پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٣١١
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر برگرداندن ؛ اعراض کردن. رو برتافتن : نه بینم جز آن چاره ای در سرشت که سر برنگردانم از سرنوشت. نظامی.

پیشنهاد
٠

سر به دیوار آمدن ، سر به دیوار خوردن ؛ مجازاً، به رنج افتادن. صدمه دیدن. دچار مشکل شدن : پسر کاکویه راسر به دیوار آمد. ( تاریخ بیهقی ) . اکنون چو بر ...

پیشنهاد
٠

سر به شیشه تهی چرب کردن ؛ کنایه از مکر کردن و فریب دادن. ( برهان ) . کنایه از فریب دادن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) : بخواه جام که سر چرب کر ...

پیشنهاد
٠

سر بر خط نهادن ؛ اطاعت کردن. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) : چه کند مالک مختار که فرمان ندهد چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد. سعدی.

پیشنهاد
٠

سر بر خط ( حکم ) کسی نهادن ؛ مطیع بودن. فرمانبرداری کردن : خلافت راجهان بر در نهاده فلک بر خط حکمت سر نهاده. نظامی.

پیشنهاد
٠

سر بر خاک نهادن ؛ اطاعت کردن. سجده کردن : سر نهادند پیش او بر خاک کآفرین بر چنان عقیدت پاک. نظامی. آوریمش بکنج خانه تو تا نهد سر بر آستانه تو. نظا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- سر برآوردن ؛ یاغی شدن. نافرمانی کردن : و رعیت می نالید که از چهار سو دشمنان سر برآوردند. ( فارسنامه ابن البلخی ) . و هر کجا یکی بود از دعاة و اتباع ...

پیشنهاد
٠

سر از زانوی فکر برگرفتن ؛ کنایه از بلند کردن سر از مراقبه. مقابل سر بزانو نشستن. ( آنندراج ) : مگیر از سر زانوی فکر سر زنهار که غنچه هر چه طلب کرد در ...

پیشنهاد
٠

سر از عنان ( فرمان ) کسی بیرون بردن ( پیچیدن ) ؛اطاعت امر کسی نکردن : سر از عنان تو گفتم برون توانم برد کمند بادسرم طرف جیب و دامن شد. نظیری ( از آن ...

پیشنهاد
٠

سر از خواب درآمدن ؛ بیدار شدن. ( آنندراج ) ( مجموعه مترادفات ص 72 ) : سر نرگس آنگه درآید ز خواب که ریزد بر او ابر بارنده آب. نظامی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

سر از رشته برنیاوردن ، سر از رشته بیرون نبردن ؛ کنایه از نفهمیدن حقیقت چیزی. ( آنندراج ) : هیچکس از رشته کارم سری بیرون نبرد نبض من بند زبان گردید جا ...

پیشنهاد
٠

سر از خاک برکردن ؛ رستن. روییدن. - || سر درآوردن. سر بیرون آوردن : نرگس رساند مژده که ساغرکشان بچشم با نامه سپید سر از خاک برکنند. وحشی ( از آنندر ...

پیشنهاد
٠

سر از خط برداشتن ( برگرفتن ) ؛ کنایه از ابا و سرکشی کردن. ( آنندراج ) : چه گفت گفت نه سوگند خورده ای بسرم که هرگز از خط عشق تو برندارم سر. انوری ( ا ...

پیشنهاد
٠

سر از خواب برکردن ، سر از خواب تهی شدن ؛ کنایه از بیدار شدن. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) .

پیشنهاد
٠

سر از حکم کسی تافتن ؛ از امر او اطاعت نکردن : که جز خواست یزدان نباشد همی سر از حکم او کس نتابد همی. فردوسی.

پیشنهاد
٠

سر از خاک برزدن ؛ سر بیرون آوردن. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

سر از چیزی بیرون آوردن ؛ از عهده آن برآمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

سر از حکم کسی بیرون آوردن ؛ نافرمانی کردن : راضی شوم و سپاس دارم وز حکم تو سر برون نیارم. نظامی.

پیشنهاد
٠

سر از اطاعت کشیدن ؛ نافرمانی کردن : خبر سیستان بدو رسیده بود که بوعاصم آنجا همی چه کند و سر از طاعت کشیده است. ( تاریخ سیستان ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر آفتاب ؛ عبارت از طلوع آفتاب. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

سر ابرو خم کردن ؛ کنایه از اخم رو و بیدماغ [ بودن ]. ( آنندراج ) : بکرشمه سر ابرو مکن از بهر خدا خم که ز محراب تو برشد بفلک نعره یارب. میرخسرو ( از ...

پیشنهاد
٠

سر از آب بیگانه شستن ؛ کنایه از ملک بیگانه را بتصرف خود آوردن. ( آنندراج ) : سرآنگه توان زآب بیگانه شست که از خون خود دست شوید نخست. میرخسرو ( ازآنن ...

پیشنهاد
٠

روز بر سر آوردن کسی را ( بر کسی ) ؛ کشتن. نابود کردن : گرفتند و بردند بسته چو یوز بر او بر سر آورد ضحاک روز. فردوسی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر آب بستن ؛ آب بر روی کسی بستن. ( مجموعه مترادفات ص 6 ) .

پیشنهاد
٠

در سر کاری رفتن ؛ صرف شدن. از دست رفتن : باللَّه که دل از تو بازنستانم ور در سر کار خود رود جانم. سعدی. غالب آن است که ما در سر کار تو رویم مرگ ما ...

پیشنهاد
٠

راه به سر بردن ؛ طی کردن. پیمودن : به رهبر توان راه بردن بسر سر راه دارم کجا راهبر. نظامی.

