پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
رای یزدان ؛اراده یزدان. خواست خدای. مشیت خداوند. خواست ایزد: بگویش مکن رای یزدان تبا مده دیو را بر دل خویش جا. فردوسی. بدین کرده خویش بایدگریست ببی ...
رای عالی ؛ رای رفیع. اراده پادشاهانه. میل مبارک. خواست خاطر خطیر. اندیشه بلند. فکر عالی. و بیشتر در خطاب مر پادشاهان را بکار برند : چو رای عالی چونان ...
رای قوی ؛ اراده قوی. تصمیم قاطع. اراده راسخ. عزم استوار. - امثال : رای قوی از شمشیر برنده کاری تر است . ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 862 ) .
رای نیکو ؛ تدبیر نیک. رای خوب. عزم درست. قصد نیکو. عقیده درست : و حیلتها ساختند تا رای نیکوی او را در باب ما بگردانیدند و وی نیز آن را که ساختند خرید ...
رای آن کردن ؛ عزیمت آن کردن. صریمه آن کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
رای جهان آفرین ؛ اراده خداوند. خواست ایزدی. خواست خداوندی. مشیت الهی : چنین بود رای جهان آفرین که او جان سپارد بتوران زمین. فردوسی.
رای رفیع ؛ نظر و عقیده بلند و عالی : کس را زهره نباشد که به رای رفیع خداوند اعتراض کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ) .
ثبات رای ؛ پایداری اراده. استواری عزم. استحکام فکر و اراده : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات. . . و ثبات رای. . . حاصل است می بی ...
جوینده رای ؛ که رای جوید. که صلاح و مصلحت و صواب خواهد : دل زن همان دیو را هست جای ز گفتار باشند جوینده رای. فردوسی.
از رای کسی گذشتن ؛ از میل و اراده کسی چشم پوشیدن. خلاف خواست کسی رفتار کردن. مخالف میل و اراده ٔکسی کار کردن : مده بخود رضای آن ، که بد کنی بجای آن ک ...
استطلاع رای ؛ آگاهی خواستن از قصد و اراده و میل : بونصر پیغام داد که من دستوری یافتم برفتن سوی خوارزم و استطلاع رای دیگر تا بروم نخواهم کرد. ( تاریخ ...
یکرای شدن ؛ متفق شدن. همداستان شدن. بیک خیال بودن. ( ناظم الاطباء ) . همرای شدن. همرای گشتن. همفکر شدن. رجوع به یک شود. - امثال : رای العلیل علیل ، ...
هارون رای ؛ دارای تدبیر و نظری چون هارون وزیر و برادر موسی. که فکر و اندیشه بلند دارد. که تدبیر و اندیشه ای چون هارون دارد : فلک به پیش رکاب وزیر هار ...
کینه رای ؛ کینه توز. که کینه ورزی اندیشد. که در اندیشه بکار بردن کینه و دشمنی است. رجوع به کینه شود.
متانت رای ؛ استواری تدبیر. متانت اندیشه : و ما را فتنه ایشان [ سلجوقیان ] منقطع شودبتدبیر صائب و متانت رای. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 587 ) . که ما را ب ...
فرخنده رای ؛ مبارک رای. فرخ اندیش. نیک اندیش. نیکورای. نیک رای. که دارای عقیده و نظر نیکو باشد : چو پرسیدی از ما به فرخنده رای بگوییم چون بخت شد رهنم ...
رای یک شدن ؛ متفق شدن. بیک خیال بودن. ( ناظم الاطباء ) . همفکر گشتن. هم عقیده گردیدن.
روی و رای چیزی یا کاری ؛ صورت و تدبیر آن : اغیار حیله ساز و دغل باز ناگهان در ما فروشدند و دگر گشت روی و رای. ملک الشعراء بهار
رای نکو ؛ تدبیر نیک. فکر خوب. اندیشه نیکو. رأی صواب : نه تدبیر محمود و رای نکوست که دشمن نداند شهنشه ز دوست. ( بوستان ) .
رای نادرست ؛ اندیشه ناصواب. فکر نادرست. تدبیر ناصواب. مقابل رای درست : و مرا گفت مقصود آن بود که از خویشتن بیگناهی من از این خلوت و رایهای نادرست باز ...
رای روشن ؛ اندیشه روشن. فکر روشن. نظر و عقیده روشن. اندیشه درخشان. مقابل رای تاریک : میخواستیم وی را با خویشتن ببلخ بریم. . . در مهمات ملکی که در پیش ...
رای شاهی ؛ اندیشه پادشاهی. عقیده و نظر و تدبیر سلطنت : کنون بشنو ای نامور کیقباد سخن گویم از رای شاهی و داد. فردوسی.
رای خوب ؛ فکر خوب. اندیشه نیکو. تدبیر نیک : دارد از رای خوب خویش وزیر دارد از خوی نیک خویش ندیم. بوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ) .
رای درست ( درست و راست ) ؛ رای صواب. رای راست. فکر درست. اندیشه صحیح : گفت ای خواجه رای درست وراست این است که تو دیده ای و بگفتی. ( تاریخ بیهقی چ فیا ...
رای راست ؛ رای درست. رای صواب : هر که درگاه ملوک لازم گیرد. . . و بنای کار بر کوتاه دستی و رای راست نهد. . . هر آینه مراد خویش. . . اورا استقبال واجب ...
