پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
شکل مأمونی ؛ آن است که دو زاویه ای که بر قاعده مثلث متساوی الساقین است ، برابر باشند و نیز دو زاویه ای که در زیر قاعده تشکیل میشوند ( در صورتی که دو ...
شکل متوازی ؛ دو خط برابر و مقابل هم. ( ناظم الاطباء ) .
شکل عروس ( عروسی ) ؛ ( اصطلاح هندسه ) به مثلثی اطلاق میشود که قائم الزاویه باشد و مربع وتر زاویه قائمه آن برابر باشد با مربع دو ضلع دیگر آن و این نام ...
شکل مأمون ؛ شکل خاص در هندسه. ( آنندراج ) : وگر دیدی مرا عاجز نگشتی دو اقلیدس به پنجم شکل مأمون. ناصرخسرو. رجوع به ترکیب شکل مأمونی شود.
شکل تربیع ؛ مربع و چهارگوشه. ( ناظم الاطباء ) .
شکل حماری ؛ ( اصطلاح هندسه ) به مثلثی اطلاق میشود که مجموع دو ضلع آن از ضلع سوم درازتر باشد، و وجه تسمیه آن به سبب ظهور آن است. ( از کشاف اصطلاحات ال ...
شکل دواری ؛ دایره. مدور. ( از ناظم الاطباء ) .
شکل در شکل ؛ گونه گون. نوع به نوع. باانواع. . . با نقش ها و نقشه های مختلف : شکل در شکل نماید به من اوراق فلک شکلها را همه برهان به خراسان یابم. خاق ...
شکل بسیط ؛ شکل ساده : سه خط چون کرد بر مرکز محیطی به جسم آماده شد شکل بسیطی. نظامی.
شکل طغرایی ؛ به صورت خط طغرایی : از تن و دل چون کنی نون و القلم نزد شحنه شکل طغرایی فرست. خاقانی. رجوع به طغرا و طغرایی شود.
شکل کشیدن ؛ رسم کردن تصویر و شکل. || نقش. || نقشه. ( ناظم الاطباء ) : چون از این فصل فراغ افتد وصف پارس و کورتها و شهرها و آب و هوای آن و شکلهای آن ...
سرداب شکل ؛ سرداب گونه. سرداب مانند : جمعی برزگران را حاضر و زمین را شکافته سرداب شکلی یافتند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 22 ) .
نیست شکل ؛ نیست صورت. که بصورت عدم باشد : نک جهان نیست شکل هست ذات وآن جهان هست شکل بی ثبات. مولوی.
چین از ابرو بردن ؛ خشم فرونشاندن. کین زائل کردن : خوبگوئی ای پسر بیرون برد از میان ابروی دشمنْت چین. ناصرخسرو.
ابرو کشیدن ؛ با رنگی از قبیل وسمه و حنّی و روناس ابرو را رنگ کردن.
تیغ ابرو. چوگان ابرو. خم ابرو. طاق ابرو. طغرای ابرو. کمان ابرو. کمانخانه ابرو. ماه ابرو. محراب ابرو. هلال ابرو ؛ قوس آن : طغرای ابروی تو بامضای نیکوئ ...
ابرو زدن ؛ ابرو انداختن. ابرو جنباندن. اشارت کردن با ابرو دلال را. اجازه و دستوری دادن با اشارت ابرو. رضا نمودن با اشارت ابرو : کان با کف زربخش تو په ...
ابرو بهم درکشیدن. چین بر ابرو افکندن یا انداختن. چین آوردن ابرو. گره بر ابرو افکندن یا انداختن. گوشه ابرو ترش کردن. ابروان پر از چین کردن. ابرو بچین ...
ابرو تابیدن بر. ابرو کج کردن بر ؛ در تداول عامه ، به معنی گره بر ابرو افکندن و نظایر آن : ابرو بما متاب که ما دلشکسته ایم.
لگام بر بادنهادن ؛ کنایه است از بر امری دشوار فائق آمدن. کجا رفت ننگ و کجا رفت نام که برباد صرصر نهاده لگام. ادیب پیشاوری.
مار خوردن و افعی شدن:[ مجازی] ورزیده شدن در نیرنگ و حقه بازی ( از آنهاست که سالها در آن اداره مار خورده و افعی شده ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکار ...
