پیشنهاد‌های علی باقری (٣٦,٣٤٨)

بازدید
٢١,٧٤٤
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یارب گفتن ؛ خدا را طلبیدن. ای خدایا، خدایا بر زبان آوردن : گبر گوید هست عالم نیست رب یاربی گوید که نَبْوَد مستحب. مولوی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به یارب آمدن ؛ به دعا برخاستن. زاری ودعا آغاز کردن. به ناله و گریه در حال دعا پرداختن : هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم کز دست یارب من یارب به یار ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یارب ِ سحری ؛ خواندن خدای در سحرگاهان. دعای سحرگاهی. با دعا و زاری به خدا پناه بردن به هنگام سحرگاه : چو آه سینه ایشان ز یارب سحری تن صحیح مرا کرد رن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شاة رئیس ؛ اصیب رأسها من غنم ؛ گوسفندی که سرش آسیب دیده است. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یا رب ؛ کلمه ندا، یعنی ای پروردگار من. ( ناظم الاطباء ) . حرف ندای عربی است با تشدید رب که درفارسی مخفف آید و بصورت صوت ندا و تعجب و تحسر بکاررود : ی ...

پیشنهاد
٠

رئیس ضرابخانه ؛ امین الضرب.

پیشنهاد
٠

رئیس کمیساریا ؛ کلانتر. ( لغات فرهنگستان ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رئیس مباشرت ؛ کارپرداز. ( لغات فرهنگستان ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رئیس پرسنل ؛ کارگزین. ( لغات فرهنگستان ) .

پیشنهاد
٠

رئیس سرویس بیمارستان ؛ سرپزشک. ( لغات فرهنگستان ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رئیسان شهر ؛ اوتادالبلاد. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رئیس بلدیه ؛ شهردار. ( لغات فرهنگستان ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیخ الرئیس ؛ لقب ابوعلی سینا. رجوع به شیخ شود.

پیشنهاد
٠

رئیس الرؤساء ؛ رئیس رئیسان. سرور سروران. بزرگ بزرگان. سرور و بزرگتررئیسان. عنوانی بوده است بمناسبت منصب و مقامی ، و یالقبی بوده است بزرگ مقامی را : ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدرؤیت ؛ بدشکل و بدترکیب. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوش رؤیت ؛ خوش شکل. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رؤیای صادقه ؛ یعنی خوابهایی که درست و مطابق با واقع است و بالجمله آنچه انسان در خواب بیند اگر مطابق با واقع باشد رؤیای صادقه گویند. کاشانی گوید: نف ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس المخروط ؛ رأس مخروط. نقطه مقابل قاعده مخروط را رأس المخروط گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ص 616 و 477 ) . رجوع به همین ترکیب و نیز سر مخروط ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس و قاعده ؛سر و بن. باصطلاح هندسه ، میان دو مرکز سر و بن. ( از التفهیم مقدمه ص قسز ) . و رجوع به التفهیم ص 26 شود.

پیشنهاد
٠

رأس و قاعده ظل ؛ �سر مایه تا به بنش �. ( از التفهیم مقدمه ص قسز ) . و رجوع به التفهیم ص 313 شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس آیة ؛ آخر آیه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . از آن است : توفاه علی رأس ستین ، اَی آخره ؛ او را میراند بر سر شصت سال ، یعنی در آخر آن. ( من ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس السنة ؛ سر سال. نخستین روز آن. ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس الشهر ؛ سر ماه. نخستین روز آن. ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس خرمن ؛ سر خرمن. هنگام خرمن کردن. گاه خرمن. || اصل و اساس : حب دنیا هست رأس هر خطا از خطا کی میشود ایمان عطا. شیخ بهائی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس کلان ؛ اسب اصیل و نجیب. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس المال ؛ اصل مال. ( منتهی الارب ) . اصل مال و سرمایه. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ماده رأس المال شود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بیت رأس ؛ موضعی است درشام که می را بسوی وی نسبت دهند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رأس ارنب ؛ سر خرگوش است و چون بسوزند و خرد بکوبند وبا پیه خروس بر داءالثعلب طلا کنند نافع بود. ( از اختیارات بدیعی ) .

