پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٦٣٦
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

Objective point of view: زاویه دید عینی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

کَمَکی ؛ اندکی. ( فرهنگ فارسی معین ) : کمکی حالش بهتر است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمک کاری ؛ مددکاری. عمل و حالت کمک کار. رجوع به ترکیب قبل شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمک کار ؛ مددکننده. یاری کننده. یاری کننده در کار.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب و بیدار /xab - o - bidār/:صفت. در آستانه خواب یا بیداری دارای پرزهایی در دو جهت مخالف.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب گفتاری:/xābgoftari/:اسم. عمل یا پدیده سخن گفتن در خواب. به همین قیاس خواب گفتار ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب زدا:/xābzeda/، ( - ها صفت ) دارای ویژگی یا توانایی از میان بردن خواب آلودگی یا احساس نیاز به خوابیدن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاص ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در خواب بودن: در حال خواب بودن ( ساعت ۱۰ هنوز در خواب بود ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

به خواب کسی آمدن: در جریان خواب در ذهن او مجسم شدن. ( ( دیشب مادرم به خوابم آمد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به خواب رفتن: خوابیدن. ( سرانجام به خواب رفت ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

از خواب پریدن: به ناگهان و بر اثر رویدادی بیدار شدن ( از صدای زنگ از خواب پرید ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

از خواب پا شدن: بیدار شدن ( نصف شب از خواب پا شدم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

خواب هفت پادشاه را دیدن:[کنایی] به خواب عمیق فرو رفتن ( دارد هفت پادشاه را هم خواب می بیند ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب نداشتن: دچار بی خوابی بودن ( دو شب است از پا درد خواب ندارم. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

خواب کسی ریختن:[ مجازی] نیاز شدید به خواب داشتن. ( دیشب نخوابیدم خوابم دارد می ریزد ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

خواب کسی تعبیر شدن:[ مجازی] پیشگویی او درست درآمدن ( بالاخره خوابت تعبیر شد و خان مرد ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب رفتن: کاهش حساسیت دست یا پا بر اثر بی حرکت ماندن یا خستگی ( پایم خواب رفته ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

خواب به چشم کسی نرفتن یا نیامدن: نخوابیدن ( تا صبح خواب به چشمم نرفت ) . ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب آوردن: حالت خواب ایجاد کردن ( ماست خواب می آورد ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب آمدن: پیدا شدن نشانه های نیاز به خوابیدن ( خوابم می آید ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

خواب از سر یا چشم کسی پریدن: گرایش به خواب در او از میان رفتن ( دیگر خواب از سرم پرید و نتوانستم بخوابم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر ...

پیشنهاد
٠

خواب اصحاب کهف:[ کنایی] خواب بسیار سنگین و طولانی. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خواب ابدی:[ کنایی]. مرگ ( به خواب ابدی فرو رفت. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

به خنس و فنس افتادن: بی پول شدن، پول نداشتن و برای گذران زندگی در ماندن. به خنسی افتادن. ( آخرهای ماه پولم تمام می شد و به خنس و فنس می افتادم ) ( ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

خنزیر پنزر /xenzerpenzer/: اسم [گفتاری] اشیای گوناگون فرسوده شکسته از کار افتاده یا پاره. ( این خنزر را بریز دور، خودت را راحت کن. ) ( صدری افشار، ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

خنزر پنزری:/xenzerpenzeri/: اسم [گفتاری] کسی که خنزر و پنزر را گردآوری و خرید و فروش می کند. ( یک پیرمرد خزر پنزیری هر روز توی کوچه ما می پلکید. ) خ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده گرفتن: دستخوش خنده شدن. ( از حرفش خنده ام گرفت ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده نخودی: خنده ای همراه با صداهای پیاپی آهسته. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده زورکی: خنده نابه دلخواه و از روی اجبار. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

به خندق بلا سرازیر کردن:[ تعریض] خوردن ( همه را به خندق بلا سرازیر کردی ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنده سر دادن؛ با صدای بلند و به شدت خندیدن ( با دیدن من خنده سر داد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنازیر:/xanāzir /اسم. سل غده های لنفاوی گردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خمیر ریش:/xamir ( e ) riš ، ها / اسم خمیر حاوی مواد صابونی و خوشبو کننده برای کمک به تراشیدن ریش. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خومپذیران:/xampaziān/[ اسم] شاخه ای از جانداران پر یاخته کوچک دریایی که به حالت چسبیده به جلبک ها و جسم های غوطه ور زندگی می کنند، بدنشان دارای تقارن ...

پیشنهاد
٠

در خم یک کوچه بودن:[مجازی]هنوز در آغاز راه یا کار بودن. ( من هنوز در خم یک کوچه ام کو تا دکتر بشوم )

پیشنهاد
٠

خم به ابرو نیاوردن:[ مجازی] سختی و دشواری را بی شکایت تحمل کردن ( ۱۰۰ کیلو بار را بلند کرد و خم به ابرو نیاورد ) ابرو خم نکردن. ( صدری افشار، غلامح ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خلیلی:/xalili/[ اسم] نوعی انگور کهربایی دانه دار. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

واپسین نفس ؛ نفس واپسین. آخر نفس. دم آخر.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هر نفس ؛هر لحظه. هردم. در هر آن. متواتر. پیاپی : هر نفسی از سرطنازئی بازی شب ساخته شب بازئی. نظامی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس نفس ؛ دمادم. پیاپی. لاینقطع. نفس در نفس. نفس بر نفس. رجوع به نفس نفس زدن در سطور بعد شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس گرم ؛ مقابل نفس سرد. - || دم گیرا. نفس پرتأثیر و درگیرنده : مرغ لبم از نفس گرم او پر زبان ریخته از شرم او. نظامی.

پیشنهاد
٠

نفس سوار سینه شدن ؛ نفس به لب رسیدن. به حال نزع افتادن. - || بغایت مانده شدن.

پیشنهاد
٠

نفس سرد بر زدن ؛ نفس سرد برآوردن : چو ارجاسب دید آن سپاه گران گزیده سواران نیزه وران سپاهی که چندان ندیده ست کس ز انده یکی سرد بر زد نفس. فردوسی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس سرد زدن ؛ نفس سرد برآوردن : همی زنم نفسی سرد بر امید کسی که یاد ناورد از من به سالها نفسی. سعدی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس سردی ؛ سردسخنی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس در نفس ؛ پیاپی. دائم. لاینقطع : چو خواهی که گوئی نفس در نفس حلاوت نیابی ز گفتار کس. سعدی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس سرد ؛ نسیم خنک : نفس سرد سحر گرم رو از بهر چراست یادم آمد ز پی آنکه رسول چمن است. ؟

پیشنهاد
٠

نفس در کار کسی کردن ؛ همت در کارش کردن. نظر تأیید بر او افکندن.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نفس درگرفتن ؛ تأثیر کردن سخن دردیگران. مؤثر افتادن سخن : در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم دیدم که نفسم در نمی گیرد. ( گلستان سعدی ) .

پیشنهاد
٠

نفس به لب آمدن ؛ جان به لب رسیدن. به حال نزع افتادن : منتظران را به لب آمد نفس ای ز تو فریاد به فریاد رس. نظامی.