مارهای کرمی شکل: تیره ای از مارهای کوچک کرمی شکل از زیر راسته ماران که بدنشان قهوه ای یکنواخت بدون خط و نقش و دارای پولک های گرد و صاف است با دم کوتا ...
مادر تباری:/اسم /[جامعه شناسی] نظام مبتنی بر انتصاب فرزند به مادر و خانواده ی مادری، مقابل پدر تباری. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
مادر فولاد زره:[ کنایی] پیرزن زشت رو و تنومند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
مادر روحانی: عنوان خطابی احترام آمیز برای مقام های مؤنث کلیسا و راهبه ها، مادر مقدس. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
مادر رضاعی: زنی جز مادر شخص که به او شیر داده است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
مأخوذ به حیا شدن: رودربایستی کردن
عصب پایه:/asabpāye/. اسم. دانش بررسی ساختار و سازوکار عصب ها، بیماری ها و درمان آنها. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
عصب وابَران: رشته عصبی که جریان عصبی را از مرکز عصبی به خارج هدایت می کند ( مانند رشته های عصبی که موجب فعالیت ماهیچه ها یا غده ها می شود. ( صدری ا ...
عصب آوَران: رشته عصبی که جریان عصبی را از راه اندام گیرنده به مرکز عصبی می رساند. مانند: رشته های عصبی اندام های گیرنده حسی. ( صدری افشار، غلامحسین ...
عصب مغزی: رشته عصبی که مستقیماً از مغز خارج یا به آن وارد می شود و تعداد آن در ماهی ها، دوزیستان ۱۰ زوج و در خزندگان، پرندگان و پستانداران ۱۲ زوج است ...
عصب اشتیاقی: یک زوج عصب محرک خارجی چشم. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
عصا قورت داده:[تعریض] ۱ - فاقد نرمش و انعطاف در حالت بدن و حرکت های اندام ها ( مثل عصا قورت داده ها شک و رق و ساکت و صامت نشسته بود و نه تکان می خورد ...
عشق کسی کشیدن: علاقه داشتن، تمایل داشتن، مایل بودن ( فردا اگر عشقش کشید و خواست برود تکلیف ما چیست؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
عشق بودن: مایه خوشی بودن. ( امروز را عشق است ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
سر زانو: برآمدگی زانو. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
سر پاکت: لبه پاکت روی لبه دیگر تا شده است، در پاکت. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
سر دل:[ گفتاری] معده به ویژه بخش بالای آن.
از زیر چیزی در رفتن:[ مجازی] آن را نپذیرفتن یا انکار کردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر نگین کسی بودن:[ مجازی] در تصرف یا زیر فرمان او بودن. ( ملک، کشور ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر مهمیز کشیدن:[مجازی] سخت گیری کردن و به اطاعت واداشتن ( توران خانم خیلی زود عروسش را زیر مهمیز کشید و سر جایش نشاند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و ...
زیر لب گفتن: به طور آهسته و با حرکت خفیف یا ناپیدای لب ها گفتن. ( زیر لب گفت فرار کن ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر کاسه نیم کاسه ای بودن:[مجازی] توطئه ای بودن، در پس ماجرای آشکار ماجرای پنهانی بودن. ( معلوم شد که این رفت و آمدها دلیل دارد وزیر کاسه نیمکاسه ای ...
زیر قول خود زدن: از قول خود سرپیچی کردن؛ تعهد خود را انجام ندادن. ( مرد است و قولش، تو نباید زیر قولت بزنی ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهن ...
زیر سوال بردن: مورد تردید و در معرض شک و پرسش قرار دادن ( ما حق نداریم رفتار پدر را زیر سوال ببریم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
زیر زبان کسی را کشیدن:[ مجازی] با چرب زبانی و نیرنگ از او اطلاعات گرفتن. ( زیر زبان او را بکش ببین دیروز کجا رفته ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکارا ...
زیر دین کسی بودن:[ مجازی] ۱ - از لحاظ حق شناسی نسبت به او تعهدی اخلاقی داشتن۲ - به او بدهکار بودن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی مع ...
زیر دندان کسی مزه کردن:[ کنایی] خوشایند او بودن و توجه و طمعش را جلب کردن. ( پول مفت زیر دندانت مزه کرده ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ...
زیر دل کسی را زدن:[مجازی] او را بیزار کردن ( مثل اینکه خوشی زیر دلت زده. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )