پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٩٧)

بازدید
٢٦,٨١٦
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبیل کلفت ؛ آنکه سبیلی انبوه دارد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبیل چخماقی ؛آنکه بروت دنباله برگشته بسوی بالا دارد. ( مؤلف ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبیل فرستادن ؛ بصورت وقفه فرستادن : و مادر جلال الدین. . . بحج شده و جلال الدین با او سبیل فرستاد. ( جهانگشای جوینی ) . جلال الدین حسن چون تقلد اسلام ...

پیشنهاد
٠

سنگ بر سبو زدن ؛ به احتمال ضرر و خطری آزمون کردن : که من چون سپه روی آرد بروی زنم یکسره سنگ را بر سبوی. فردوسی. چو خواهی که پیدا کنی گفتگوی بباید ز ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنگ و سبو، سبو و سنگ ؛ دو ضد جمع نشدنی ، نظیر:آتش و پنبه ، پشه و باد، آتش و اسپند، سنگ و آبگینه. ( امثال و حکم ) : سقّای سرای امل خصم ترا دید فریاد ه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبک شدن عنان ؛ مقابل عنان بازکشیدن : سبک شدعنان و گران شد رکیب سر سرکشان خیره گشت از نهیب. فردوسی. سبک شد عنان و گران شد رکیب بلندی که دانست باز از ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گوش سبک ؛ مقابل گوش سنگین : نزد او آن جوان چابک رفت از غم ره گران و گوش سبک. منطقی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جوش ِ سبک ؛ جوش کم ، ملایم : جمله را اندر سه من آب جوشی سبک بدهند پس در شیشه فراخ سر کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبک سبک ؛ آرام آرام : لعل کو دیرزاد و دیربقاست لاله کآمد سبک سبک برخاست. نظامی ( هفت پیکر ص 45 ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبک مایه ؛ کم مایه : اَیا آنکه مهراب از این پایه نیست بزرگست و گرد و سبک مایه نیست. فردوسی.

پیشنهاد
٠

سبک بر زبان آوردن ؛ خفیف کردن. خوار شمردن : پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت و اندر آن پدر ایشان چنان محتشم را سبک بر زبان آورد. ( تاریخ بیهق ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- سبک نشستن ؛ تند. عصبانی. خشمگین : جفا مکن که بزرگان بخرده ای ز رهی چنین سبک ننشینند و سرگران ایدوست. سعدی ( بدایع ) .

پیشنهاد
٠

سبک نگریستن کسی را ؛ خوار و بیمقدار بکسی نگاه کردن : اگرْت گویم مشک و گلی شوی به گله گران کنی دل و گویی بمن سبک نگری. سوزنی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سخن سبک گفتن ؛ روشن و صریح و فصیح سخن گفتن : سخنها سبک گوی و بسته مگوی مکن خام گفتار باریک اوی. فردوسی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبک اسلحه ؛ نظامیان که اسلحه سبک دارند. مقابل سنگین اسلحه.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبک اندام ؛آنکه اندامی سبک دارد. امرط. ( منتهی الارب ) : هوالس ؛ مرد سبک اندام. || خوشخوار. گوارا. سریعالهضم : نهادش نکو تازه و پرنوا زمین خرم آبش س ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وزن سبعة ؛ هفت مثقال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : اخذت منه مائة درهم وزن سبعة؛ مقصود این است که هر ده درهم آن هفت مثقال است. ( از اقرب الموارد ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبق خدمت ؛ سابقه خدمت. خدمتگذاری : بسبق خدمت و فرمانپذیری بی چرا و چون ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم. سوزنی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

حکمای سبعه ؛ از آن جمله اند: بیاس ، پیتاکوس ، کله اوبول ، میزون ، خیلن ، سلن . رجوع به سیر حکمت در اروپا ص 3 شود.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اقالیم سبعه ؛ هفت کشور. ( دهخدا ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هفت سبع ؛ کنایه از سبع المثانی است : اگر خود هفت سبع از بر بخوانی چو آشفتی الف از با ندانی. سعدی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- حمی السبع ؛ در نزد اطباء تبی است که هفت روز یک مرتبه آید بعلت کمی ِ خلطی که موجب آن است. ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مطر سبط ؛ باران ریزان. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

احدی من سبع ؛ یعنی کار سخت و دشوار، تشبیهاً باحدی اللیالی السبعة التی ارسل فیها الربح عاد او یسبعسنی یوسف شدة. ( منتهی الارب ) . به امر عظیم شدید گوی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبطالعظام ؛ در گفته امروءالقیس : فجائت به سبطالعظام کانما، بمعنی معتدل قامت و مستوی قوام است. ( از اقرب الموارد ) .

