پیشنهادهای علی باقری (٣٦,٣٤٨)
گوهر ( گهر ) به رشته کردن ( کشیدن ) ؛ به نخ کشیدن آن. در رشته و نخ درآوردن. به مجاز، شعر سره و خوب نوشتن. سخن و شعر نغز و شیوا سرودن و نوشتن : هنر سر ...
رشته ٔالفت گسستن از کسی ( چیزی ) ؛ قطع مهر و محبت کردن. بریدن از وی. قطع رابطه کردن با او. روگردان شدن از آن : تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان سر ...
رشته ٔالفت گسستن از کسی ( چیزی ) ؛ قطع مهر و محبت کردن. بریدن از وی. قطع رابطه کردن با او. روگردان شدن از آن : تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان سر ...
رشته دندان ؛ صف دندانها. ( ناظم الاطباء ) .
گوهر ( گهر ) به رشته کردن ( کشیدن ) ؛ به نخ کشیدن آن. در رشته و نخ درآوردن. به مجاز، شعر سره و خوب نوشتن. سخن و شعر نغز و شیوا سرودن و نوشتن : هنر سر ...
گوهر ( گهر ) به رشته کردن ( کشیدن ) ؛ به نخ کشیدن آن. در رشته و نخ درآوردن. به مجاز، شعر سره و خوب نوشتن. سخن و شعر نغز و شیوا سرودن و نوشتن : هنر سر ...
به رشته کشیدن مرواریدها ؛ نظم لاَّلی. ( یادداشت مؤلف ) .
- رشته باران ؛ قطره های باران که از پی هم فرودآیند و بسان تار به نظر آیند. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . امروزه رگبار نامیده می شود : از هوای تر ...
رشته درّ ثمین ریختن ؛کنایه از گوهر قیمتی ریختن. ( آنندراج ) : ریخت بسی رشته در ثمین گشت به یک رشته سرشته زمین. امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ) .
رشته بستن بر ساز کسی ؛ تار بستن بدان. به مجاز، یاد او کردن. بیاد او بودن. ذکر خیر از او کردن : رفته ام عمریست زین محفل نوای فرحتم ساده لوحان رشته می ...
رشته بی جان ؛ تار نازک بسیار ضعیف تاب نیافته. ( از آنندراج ) : مناسب ازبرای سبحه نبود رشته بی جان بکش در زندگی مخلص به خاک کربلا خود را. مخلص کاشی ( ...
به رشته درآوردن ؛ قرار دادن در نخ و رشته. به مجاز، منظم کردن. مرتب ساختن : این درّها به رشته درآوردم روز چهارم از سیُمین هفته. ناصرخسرو.
به رشته کشیدن ، در رشته کشیدن ؛ منظم ساختن. منظم کردن. مرتب نمودن : ز عمر بهره همین گشت مر مرا که به شعر به رشته می کشم این زرّ و درّ و مرجان را. نا ...
رشته مریم ؛ مَروی است که رشته حضرت مریم چنان باریک بودی که بدون دوتا کردن بافته نمی شد. ( غیاث اللغات ) . هر رشته که به باریکی تمام موصوف باشد. ( ناظ ...
رشته نِگَنْده ؛ ریسمانی که جامه خواب مانند لحاف و توشک بدان دوزند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) . || تار. رشته نخ. ( یادداشت مؤلف ) . تار ...
رشته الماس ؛ تار فولاد. ( آنندراج ) : بخیه چندی به چاک دل نزد امشب که من رشته الماس را در چشم سوزن کرده ام. علی قلی بیک علی ترکمان ( از آنندراج ) .
رشته تسبیح ؛ نخی که دانه های تسبیح را بدان بندند. بند تسبیح : فلک به گردن خورشید برشود تسبیح مجره رشته تسبیح و مهره هفت اورنگ. منشوری. رشته تسبیح گ ...
سر رشته ( سررشته اضافه ) یافتن ( وایافتن ) ؛ کنایه از دریافتن کار مهم و مقصود و مدعا باشد. ( آنندراج ) . بازیافتن رمز موفقیت در کار. پیدا کردن راز ان ...
رشته به ( در ) سوزن کشیدن ؛ قرار دادن نخ در سوزن. رشته به سوزن کردن : ز بخیه زخم کهن تازه می کند زنجیر کدام رشته بسوزن کشیده اند امروز. صائب ( از آن ...
رشته به ( در ) سوزن کشیدن ؛ قرار دادن نخ در سوزن. رشته به سوزن کردن : ز بخیه زخم کهن تازه می کند زنجیر کدام رشته بسوزن کشیده اند امروز. صائب ( از آن ...
سر رشته ربودن ( از دست کسی بردن ) ؛ کنایه از مغلوب نمودن وی. عاجز و ناتوان ساختن او. اختیارات از دست او ربودن. به مجاز، فرار کردن : کنون باید این مر ...
سر رشته ربودن ( از دست کسی بردن ) ؛ کنایه از مغلوب نمودن وی. عاجز و ناتوان ساختن او. اختیارات از دست او ربودن. به مجاز، فرار کردن : کنون باید این مر ...
سر رشته به جایی کشیدن ؛ کنایه از نتیجه بخشیدن کاری. منتهی شدن کاری به نتیجه ای : خدمتم آخر به وفایی کشد هم سر این رشته به جایی کشد. نظامی.
سر رشته به کسی دادن ؛ به عهده او سپردن کار را. واگذار بدو کردن. اختیار بدو دادن : پی سپر کس مکن این کشته را بازمده سر به کس این رشته را. نظامی.
