پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
زیر دست پا ریختن:[ کنایی] فراوان بودن ( آنجا دختر خوشگل زیر دست و پا ریخته بود. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر دست و پا افتادن: به علت بی توجهی در جای مناسبی افتادن که مزاحم حرکت باشد یا بر اثر حرکت افراد آسیب ببیند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فره ...
زیر چیزی زدن:[مجازی]۱ - آن را انکار کردن ( وقتی از علی پرسیدم زیرش زد و گفت من این حرف را نزدم ) ۲ - از تعهدی سرپیچی کردن ( آدم نباید زیر قولش بزند ) ...
زیر چیزی رفتن یا ماندن:۱ - با آن تصادف کردن. ( گربه رفت زیر ماشین و مرد ) ۲ - [ کنایی] سنگینی و دشواری ناشی از آن را تحمل کردن ( ناچار شدم زیر قرض بر ...
زیر چشمی نگاه کردن: از زیر چشم و دزدیده نگریستن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر پوست کسی آب رفتن:[ مجازی] شادابی یا تندرستی بیشتر یافتن ( وقتی از سفر برگشت زیر پوستش آبی رفته بود و رنگ رویی به هم زده بود. ) ( صدری افشار، غل ...
زیر پای کسی علف سبز شدن:[ مجازی] بیهوده انتظار کشیدن ( بایست تا زیر پایت علف سبز شود. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر پای کسی را جارو کردن:[ کنایی] او را به ترک جایی واداشتن. ( از راه نرسیده زیر پای مادر شوهر را جارو کرد و او را به خانه دخترش فرستاد. ) ( صدری ا ...
زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن:[مجازی] برای شکست دادن یا بی اعتبار کردن او توطئه کردن. [ رندان پوست خربزه زیر پای رئیس گذاشتند و باعث عزل او شدند. ) ...
زیر پای کسی انداختن ۱ - در مسیر حرکت او گستردند یا انداختن ( یک قالی انداخته بودند زیر پایشان ) ۲ - برای سوار شدن در اختیار او گذاشتن ( یک ماشین نو ا ...
زیر پا گذاشتن:[کنایی]۱ - ارزش و اعتبار قائل نشدن و اهمیت ندادن ( دوستی ۳۰ ساله را زیر پا گذاشت. نباید قانون را زیر پا گذاشت ) ۲ - گشتن، به ویژه در جس ...
زیر بغل زدن: میان بازو و پهلو قرار دادن و بلند کردن ( کتاب را زیر بغلش زد و برد ) بغل زدن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر بته عمل آمدن:[ مجازی] پدر و مادر یا خانواده درستی نداشتن ( خیال می کند بقیه زیر بته عمل آمده اند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارس ...
زیر بال گرفتن:[کنایی] حمایت کردن ( بچه های برادر را زیر بال گرفت و بزرگشان کرد ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر آوار ماندن: بر اثر فرو ریختن ساختمان در زیر مصالح ساختمانی ماندن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر قیمت: ارزان تر از بهای واقعی. ( همه را زیر قیمت فروخت و خیلی ضرر کرد ) . ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر جلدی: در زیر پوست، تزریق زیر جلدی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر پله ( ای ) : فضایی ( مانند اتاق، انبار. . . ) که در زیر پله ها قرار دارد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر کردن: با وسیله نقلیه از روی کسی یا چیزی گذشتن یا به او آسیب رساندن ( گربه ای بیچاره را با دوچرخه زیر کرد ) . به همین قیاس زیر گرفتن
خلاف رفتن: در جهت غلط و مخالف در عرف یا قانون حرکت کردن ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خلاصی داشتن رهایی داشتن. ( یک روز از دستش خلاصی ندارم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر ) خلاصی داشتن: هرز بودن و تنظیم نبودن ...
خلاء سیاسی: فقدان نیروها یا شخصیت های سیاسی کارآمد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خلاء فکری: فقدان اندیشه های کارساز و موثر. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خفت کسی را چسبیدن:[ مجازی] او را در تنگنا گذاشتن. ( برو خفت پدر شوهرت را بچسب و بگو بیاید ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط و نشان کشیدن برای کسی:[ کنایی] او را تهدید کردن ( برایم خط و نشان کشیده که اگر آن طرف ها پیدایم شود چنین و چنان می کند. ) ( صدری افشار، غلامحسین ...
خط کش تی: خط کشی که به سر آن یک خط کش کوچکتر با زاویه قایم متصل شده و در کشیدن رسم های دقیق به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ...
