پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٩٧)

بازدید
٢٦,٨٢٦
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیر و بالا ؛ تحت و فوق. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . - || کنایه از آن است که دو پسر امرد با یکدیگر مباشرت کنند. ( برهان ) ...

پیشنهاد
٠

زیر و بالاگفتن ؛ دشنامهای هرزه گفتن. دشنامهای زشت دادن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . نامربوط و بی معنی گفتن. سخنان لاطائل گفتن. ( ناظم الاطباء ) : ز ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیر و رو ؛ پائین و بالا. گونه و رنگ : دنیا هزار جور زیر و رو دارد.

پیشنهاد
٠

زیر و بالاگفتن ؛ دشنامهای هرزه گفتن. دشنامهای زشت دادن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . نامربوط و بی معنی گفتن. سخنان لاطائل گفتن. ( ناظم الاطباء ) : ز ...

پیشنهاد
٠

زیر و از بر شدن ؛ زیر و زبر شدن : بسا خانه ها کان به پرواز ایشان شد آباد و بس نیز شد زیر و از بر. ناصرخسرو ( دیوان ص 167 ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیر و بالا ؛ تحت و فوق. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . - || کنایه از آن است که دو پسر امرد با یکدیگر مباشرت کنند. ( برهان ) ...

پیشنهاد
٠

زیر و از بر شدن ؛ زیر و زبر شدن : بسا خانه ها کان به پرواز ایشان شد آباد و بس نیز شد زیر و از بر. ناصرخسرو ( دیوان ص 167 ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرنویس ؛ نوشتن در زیر سطرها، چنانکه معنی قرآن یا دعائی را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

زیر نگین داشتن ؛ زیر نگین کردن. زیر نگین گرفتن. کنایه از مسخر و محکوم کردن. ( آنندراج ) . - || در تصرف و اختیار داشتن : عقد گوهر چون صدف در آستین د ...

پیشنهاد
٠

زیر نگین کردن ؛ زیر نگین داشتن. کنایه از مسخر و محکوم کردن. ( از آنندراج ) : بردی فراوان رنج دل دیدی فراوان رنج تن از رنج دل وز رنج تن کردی جهان زیر ...

پیشنهاد
٠

زیر نگین گرفتن ؛ زیر نگین کردن. کنایه از مسخر و محکوم کردن. ( از آنندراج ) : چشمت گرفته زیر نگین روزگار را مانند حاتم است ترا نامدار چشم. ملامفید ( ...

پیشنهاد
٠

زیر نگین آوردن ( درآوردن ) ؛ در اختیارو تصرف خود درآوردن. مطیع و منقاد خویش گردانیدن : ز توران بیامد به ایران زمین جهانی درآورد زیر نگین. فردوسی.

پیشنهاد
٠

زیر نگین آوردن ( درآوردن ) ؛ در اختیارو تصرف خود درآوردن. مطیع و منقاد خویش گردانیدن : ز توران بیامد به ایران زمین جهانی درآورد زیر نگین. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرنای ؛ بن شو. حصیده. آنچه از کشت که بر زمین نزدیک است و داس بدان رسیدن نتواند. قسمت سفلای ساق گندم و جو و ارزن و ذرت و مانند آن که پس از درودن بر ز ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرنای ؛ بن شو. حصیده. آنچه از کشت که بر زمین نزدیک است و داس بدان رسیدن نتواند. قسمت سفلای ساق گندم و جو و ارزن و ذرت و مانند آن که پس از درودن بر ز ...

پیشنهاد
٠

زیرنشین عَلَم ِ کسی یا چیزی بودن ؛ پیرو و دنباله رو و تحت الشعاع او بودن : زهد نظامی که طرازی خوش است زیرنشین عَلَم زرکش است. نظامی. زیرنشین عَلَمت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیر ماندن ؛ مغلوب شدن با تن یا با گفتاریا عملی دیگر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیر ناف ؛ شِعْره ، که روئیدنگاه زهار است. ( از منتهی الارب ) . رجوع به زهار شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرنافی ؛ هدیه ای که به قابله دهند بریدن ناف نوزاد را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

زیر لوای کسی شدن ؛ پیروی او کردن : احمدلوای خویش علی را سپرده بود من زیر آن بزرگ و مبارک لوا شدم. ناصرخسرو.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرگوشی ؛ آهسته. بطور نجوی تنگ گوش گفتن موضوعی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || بالش خرد. نازبالش. بالشتو. بالشتک. مصدغه. مخده. بالش که بر متکا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرگوشی ؛ آهسته. بطور نجوی تنگ گوش گفتن موضوعی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || بالش خرد. نازبالش. بالشتو. بالشتک. مصدغه. مخده. بالش که بر متکا ...

پیشنهاد
٠

زیر گوش کسی بودن ؛ سخت نزدیک او بودن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

زیر گرفتن کسی یا چیزی را، چنانکه ترن و اتومبیل و غیره ؛ زیر خود مجروح کردن یا کشتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . کسی را زیر وسایل نقلیه گذاشتن. با ک ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرگلوئی ؛ آویزی از زر یا گوهری که زنان با سنجاق چارقد را بدان به زیر گلو استوار می کردند. مهره ها یا مرواریدها و امثال آن که زنان با سنجاق در زیر گل ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرگلوئی ؛ آویزی از زر یا گوهری که زنان با سنجاق چارقد را بدان به زیر گلو استوار می کردند. مهره ها یا مرواریدها و امثال آن که زنان با سنجاق در زیر گل ...