سر رشته را گم کردن ؛ سر کلافه را از دست دادن. به مجاز، متحیر در امری ماندن. ( یادداشت مؤلف ) : اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تحیر خردمندانند هان ...
رشته گم بودن ؛ به معنی سر رشته گم بودن. ( آنندراج ) : کی سر ز کار بسته برآرم که چرخ را دوران نماند رشته امّید من گم است. نظیری نیشابوری ( از آنندراج ...
رشته یکتایی ؛ نخی که تنها یک تار داشته باشد. نخ یکتا : یک روز چونکه نیکی بلفنجی کمتر بود ز رشته یکتایی. ناصرخسرو.
رشته کلام را بریدن ؛ قطع سخن کردن. ترک تکلم نمودن. از سخنرانی صرف نظر کردن.
رشته عمر ؛ ریسمانی که چون یک سال از عمر کسی بگذرد یک گره بر آن می زنند تا عده سالهای عمر وی معلوم کند. ( آنندراج ) . رشته سالگره. ( غیاث اللغات ) : ر ...
- رشته کش ؛ رشته کشنده. - || رشته کشیده ؛ دررشته : آن دوگوهر که رشته کش بودند از نشاط و سماع خوش بودند. نظامی.
رشته صبح ؛ صبح کاذب. ( ناظم الاطباء ) ( مجموعه مترادفات ص 233 ) . کنایه از صبح کاذب ، چه کاذب را در حق طول و تاریکی با رشته و با دم گرگ تشبیه می دهند ...
رشته ٔضحاک ؛ مار ضحاک. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از مار ضحاک. ( آنندراج ) : می که فریدون نکند با تو نوش رشته ضحاک برآرد ز دوش. نظامی.
رشته طاقت گسیختن ؛ پاره شدن آن. به مجاز، تمام شدن تاب و طاقت. سپری شدن تحمل و بردباری. از دست رفتن تاب و توانایی : خواهد گسیخت رشته طاقت ز پیچ و تاب ...
رشته زدن ؛ پیمودن زمین با ریسمان. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) . پیمودن زمین به جریب ، چه هر چیز را که به چیزی پیمایند آن چیز را بر آن چیز می ...
رشته سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. ( آنندراج ) : کسی از رشته سردرگم ما آگهی دارد که شب از خارخار دل به بستر سوزن افشاند. صائب ( از آنندراج ) . ...
رشته شمع ؛ پلیته. ( ناظم الاطباء ) . رشته که در میان شمع بود. ( آنندراج ) : بس که صائب ریزد از چشمم سرشک آتشین رشته شمع است گویی رشته نظاره ام. صائب ...
رشته درویشان ( درویش ) ؛ریسمانی نخی یا پشمی که به کمر یا سر و یا هر دو می پیچیده اند و آن در مواقع لازم کار طناب را انجام می داد. ( فرهنگ فارسی معین ...
رشته راز ؛ رشته بنا. رجوع به ترکیب رشته بنا شود.
رشته رشته ؛ پی درپی و لاینقطع و بی انفصال. ( انجمن آرا ) . رشته های پی درپی و بسیار : از ابر رشته رشته چکد درّ شاهوار از خاک توده توده دمد گنج شایگان ...
رشته در دست خواب و خور داشتن ؛ خاصیت بهیمی داشتن و خوردن و خوابیدن. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از خصلت بهیمی داشتن و غیر از خوردن و خوابیدن منظور نداشت ...
رشته در گردن ؛ کنایه از محبت مفرط و تعشق باشد. ( لغت محلی شوشتر ) .
رشته درویشان ( درویش ) ؛ریسمانی نخی یا پشمی که به کمر یا سر و یا هر دو می پیچیده اند و آن در مواقع لازم کار طناب را انجام می داد. ( فرهنگ فارسی معین ...
رشته دراز کردن ؛ کنایه از مهلت و فرصت دادن. ( آنندراج ) . رشته دراز دادن : جان آرمیده می شود از اضطراب عشق این رشته را دراز کند پیچ و تاب عشق. صائب ...
رشته دراز دادن ؛مهلت و فرصت دادن و تنگ نگرفتن. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) . کنایه از مهلت و فرصت دادن. ( آنندراج ) : بردل آسوده نخواهی گره تا ب ...
رشته جان یکتار ( یکتا ) ماندن ( شدن ) ؛ ناراحت شدن. به ناراحتی گرفتار آمدن. دچار ضعف و ناتوانی گردیدن : رشته جانم ز غم یکتار ماند شکر کن کآن تار نگسس ...
رشته چیزی را گسستن ؛ دست برداشتن از آن. ( یادداشت مؤلف ) . دور گشتن از آن. قطع علاقه نمودن از آن : ای دل آن زنار نگسستی هنوز رشته پندار نگسستی هنوز. ...
رشته خاک ؛ آدمی و موجودات دیگر. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به رسته خاک در ذیل ماده رسته شود.
رشته دراز ؛ طول مدت. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( برهان ) . - || فرصت دور و دراز در کار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . فرصت بسیار. ( ف ...
رشته جان ؛ بندجان. نیرویی که چون رشته اجزای وجود را بهم پیوندد. ( یادداشت مؤلف ) : رشته جان دشمنان مهره پشت گردنان چون به هم آورد کند عقد برای معرکه ...
شته جان دوتا شدن ؛ متردد خطر عظیمی بودن. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از مورد خطر عظیمی بودن و اسیر شخصی شدن. ( آنندراج ) . - || گرفتار و اسیر و عاشق ش ...