پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
سلاح برهنه کردن ؛ کنایه از شمشیر را از غلاف بیرون آوردن : سلاحها برهنه کردند و دشنام زشت دادند. ( تاریخ بیهقی ) .
از سکه گشتن ؛ بی رونق شدن : ای برقرار خوبی با تو قرار من چه از سکه گشت کارم تدبیر کار من چه. خاقانی.
از سکه افتادن ؛ از رونق افتادن متاعی. ( از فرهنگ فارسی معین ) . - || از دست دادن زیبایی خود. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سقف آسمان سوراخ شدن ؛ کنایه از واقعه عظیم و حادثه. ( مجموعه مترادفات ص 365 ) . || آسمان. || ( مص ) پوشیدن خانه. ( منتهی الارب ) .
هفت سفلی ؛ زمین : کنم قصدنه شهر علوی که همت از این هفت سفلی نمود امتناعی. خاقانی.
سعد ناشزه ؛ از منازل قمر نیستند. ( از منتهی الارب ) .
سعد الهمام ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب است و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. ( منتهی الارب ) .
سعد الذابح ؛ سعد ذابح ، از منازل قمر است. ( منتهی الارب ) . رجوع به سعد ذابح شود.
سعد السعود ؛ سعد سعود، از منازل قمر. ( منتهی الارب ) .
سعد اخبیه ؛ سه ستاره است بر شکل یکپایه. ( منتهی الارب ) .
سعه شرق ؛ برای آفتاب ازافق مابین معدل النهار و مطلع آفتاب باشد. ( یادداشت دهخدا ) .
سطح محدب ؛ سطح روئین جسم. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سطح مقعر ؛ سطح زیرین جسم. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سطح مستوی ؛ سطحی که همه اجزای آن مساوی باشد نه آنکه بعضی بالا باشد و بعضی فرود. آنچه طول و عرض قبول کند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سطح بسیط ؛ سطح مستوی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سطح تابش ؛ در اصطلاح فیزیکی سطحی است عمود بر سطح انعکاس که شعاع تابش و شعاع انعکاس در روی آن قرار دارد.
سطح راست ؛ سطحی است که بر دو خط موازی بگذرد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
سست کردن ؛ ضعیف کردن. ناتوان کردن. از کار بازداشتن : بدانست سام نریمان درست که یزدان ورا ز آن گنه کرد سست. فردوسی. توبه را دست و پای سست کند لاله س ...
آیه 87 سوره کهف: قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَیٰ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا ترجمه : قَالَ أَمَّا مَن ...
سریعالتأثیر ؛ که زود متأثر و متألم شود.
سریع الحصول ؛ زودرس.
سریع الانهضام ؛ زودگوار.
سریع الانزال ؛ که زود آب او آید. سست کمر. که بوقت جماع خویشتن نگاه نتواند داشت.
سریع الامضاء ؛ زودگذر : شمشیر قضا نافع و سریعالامضاءاست. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .
سریشم ماهی ؛ اسم فارسی غری السمک است. ( تحفه حکیم مؤمن ) . غری سمک سریش ماهی گویندش. ( الابنیه عن حقایق الادویه ) : به کردار سریشمهای ماهی همی برخاس ...
سریر مرده ؛ تابوت. ( ناظم الاطباء ) .
سریرمعدلت مصیر ؛ اورنگ عدالت. ( ناظم الاطباء ) .
آیه 86 سوره کهف: حَتَّیٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا ۗ قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْ ...
سره کردن ؛ تجوید. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . - || خوب کردن. نیکو کردن : راست کن لفظ و استوار بگو سره کن راه و پس دلیر بتاز. ...
سره فهم کردن ؛ : این طریقه سره فهم کند. . . ( کتاب النقض ص 480 ) . اولاً مذهب شیعه و همه اهل عدل در این مسئله سره فهم باید کردن تا شبهت این کلمات برخ ...
سره بودن ؛ مفید بودن : و سیب شکوک خشک بوده و معده را سره باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و هم چنین منزلت �اخواننا� هم سره بودی اگر �بغوا علینا� از دنبال ...
سره دانستن ؛ خوب دانستن. کامل دانستن :. . . و هر عاقل و عالم که این تصنیف بخواند سره بداند و الحمد کما هو اهله. ( کتاب النقض ص 417 ) . اگرچه رافضی بو ...
سرور کائنات ؛ آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. ( ناظم الاطباء ) . پیغمبر اسلام.
سرورمجلس ؛ مهتر و خداوند مجلس. ( ناظم الاطباء ) .
سرود به مستان یاد دادن ؛ مثلی است مشهور، در مقامی گویند که شخصی کاری را که بدان اشتغال میداشت از چندروز فراموش کرده باشد و به تقریبی کسی به او یاد ده ...
سرور عالم ؛ پیغمبر : سرور عالم شه دنیا و دین سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین. شیخ بهایی.
طشت سرنگون ؛ کنایه از آسمان : چند خونهای هرزه خواهی ریخت زیر این طشت سرنگون بلند. خاقانی.
آتش سرکش ؛ آتش افروزنده : من از تخمه نامور آرشم چو جنگ آورم آتش سرکشم. فردوسی. چو آتش در دلم سرکش چه باشی بوقت خوشدلی ناخوش چه باشی. نظامی.
سر در جیب بردن ؛ غروب کردن. رجوع به سر شود.
سرانگشت یا سَرِ انگشت به دندان گرفتن و گزیدن و خائیدن ؛ تعجب کردن : عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سَرِ انگشت. ناصرخسرو. ...
حساب سرانگشتی ؛ با سرانگشت حساب کردن.
سرانگشت یا سَرِ انگشت به دندان گرفتن و گزیدن و خائیدن ؛ تعجب کردن : عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سَرِ انگشت. ناصرخسرو. ...
سرانگشت یا سَرِ انگشت به دندان گرفتن و گزیدن و خائیدن ؛ تعجب کردن : عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سَرِ انگشت. ناصرخسرو. ...
از سرانگشت ؛ بطور غفلت و بدون ملاحظه و بدون تأمل. ( ناظم الاطباء ) .
سرانگشتان عنابی کردن ؛ کنایه از به رنگینی چیزی پرداختن. ( غیاث ) .
سرانجام دادن کاری ؛ از عهده برآمدن و درآمدن و پیش رفتن کار. پیش بردن کار. ( از مجموعه مترادفات چ هند ص 213 ) .
سرآغاز کردن ؛شروع کردن. آغاز نمودن : نخستین گره کز سخن باز کرد سخن را بچربی سرآغاز کرد. نظامی. چو شاه این سخن را سرآغازکرد چنان گنج سربسته را باز ک ...
ناسرایش ؛ لال.
سرائر الاَّثار ؛ عبارت از اسماء الهیه اند که مظهربواطن اکوانند: ظاهر اسما بود اکوان بنام باطن اکوان بود اسما تمام. ؟ ( از فرهنگ مصطلحات سجادی )
سرائرالربوبیة ؛ سرائر ربوبیت ، عبارت از ظهور رب است بصور اعیان. ( فرهنگ اصطلاحات عرفاء سجادی ص 217 ) .