خط کش اشل: نوعی خط کش مهندسی با مقطع منشور که هر یک از ۶ لبه آن بر اساس مقیاس مثلاً: یک دهم تا یک صدم درجه بندی شده است. ( صدری افشار، غلامحسین و ه ...
خطر آفرین:/xatarāfarin/، ها؛ - ان/: صفت، موجب پیدایش خطر ( نداشتن وسیله های ایمنی در سفرهای زمستانی خطرآفرین است. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکارا ...
به خطر افتادن: در معرض زیان یا آسیب احتمالی قرار گرفتن. ( در اثر سهل انگاری و نگرفتن اطلاعات هواشناسی جان همه به خطر افتاد. ) ( صدری افشار، غلامحسی ...
از خطر گذشتن: از احتمال آسیب یا زیان رهایی یافتن ( با تمام شدن طوفان از خطر گذشتیم و به آرامی از کوه پایین آمدیم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران ...
توی/ در خط چیزی بودن:[ گفتاری] به آن توجه یا علاقه نشان دادن، ( اصلاً تو خط زن گرفتن نبود، افتاده بود تو خط سیاست و حزب بازی. ) ( صدری افشار، غلامح ...
به خط کردن: در صف قرار دادن، به صف کشیدن، واداشتن ( بچه ها را به خط کرد ) . ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط کسی را خواندن:[ مجازی] به دستورها یا سفارش های او اهمیت دادن ( در آنجا کسی خط مرا نمی خواند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معا ...
خط کشیدن: ۱ - خط رسم کردن. ( زیر صفت ها و قیده ها خط بکش ) ۲ - خط زدن ( روی این جمله خط بکش ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط روی خط افتادن: مخلوط شدن دو یا چند خط تلفن. پدید آمدن اتصال ناخواسته میان چند خط تلفن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط افتادن: پیدا شدن خط یا خراش بر سطح چیزی ( دو سه جا روی بدنه ماشین خط افتاده بود ) به همین قیاس خط انداختن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فره ...
خط واحد:[ گفتاری] ۱ - شبکه اتوبوسرانی شهری، ۲ - اتوبوس متعلق به آن شبکه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط میدان:[ مکانیک] فاصله میان اندازه اسمی و اندازه حقیقی یک جسم. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط لوله: مجموعه ای از لوله و تجهیزات به هم پیوسته برای انتقال یک سیال. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط کسری: خطی که دو کمیّت را در بالا و پایین آن می نویسند و به مفهوم تقسیم کمیت بالایی بر پایینی است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
خط کرسی: خط افقی که جایی قرار گرفتن هر یک از حروف الفبا را نشان می دهد. آ در بالای خط کرسی و م در زیر آن قرار دارد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکارا ...
خط قرمز: ۱ - [مجازی] مرز خطر، مرزی که عبور از آن آزاد نیست ۲ - نشانه باطل کردن چیزی ( مانند یک نوشته ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارس ...
خط فاصله: خط کوچکی میان دو بخش یک واژه مرکب. مانند: انگلیسی - فارسی، رادیو - تلویزیون. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط شَجَری:[قدیمی] از خط های متداول در ایران که حرف های الفبا به صورت خط عمودی کوچکی با یک یا چند شاخه مورب صعودی نوشته می شد. ( صدری افشار، غلامحسی ...
خط سیریلی: خطی که زبان روسی و برخی زبان های دیگر به آن نوشته می شود و آن شکل اقتباس شده از خط یونانی است. الفبای سیریلی. ( صدری افشار، غلامحسین و ه ...
خط ساحل: مرز میان تودهٔ آب و توده خشکی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط زنجیر:۱ - صفی از افراد که دست یکدیگر را گرفته و زنجیری پدید می آورند ۲ - ردیفی از جانداران در حال حرکت در پشت سر یکدیگر. ( صدری افشار، غلامحسین ...
خط ریز: خطی که با قلم دارای نوک نازک برای تمرین خوشنویسی نوشته می شود ۲ - نوشته ای که حروف آن ریز است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارس ...
خط درشت: ۱ - خطی که با قلم دارای نوک پهن معمولاً قلم نی برای تمرین خوشنویسی نوشته می شود ۲ - نوشته ای که حروف آن درشت است. ( صدری افشار، غلامحسین و ...
خط خوانا: نوشته ای که به آسانی خوانده می شود. به همین قیاس خط خوش. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )