پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
راسب: /rāseb/: صفت. دارای ویژگی یا توانایی رسوب کردن؛ ته نشین
تخمگانی /toxmgāni/: اسم. [ زیست شناسی] تولید مثل جنسی که در طی آن تخمک ماده به وسیله تخمک نر بارور می شود. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارس ...
تخم کشی:عمل یا فرایند فراهم کردن امکان جفت گیری جانوران ( بویژه دام ها ) برای تکثیر و تولید مثل آنها. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخمک راه\toxmakrāh، - ها\ اسم [زیست شناسی] لوله های ناقل تخمک از تخمدان به خارج. تخمبر، تخمراهه ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخمک واژگون: از انواع تخمک که در آن سُفت و جفت در مجاورت هم قرار می گیرند. واژگون جفت ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخمک راست: از انواع تخمک که در آن سُفت، بند و جفت در یک امتداد قرار دارند. راست تخمک ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخمک خمیده: از انواع تخمک که به علت خمیدگی خورش در آن، سُفت، بند و جفت در یک امتداد قرار ندارند. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخمپوش/ اسمtoxmpuš، - ها/:اسم [ گیاه شناسی] پوشش خارجی دانه گیاهان. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
از تخم درآمدن: بیرون آمدن نوزاد جانور تخمگذار از درون تخم، متولد شدن آن. ( جوجه ها تازه از تخم درآمده بودند ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر ف ...
تخم لق در دهن کسی شکستن:[کنایی] وعده بی جا دادن و در شنونده توقع ایجاد کردن. ( این تخم لق را توی دهن بچه شکستی که حالا چپ می رود راست می رود از من دو ...
تخم گرفتن: دانه گیاهان را گرد آوردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخم کسی را کشیدن: او را اخته کردن خ*** او را درآوردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخم آفتابگردان: دانه گیاه آفتابگردان که از دانه های روغنی است و مصرف خوراکی دارد. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخلیه تاجی: روشنایی پیرامون یک جسم رسانا بر اثر یونش هوا به اندازه ای که برای جرقه زدن کافی نیست. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخلیه اطلاعاتی: عمل یا فرایند به دست آوردن همه اطلاعات مورد نیاز از شخص دستگیر شده یا کسی که بازجویی می شود. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فا ...
تخفیف گرفتن: کالایی را ارزان تر از بهای پیشنهادی فروشنده از او خریدن. ( توانست ۱۰۰ تومان تخفیف بگیرد ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخفیف خوردن: از تخفیف بهره مند شدن ( دو بار به او تخفیف خورد و پس از ۴ سال از زندان آزاد شد ) . ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخریبی /taxribi/:صفت. ویرانگر. ( بمب تخریبی، عملیات تخریبی. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
تخریبچی:/ taxribči - ها؛ - - ان /:اسم [نظامی] کسی که کارش از کار انداختن مین، تله های انفجاری، ادوات و تاسیسات دشمن است. ( صدری افشار، غلامحسین، فر ...
تخرمه:/taxerme/صفت دارای کیفیت غذایی بد ( مانند برنجی که خمیر شود و خوب نپخته باشد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
خالصاً مخلصاً:[ قید]: در کمال اخلاص، با یکدلی کامل. ( ( خالصاً مخلصاً همه چیز را در اختیار ما گذاشت ) ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
خال به چیزی نیفتادن: سطح یا ظاهر آن هیچ نشانه ای از خراش یا آسیب نداشتن ( ( هنوز یک خال هم به این یخچال نیفتاده ) )
حرکت مولکول ها:حرکت مولکول ها در ماده که چگونگی حرکت به حالت ماده بستگی دارد. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
حرکت متشابه: نوعی حرکت که در آن همواره متحرک در زمان های مساوی مسافت های مساوی طی می کند راه طی شده در واحد زمان سرعت حرکت است. ( صدری افشار، غلامح ...
حرکت دودی:[ زیست شناسی] نوعی حرکت موجی انقباضی در امتداد یک اندام لوله ای شکل، به ویژه روده ها یا معده که به وسیله ماهیچه های صاف پیرامون آن پدید می ...
حرکت دو بعدی: نوعی حرکت که مسیرش منحنی یا حرکت در صفحه است. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
حرکت تناوبی: هر نوع حرکت ساده یا مرکب اگر در زمان های مساوی و متوالی ( به نام زمان تناوب ) عیناً تکرار شود. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فار ...