پیشنهاد
٠

غلام سبطالجسم ؛ بمعنی نیکوقامت لطیف. ( از اقرب الموارد ) . سبطالجسم ؛ نیکوقامت. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبزه تون ؛ سبزه که کنار گلخن یا میان پلیدهای تون حمام روید و آغشه بپلیدی و کثافت بود : لفظ کآید بی دل و جان بر زبان همچو سبزه تون بود ای دوستان هم ز ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبز تشت ؛ کنایه از آسمان. ( آنندراج ) : زاده خاطر بیار کز دل شب زاد صبح کرد درین سبزتشت خانه زرین غراب. خاقانی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبز جای ؛ جای سبز : بسان بهشتی یکی سبز جای ندید اندرو مردم و چارپای. فردوسی. یکی باغ خوش بودش اندر سرای چو آن اندر آمد بدان سبز جای. فردوسی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبز دریا ؛ دریای سبز، و متقدمان رنگ آب دریا و آسمان را که آبی بود سبز میشمردند : در آن سبز دریا چو گشتند باز بیابان گرفتند و راه دراز. فردوسی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبزان ؛ معشوقان سبزرنگ. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبزان چمن ؛ کنایه از درختان. ( غیاث ) ( آنندراج ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبز بودن : از مهر او ندارم بی خنده کام و لب تا سرو سبز باشد و بار آورد پُده. رودکی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبزبوم ؛ آنچه متن آن سبز باشد : هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشید پرنیان خردنقش سبزبوم لعل کار. فرخی.

پیشنهاد
٠

سر کسی سبز بودن ؛ کنایه ازسلامت و شاد بودن : بدان تا تو پیروزباشی و شاد سرت سبز بادا دلت پر ز داد. فردوسی. سرت سبز باد و دلت شادمان تن پاک دور از ب ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

خط سبز ؛ سبزه نورسته بر گرد صورت. موی تازه رسته بر چهره. ریشی که تازه بر آمده باشد : سعدی خط سبز دوست دارد پیرامن خد ارغوانی. سعدی ( طیبات ) . ای ن ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرسبزی ؛ شادابی و تر و تازه بودن : جهان سبز دید از بسی کشت و رود بسرسبزی آمد بدانجا فرود. خاقانی.

پیشنهاد
٠

سبحانه و تعالی ؛ پاک و منزه خدای بزرگ : مجموع روزگار خود برضای حق سبحانه و تعالی گذرانیده. ( تاریخ قم ص 7 ) . حق سبحانه و تعالی ایام عمر مولانا. . . ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سباقا البازی ؛ دو پای بند باز که از چرم و جز آن باشد. ( منتهی الارب ) . قیداه ُ من سیر او غیره. ( اقرب الموارد ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اهل سباحت ؛ دانا و کارآزموده در شناوری. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبابه گزا ؛ متعجب و حیران. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

الْمَدِینَةِ : به معنی شهر و آبادی . از ریشه مدن، در لغت عرب در معانی زیر آمده است: شهر ، تمدن ، مرفه شدن ، در ناز و نعمت غرق شدن ، آبادی . بعضی گفته ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یَتِیمَیْنِ : به معنی دو یتیم. از ریشه یتم، در لغت عرب در معانی زیر آمده است: بی پدر شدن کودک ، از دست دادن پدر ، کوتاه شدن ، سست شدن , تاخیر کردن . ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تسمیة الشیء بما یؤول الیه، نامگذاری چیزی به حالت و کیفیت آینده آن؛ از اقسام مجاز لغوی است. از اینکه بچه در آینده جوان خواهد شد به جای بچه به او جوان ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غلام از ریشه غلم، در لغت عرب در معانی زیر آمده است: نوجوان ، نو خط ، پسر بچه ، برده ، غلام ، بنده ، خدمتکار . جوانی که تازه سبیل در آورده ( المنجد ) ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لِغُلَامَیْنِ : به معنی برای دو غلام ( بچه ) ، متعلق به دو غلام . از ریشه غلم، در لغت عرب در معانی زیر آمده است: نوجوان ، نو خط ، پسر بچه ، برده ، غل ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جِدَارُ: به معنی دیوار. از ریشه جدر، در لغت عرب در معانی زیر آمده است . دیوار ، بنا ، دیوار از لحاظ ارتفاع ، بر آمدگی بر روی بدن به دلیل ضربه و یا زخ ...

پیشنهاد
٠

آیه 81 سوره کهف: فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ترجمه : فَأَرَدْنَا پس خواستیم أَنْ یُبْدِلَهُم ...

پیشنهاد
٠

از سایه به خورشید ( آفتاب ) نگذاشتن ؛ عمر کردن. زندگی کردن : از سایه به خورشید گرت هست امان خورشیدرخی طلب کن وسایه گل. حافظ.

پیشنهاد
٠

از سایه به خورشید ( آفتاب ) نگذاشتن ؛ عمر کردن. زندگی کردن : از سایه به خورشید گرت هست امان خورشیدرخی طلب کن وسایه گل. حافظ.