پیشنهاد
٠

در سر چیزی کردن ؛ صرف آن کردن. از دست دادن : در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش مرغ زیرک بحقیقت منم امروز و تو دامی. سعدی. دل و دین درسر کارت ش ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در سر شدن ؛بر باد رفتن. ( آنندراج از بهار عجم ) . تباه شدن. نابود شدن : و پسرش را بَدَل وی بنزدیک هارون فرستاد و کار بدو جوان رسید و در سر یکدیگر شدن ...

پیشنهاد
٠

جان بر سر چیزی نهادن ( کردن ) ؛ جان دادن برای او. مردن : چه دانست کاو جان نهد بر سرش وز آن کشت نیکو بد آید برش. فردوسی. بگفتا نه آخر دهان تر کنم که ...

پیشنهاد
٠

چشم بر سر راه داشتن ؛ انتظار کشیدن : چشم ادب بر سر ره داشتی کلبه بقال نگه داشتی. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیرسر ؛ سخت پیر. که سر او سپید شده باشد از پیری : که با پیرسر پهلوان سپاه کمر بست و شد سوی آوردگاه چگونه پسندد ز ما دادگر که تو رزم جویی ابا پیرسر. ...

پیشنهاد
٠

به سر کاری ( چیزی ) بازشدن ( شدن ) ؛ پرداختن بدان. مشغول شدن : اکنون بسر تاریخ باز شویم. ( تاریخ بیهقی ) . چنان صواب دیدم بر سر تاریخ مأمونیان شوم. ...

پیشنهاد
٠

- به سر کسی ( چیزی ) بودن ؛ مراقب بودن. آماده بخدمت بودن : بر آن جمله دیدم که ریحان خادم گماشته امیر محمود بر سر ایشان بود. ( تاریخ بیهقی ) . - بی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به سر شدن ؛ بپایان آمدن. طی شدن : نیم دیگر به تفاریق همی خواهم خواست تا شمارم نشود یکسره با دوست بسر. فرخی. پای اگر در راه ننهی کی شود منزل بسر رنج ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به سر رفتن ؛ بپایان رسیدن. پایان یافتن. تمام شدن : چو مه روزه فرازآید من خود چه کنم نکنم دست بمی تا نرود روزه بسر. فرخی. هنوز قصه هجران و داستان فر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به سر رسیدن ؛ پایان یافتن. تمام شدن. طی شدن : چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ. خیام.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

به سر دواندن ؛ دواندن. بسرعت دواندن. مبالغت در دواندن : قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را گرد در امید تو چند بسر دوانمش. سعدی. میان شهر ندیدی که چون ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- به سر خویش ؛ به تنهایی. ( یادداشت مؤلف ) : و این تره را [بادرنج بویه ] بسر خویش مفرح خوانند. ( الابنیه عن حقایق الادویه ) . - || علیحده. جدا. ( ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

به سر درآمدن ، بسر اندرآمدن ؛ پیش پا خوردن. ( آنندراج از بهار عجم ) . به رو در افتادن. سکندری خوردن : چو اسب نبرد اندرآمد بسر جدا گشت از او سعد پرخاش ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- به سر خواندن ؛ بفتحه خواندن. زبر دادن : و ماانزل علی الملکین ، لام را بسر خوانند و گروهی چنین خوانند و ماانزل علی الملکین لام را بزیر خوانند. ( ترج ...

پیشنهاد
٠

به سر خود بودن ؛ مستقل بودن : و شرح آن چنانست که کتابی بسر خویش است و پادشاهان از خواندن آن استفادت کنند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 60 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به سرخود ؛ بی نگاهبان. رها کرده. دست بازداشته : از اسب و استر و خر و اشتر رها کرده شده است بسر خود در راه خدا. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

به سر آوردن ؛ بپایان بردن. به انتها رساندن : چنین گفت کای داور دادگر همه رنج و سختی تو آری بسر. فردوسی. بکافور گفت ای بد بی هنر کنون رزم را بر تو آ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به سر بردن ؛ بپایان رساندن. طی کردن : بزرگان و ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی بسر برند و راه مصلحت سپرند. ( تاریخ بیهقی ) . شیرویه. . . بر پدرخروج کر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر سر آمدن ؛ واقع شدن. حادث شدن. به انتهارسیدن. تمام شدن : بر سر اولاد آدم هر چه آید بگذرد. سعدی.

پیشنهاد
٠

به سر آمدن زمان ؛ به انتها رسیدن. منتهی شدن : کسی را که آید زمانش بسر ز مردی بگفتار جویدهنر. فردوسی. ز قلعه های دگر گر یکان یکان شمرم شود دراز و نی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بر سر نهادن ؛ سخت تکریم و تواضع کردن. از دل و جان اطاعت کردن : مثال شاه را بر سر نهادیم. نظامی.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- به سر آمدن ؛ سپری شدن. طی شدن. پایان یافتن : که بر من زمانه کی آید بسر که را باشد این تاج و تخت و کمر. فردوسی. ز دستور فرزانه دادگر پراکنده رنج م ...

پیشنهاد
٠

بر سر کاری ( چیزی ) رفتن ( شدن ، گرفتن ) ؛ مشغول شدن. سرگرم شدن : که در آن ثغر بزرگ خلل خواهد افتاد. . . بشتافت تا بزودی بر سر کار رود. ( تاریخ بیهقی ...

پیشنهاد
٠

بر سر چیزی بودن ؛ پای بند بودن. متعهد بودن : اگرچه مهر بریدی و عهد بشکستی هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندیم. سعدی.