پیشنهاد
٠

بالرأس و العین ؛ کلمه ای است که در موقع رضا و تسلیم گویند یعنی بسر و چشم. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایةالاخفاق ؛ علم نیازمندی. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماه رایت ؛ علم و بیرق که بر آن تصویر ماه باشد. ماه پیکر.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماه رایت ؛ یعنی تصویر ماه که بر علم ترسیم شده باشد : طفلی است ماهروی که از مار حمیری در ماه رایت پسر آبتن گریخت. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایت کاویان ؛ علم فریدون. ( ناظم الاطباء ) . همان درفش کاویانی. ( از بهار عجم ) . اختر کاویان یعنی آن علم افریدون که آن را اختر کاویان نیز گویند. ( ا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایت کاویانی ؛ همان درفش کاویانی است. ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) : با میمنت ثبات کلکم چون رایت فتح کاویانی. سنجر کاشی ( از آنندراج ) . و رجوع ب ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صاحب رایت ؛ علمدار. آنکه علم را بدست دارد. آنکه مسؤول و مأمور برداشتن علم است. حامل و نگهبان علم. محافظ و نگاهبان رایت : فیل او صاحب رایت ایلک را د ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایت فریدون ؛ همان درفش کاویانی است. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ) . رایت کاویانی : وگر چو تاج فریدون شداز شکوفه درخت خجسته رای تو چون رایت فریدون باد. ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایت اشعریان ؛ علم مخصوص پیروان مذهب اشعری. حسن قمی گوید: ابوالبحتری در کتاب رایات و علمها یاد کرده است که رایت و علم اشعریان ، رسول ( ص ) آنرا روز ف ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایت بیضا ؛ علم سفید که درفش فیروزی باشد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایت دین ؛ عَلَم دین. بیرق دین : تا مژه بر هم زنی چون مژه با هم کنی رایت دین بر یمین ، آیت حق بر یسار. خاقانی. واثق بلطف باری تعالی که وعده ای که د ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایت عالی ؛ رایت بلند. علم بلند.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رایت اسلام ؛ علم اسلام. بیرق اسلام : سلطان آن قصه غزو محقق کرد تا رایت اسلام بعز آن افراشته شود. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راهی نمودن ؛ روانه ساختن. برفتن واداشتن. گسیل کردن : علم خان که بنی عم از هفتصد سوار افغانی در تحت اختیار داشت به آذربایجان راهی نمود که برده در قلعه ...

پیشنهاد
٠

راهروان طریقت ؛ اولیاء و سالکان. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راهروان صحرا ؛ راهروان ازل. مردمان پارسا و عابد. ( از ناظم الاطباء ) . سالکان شب بیدار. ( شرفنامه منیری ) . - || اولیاء. ( شرفنامه منیری ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راهروان ازل ؛ مردمان پارسا و زاهد و عابد و شب زنده دار. راهروان سحر. ( ناظم الاطباء ) : خیز که استاده اند راهروان ازل بر سرراهی که نیست تا ابدش منتها ...

پیشنهاد
٠

پارچه یا چیت یا قبای راه راه ؛ پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

راه دادن فال ؛ حسن ارتکاب امر معهود ازفال و استخاره معلوم کردن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) ( آنندراج ) : راهم دهد چو فال برفتن ز دوستی با هرکه مشور ...

پیشنهاد
٠

راه دادن مصحف ؛ راه دادن فال. ( از ارمغان آصفی ) . خوب آمدن استخاره. رجوع به راه دادن استخاره و فال شود. || بمجاز، غلبه دادن. فزون کردن : داده ست جفا ...

پیشنهاد
٠

راه دادن خجلت و ترس یا صفت دیگر به خود یا خویشتن یا بسوی خود ؛ پذیرفتن آن صفت. قبول کردن آن. تن دادن بآن. اجازه ورود دادن. اجازه دادن که برشخص مسلط و ...

پیشنهاد
٠

راه دادن استخاره یا راه ندادن آن ؛ خوب آمدن یا بد آمدن استخاره : استخاره راه نداد؛ خوب نیامد. ( یادداشت مؤلف ) .