به مردی نگه داشتند یکی ...
سر سوزن : "سر سوزن" کنایه از مقدار اندک است در شعر زیر این ذوق اندک ، اشاره به هنر نقاشی و شاعری سهراب دارد؛ اگرچه هنرهای دیگری چون خوشنویسی و کنده ک ...
تکه نانی داشتن: کنایه از امرار معاش کردن با کم و زیاد و راضی بودن از زندگی است . ( ( تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی ) ) ( اقبال ، فرزاد ، ( ...
ماه تا ماه :در تمام مدت ِ ماه ، از این ماه تا آن ماه : " شوفرها . . . ماه تا ماه توی بیابان ها سر می کنند " . ) ) رجوع شود به ( نجفی ، ابوالحسن ، فر ...
سال تا سال :در تمام مدت ِ سال ، از این سال تا آن سال : : " هستند کودکان فقیری که سال تا سال یک وعده غذای گرم نمی خورند " . ) ) رجوع شود به ( نجفی ، ...
تا من باشم / تا تو باشی / تا او باشد ( که ) :عبارت فعلی دال بر آنکه باید از این واقعه عبرت گرفت و از تکرار آن احتراز کرد : " با دندانهام تو را تکه تک ...
تا بوده :همیشه ، از روز ازل: " تا بوده گردن کلفتها پدر مظلوم ها را در آورده اند . ) ) رجوع شود به ( نجفی ، ابوالحسن ، فرهنگ عامیانه فارسی )
علمای لغت و مفسران برای اثارة ( بر وزن حلاوة ) چند معنی ذکر کرده اند : باقیمانده چیزی ، روایت و علامت ولی ظاهر این است که همه به یک معنی بازمی گردد ، ...
جاثیه معانی دیگری نیز دارد از جمله جمعیت انبوه و متراکم یا گروه گروه و می تواند اشاره به تراکم انسانها در دادگاه عدل الهی ، و یا نشستن هر امت و گروه ...
برای دهر دو معنی وجود دارد : دهر به معنی افلاک و روزگار که مورد توجه دهریین بوده و آنرا حاکم بر نظام هستی و زندگی انسانها می پنداشتند ، و دهر به معنی ...
دکتر کزازی در ذیل واژه ی اندر می نویسد : ( ( اندر در پهلوی انتر antar بوده که "ت" به" د" تغییر یافته و اندر شده . این واژه را می توانیم با enter در ف ...
هل مِن مزید گفتن ؛ افزونی خواستن. مأخوذ از سوره 50 آیه 30: یوم نقول لجهنم هل امتلأت ِ و تقول هل مِن مزید.
کشکی گفتن ؛ در تداول عامه ، بدون دقت و سنجش گفتن. ناسنجیده چیزی را بیان کردن.
خبردار گفتن ؛ ( اصطلاح نظامی ) گفتن �خبردار� را با صدای بلند تا سربازان راست و مرتب ایستند در مقابل فرمانده خود.
تند گفتن ؛ سخنان سخت بر زبان راندن.
بسیار گفتن ؛ پرگفتن. پرحرفی کردن : سخن کم گوی و نیکو گوی در کار که از بسیار گفتن مرد شد خوار. ناصرخسرو.
بدرود گفتن ؛ خداحافظی کردن. ترک گفتن. جدا شدن.
با خویشتن گفتن ؛ با خود سخن گفتن. خود را مخاطب ساختن. با خود حرف زدن : هجیر آنگهی گفت با خویشتن که گر من نشان گو پیلتن. فردوسی.
با خود گفتن ؛ اندیشیدن : گامهای تند بر بام سرا گفت با خود این چنین زهره چرا. مولوی.
احمدا گفتن ؛ شعر سخیف و بی معنی گفتن. رجوع به احمدا شود.
اذان گفتن ؛ حکایت اذان. رجوع به اذان شود.
در چیزی کردن ؛ صرف کردن وقت یا مال در چیزی. ( یادداشت مؤلف ) : خواجه ( محمدبن مظفر ) کس فرستاد و او را [ خیام را ] بخواند و ماجرا با وی بگفت ، برفت ...
برکردن ؛ برداشتن. بلند کردن. بیرون آوردن : کاین باز مرگ هرکه سر از بیضه برکند همچون کبوترش برباید بچنگلی. سعدی.
برکردن ؛ بیرون کردن لباس و غیره. ( یادداشت مؤلف ) : خالد جامه دبیران برکرد و جامه سپاهیان پوشید. ( تاریخ سیستان ) .
در سر کاری کردن ؛ نهادن. از دست دادن. ( یادداشت مؤلف ) : حافظافتادگی از دست مده زآنکه حسود عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد. حافظ.
بر دار کردن ؛ از دار آویختن : و از آن اسیران و مفسدان دو قویتر بودند بر دار کردند. ( تاریخ بیهقی ) .
بر سر چیزی کردن ؛ از آن آویختن. بر آن بستن. بر آن قرار دادن : وز آن چرم کآهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز ب ...
بر چیزی کردن ؛ از آن آویختن. بر آن قرار دادن : عودالصلیب چوبی است که بر گردن طفلان کنند. ( رشید وطواط ) .
استفاده کردن ؛ فائده بردن. فائده گرفتن. منتفع شدن. نفع بردن. انتفاع حاصل کردن. متمتع شدن. طرف بربستن.
سوراخ موش بصد دینار خریدن ؛ یعنی در وقت اضطرار و بیچارگی که جای فراخ بدست نیاید در جای تنگ که در آن امنیت متصور باشد بهر قیمت یا کرا بدست آید. ( آنند ...
- سوراخ سوز ؛ ثقبه و پستانک اسلحه آتشی. ( ناظم الاطباء ) .
نخ دادن شکر جوشانیده و جز آن ؛ شکر یا شیره را بدان حد جوشاندن وبه قوام آوردن که چون از آن برگیرند مانند نخی کشیده و ممتد شود. ( یادداشت مؤلف ) .
کلمه وراء از ماده موارات . هر چیزی است که از انسان پوشیده باشد ، هم به پشت سر گفته می شود و هم به پیش رو آنجا که دور باشد و پنهان ، و به این ترتیب کل ...