پیشنهاد
٠

زیر کلاه کسی نهادن چیزی ؛ زیر کلاه کسی بودن چیزی. ( آنندراج ) . او را مستعد آن ساختن : آن روز که حسن قدر جاه تو نهاد صد دام بلا زیر کلاه تو نهاد. پو ...

پیشنهاد
٠

زیر گذاشتن کسی را ؛ بر او چیره شدن. بر او فایق آمدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

زیر کردن سیاهی ؛ حالتی است که سیاهی آدمی را در خواب گیرد بطریقی که نفسش تنگی کند و آن سیاهی را به تازی عبدالجنه و کابوس و در فارسی فرنجک و سکاچه خوان ...

پیشنهاد
٠

زیر کلاه کسی بودن چیزی ؛ در قبض کسی بودن و قیل برپا کردن فساد و فتنه. بهر تقدیر این کلام جز در مواقع ظلم و بیداد استعمال نکنند. ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرکاری ؛ مقابل روکاری. در اصطلاح بنایی و راه سازی ، اعمال زیرین بنایی یا راهی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ترکیب زیرسازی شود.

پیشنهاد
٠

زیر کاسه نیم کاسه ای بودن ؛ مکری و حقه ای در کار بودن ، چنانکه شعبده بازان از قوطی های متداخل استفاده کنند. رجوع به ترکیب زیر هر کاسه نیم کاسه یافتن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرقلیانی ؛ صبحانه. ناشتائی. لُهْنه. دهن گیره. دهان گیره. نهاری. چاشنی بامداد. لقمةالصباح. غذا که صبح خورند پیش از کشیدن قلیان. ( یادداشت بخط مرحوم د ...

پیشنهاد
٠

زیر قلم آوردن ؛ زیر قلم گرفتن. کنایه از نوشتن و ضبط کردن. ( آنندراج ) : برداشت به دیوان سخاوت قلم جود تا نام کریمان همه زیر قلم آورد. میرمعزی ( از آ ...

پیشنهاد
٠

زیر قلم داشتن ؛ در قلمرو خود داشتن. ( از آنندراج ) : ز قدر ومرتبه دارد جهان به زیر قلم چنانکه داشت سلیمان جهان به زیر نگین. میرمعزی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

زیر قلم گرفتن ؛ زیر قلم آوردن. ( آنندراج ) : تا او گرفت زیر قلم ملک شهریار بر نام بدسگالان گردون قلم کشید. میرمعزی ( از آنندراج ) . رجوع به ترکیب ز ...

پیشنهاد
٠

زیر فر کلاه کسی بودن چیزی ؛ تحت نفوذ و شوکت و اقتدار او بودن : کنون تا به جیحون سپاه منست جهان زیر فر کلاه منست. فردوسی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرغلیانی ؛ غذای صبح. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرغلیانی ؛ غذای صبح. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرغلیانی ؛ غذای صبح. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . - || پارچه دوخته یا میزی برای زیر غلیان. ( یادداشت ایضاً ) . رجوع به زیرقلیانی شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرشلوار ؛ زیرشلواری. شلواری که زیر پوشند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . جامه نازکی که در زیر شلوار پوشند. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

زیر طلب کسی زدن ؛ انکار وام که به او دارند کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرغربالی ؛ حبوبات برای دادن مرغ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

زیر سیاهی بودن داغ ؛ به نشدن داغ. ( آنندراج ) : ز آتشی که به دامان دشت مجنون زد هنوز زیر سیاهی است داغ چشم غزال. صائب ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

زیر سرش بلند بودن ؛ فریفته شده بودن زنی یا چاکری در خفا، به وعده های بهتری. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به ترکیب زیر سر بلند شدن شود.

پیشنهاد
٠

زیرسبیلی درکردن ؛ اهانت یا دشنامی را نشنیده انگاشتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . زیر سبیل درکردن. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ) .

پیشنهاد
٠

زیر سر بلند شدن ؛ تحریک شدن. با کسی سَر و سِرّی داشتن. گویند: فلان زن مدتی است زیر سرش بلند شده و با شوهرش ناسازگاری می کند؛ یعنی با مردی یا کسی رابط ...

پیشنهاد
٠

زیر سر بودن چیزی ؛ زیر سر داشتن چیزی. زیر سر کسی بودن چیزی. در قبض و تصرف کسی بودن و قیل بر پا کردن فتنه و فساد. بهر تقدیر امثال این کلام جز در مواقع ...

پیشنهاد
٠

زیرسبیلی درکردن ؛ اهانت یا دشنامی را نشنیده انگاشتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . زیر سبیل درکردن. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زیرسبیلی ؛ نادیده. بر روی خود نیاورده : زیرسبیلی رد شد. ( فرهنگ فارسی معین ) .