حرکت پیچی: نوعی حرکت وضعی جسم صلب در حول یک محور که در عین حال در امتداد آن محور می لغزد ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
حرکت انتقالی: ۱ - حرکتی که در آن همه نقطه های جسم متحرک به طور یکنواخت در یک خط یا راستای معینی حرکت می کند. 2 - نجوم گردش هر یک از سیاره ها به گرد خ ...
حرف بری:/harfbari/ اسم [ گفتاری] سخن چینی، عمل یا فرایند حرف بردن و آوردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
به حرف آمدن: سخن گفتن را آغاز کردن، به ویژه پس از مدتی سکوت یا خودداری از سخن گفتن. ( ( آخرش به حرف آمد و گفت دیشب پیش علی بود. ) ) ( صدری افشار، غ ...
حرف نداشتن:[مجازی] مخالفت نکردن. ( ( اگر کتاب را لازم داری ببر من حرفی ندارم ) ) ۲ _موردی برای بحث، ایراد یا اعتراض وجود نداشتن، ( ( این ماشین حرف ند ...
حرف مفت زدن: بیهوده سخن گفتن، حرف صد تا یک غاز زدن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
حرف گوش کردن: اطاعت کردن؛ فرمان بردن؛ سخن دیگران را پذیرفتن؛ ( ( چرا حرف گوش نمی کنی؟ حرف مادرت را گوش کن. ) ) حرف شنیدن ( صدری افشار، غلامحسین، فره ...
حرف کشیدن: ۱ - گرفتن اطلاعات مورد نظر با تشویق یا تحریک منبع اطلاعات به حرف زدن، بدون جلب توجه و ایجاد سوءظن. ( ( رفت از دخترشان حرف کشید ) ) 2 - تحم ...
حرف کسی یکی بودن: سخن خود را تغییر ندادن، بر سر گفته خود ایستادن. ( ( حرف مرد یکی است ) ) حرف کسی دو نشدن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارس ...
حرف کسی را خواندن: آن را پذیرفتن و از آن پیروی کردن. ( ( کسی حرف تو را نمی خواند ) ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
حرف کسی را به زمین انداختن: به آن اهمیت ندادن ( ( چرا حرف مادرت را زمین انداختی ) ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
حرف کسی را به خود گرفتن: آن را خطاب به خود تلقی کردن ( ( حرف مرا به خودش گرفت و ناراحت شد. ) ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
حرف کسی را به دل گرفتن: از آن رنجیدن ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
حرف کسی را بریدن: حرف کسی را ناتمام گذاشتن و خود سخن گفتن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ معاصر فارسی )
اهل الغرب ، یا اهل غرب ؛ مردم مغرب زمین. مردمانی که در طرف مغرب سکنی ̍ دارند. و مردم فرنگستان. مقابل اهل شرق. ( ناظم الاطباء ) .
- دهن فرهنگ ؛ جایی را میگویند که از کاریز آب به روی زمین آید. ( برهان ) . فرنج. رجوع به فرنج شود. || بزرگی و سنجیدگی. ( برهان ) . رجوع به فرهنج شود.
- فرهنگ آموز. فرهنگ بستن. فرهنگجو. فرهنگجوی. فرهنگدار. فرهنگ دان. فرهنگ دوست. فرهنگسار. فرهنگ ساز. فرهنگستان. فرهنگ نامه. فرهنگ ور. فرهنگی. فرهنگ یاب ...
سند عادی ؛ هر سند که رسمی نباشد قانوناً سند عادی است. رجوع به فرهنگ حقوقی تألیف لنگرودی شود. سندی که در مرجعی ذی صلاحیت تنظیم شده باشد.
سند در وجه حامل ؛ نوشته ای که امضاکننده ( صادرکننده ) آن تعهد میکند وجه یا وجوهی را در موعد معین بهر کس که آن نوشته را ابراز دارد بپردازد، یعنی دارند ...
سند رسمی ؛ سندی که در اداره ثبت اسناد و املاک و یا دفاتر اسناد رسمی یا در نزد سایر مأموران رسمی در حدود صلاحیت آنها وبر طبق مقررات قانونی تنظیم شده ...
تخم سند ؛ تخم حرام و این در خور و بیابانک امروز نیز متداول و در تداول خراسان نوعی دشنام و فحش بشمار میرود و به عربی منبوذ است. ( یادداشت دهخدا ) .
سعادت سنج ؛ سنجنده سعادت. اندازه گیرنده سعادت : کمان را استخوان بر گنج کرده ترازو را سعادت سنج کرده. نظامی.
- عنوان بستن ؛ مقام و لقبی را بر کسی نهادن : چو منشور اقبال او خوانده پیش در او بست عنوان فرزند خویش. نظامی ( از آنندراج ) .