رای تاریک ؛ فکر تاریک. اندیشه تیره. اندیشه ای که روشن نباشد. فکر پریشان و درآمیخته به اضطراب و نگرانی : بدین کس فرستم بنزدیک اوی درخشان کنم رای تاریک ...
رای جهان آرا ؛ رای روشن کننده جهان. اندیشه روشن و تابناک کننده عالم : سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت. سعدی.
رای خردمند ؛ اندیشه خردمند. فکر آدم عاقل. تدبیر بخرد : عاجز شده ست رای خردمند از دو چیز تدبیر کار کردن زن ، حکم کودکان زن پای نگسلد ز رکاب هوای نفس ک ...
رای پیر ؛ فکر پیر. اندیشه پخته. فکر مجرب : باشد جهان پیر جوان تا او با رای پیر و بخت جوان باشد. مسعودسعد. تا جهان پیر جوان سیماست باد اندر جهان رای ...
رای پیش آوردن ؛ رأی نیکو زدن. تدبیر نیکو عرضه داشتن. اظهار رأی صائب و درست. نظر درست دادن : چنان دان که شاهی مر او را سزاست که دور فلک را ببخشید را ...
- رای برگشتگی ؛ ناصواب بودن اندیشه و نظر : در آنشب که از رای برگشتگی درآمد به اندیشه سرگشتگی. نظامی.
رای آمدن ؛ اراده کردن. مصمم شدن بر کاری. نظر پیدا کردن به امری. بر سر آن شدن. اعتقاد یافتن. تصمیم به کاری گرفتن. اراده کاری کردن : بجنبیدمر سام را دل ...
خجسته رای ؛ فرخنده رای. رجوع به فرخنده رای در ذیل همین ماده شود. - || صفت و موصوف مقلوب :رای خجسته : وگر چو تاج فریدون شد از شکوفه درخت خجسته رای ت ...
جافی رای ؛ که فکر جفا و جور دارد. که در اندیشه ظلم و ستم باشد. که در جفا و جور اندیشد. که قصد جفا و جور دارد. که درشت خوست : خاص کردش وزیر جافی رای ب ...
تیزرای ؛ تیزهوش. دارای اندیشه و رای سریع.
تاریک رای ؛ تیره رای. ناصواب اندیش. بداندیش. که اندیشه تیره و تاریک دارد. مقابل روشن رای : تا روز روشن شد آن تاریک رای مبلغی راه رفته بود. ( گلستان ) ...
تدبیر و رای ؛ تدبیر و اندیشه. فکر و تدبیر. فکر و رای : سعید آورد قول سعدی بجای که تدبیر ملک است و تدبیر و رای. سعدی.
پریشان رای ؛ پریشان فکر. که فکر و اندیشه پریشان و در هم دارد. پریشان خاطر. ناصواب اندیش. که اندیشه مشوش دارد. و رجوع به ماده شوریده رای شود.
پسندیده رای ؛ که اندیشه ستوده دارد. که فکر درست و نیکو دارد. که تدبیرخوب و پسندیده دارد. ستوده نظر. دارای عقیده و نظر پسندیده : پیری گربز و پسندیده ر ...
کلمه سامری سه بار در قران آمده است و در هر بار به جریان گوساله پرستی بنی اسرائیل که توسط او به راه انداخته شد اشاره شده است . البته قران برای گوساله ...
تُشَک /دُشک: واژه ترکی است از مصدر دؤشَمَک و دؤشمه به معنی گستردن : دوشک در ترکی در اصل به معنی گستردنی است و ک در آن جنسیت را می راساند یعنی چیزی بر ...
قول کریم ؛ سخن سهل و نرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) .
نبات کریم ؛ یعنی سودمند و پرنفع. ( از اقرب الموارد ) .
احجار کریمه ؛ سنگهای گرانبها. ( از یادداشت مؤلف ) .
رزق کریم ؛ یعنی کثیر. ( از اقرب الموارد ) . || سهل و نرم. ( منتهی الارب ) . آسان. ( ناظم الاطباء ) . سهل لین. ( اقرب الموارد ) .
وجه کریم ؛ یعنی خوش در حسن و جمال. ( از اقرب الموارد ) . || کثیر. ( اقرب الموارد ) . بسیار و طیب. ( منتهی الارب ) .
کتاب کریم ؛ یعنی زیبا در معنی و جزالت لفظ و فایده. ( از اقرب الموارد ) . - || مجازاً بمعنی قرآن. ( از یادداشت مؤلف ) . در جمله سی و دو نام قرآن کر ...
کریم النفس ؛ نیک نفس. که نفسی کریم دارد : ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. ( گلستان سعدی ) . درویش به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی ک ...
کریم جبلت ؛ که جبلتی کریم دارد. که طبعی و نهادی بزرگوار دارد : آنگاه دایه مستقیم بنیت معتدل هیأت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. ( سندبادنامه ص 43 ) .
کریم الطرفین ؛ کسی که اجداد و پدران مادری و پدری بزرگوار دارد. ( یادداشت مؤلف ) ( منتهی الارب ) : و خواجه بونصر کهتر برادر بود، اما کریم الطرفین بود ...