پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
- آش ناردان ، آش ناردانگ ؛ آشی که در آن اناردانه خشک بستانی یا جنگلی کنند.
آش لخشک ؛ آش جو نعمه.
آش ماست ؛ آشی که ترشی آن ماست است.
آش گاورس ؛ آش الم.
آش گوجه ؛ آشی که آچار گوجه تر دارد.
آش گوجه برغانی ؛ آشی که در آن گوجه برغانی خشک که نوع بهتر و درشت تر گوجه ها است ریزند.
آش کشکاب ، کشکاب ؛آش جو : در زمانی که چنین نعمت هر جنس خوری آش کشکاب در آن حال بخاطر میدار. بسحاق اطعمه.
آش کلم ؛ آشی که در آن کلم مُقشر خردکرده ریزند و به عربی کرنبیه گویند.
آش کدو ؛ شوربائی که کدو نیز بر آن مزید کنند.
آش کرَم ، آش کلم ؛ کرنبیه.
آش کشک ؛ آشی که ترشی آن دوغ کشک است و آن را در قدیم پینوئین می گفته اند.
آش غوره ؛ آشی که آچار آن غوره تازه است. غوره با. حِصرمیه.
آش قارا ؛ آشی که درآن قره قوروت کنند. مصلیه. رخبین با.
آش قجری ؛ آشی که سلاطین قاجار سالی یک بار در ییلاق شمیران می پختند و زنان شاه و رجال و اعیان و زنانشان در پاک کردن حبوب و بُقول و پختن آن همدستی می ک ...
آش شله ماش ؛ آشی ازبرنج و ماش ، تنک تر از کته ماش و ستبرتر از آش ماش.
آش شوربا ؛ آشی که از تره و جعفری و برنج و کمی لپه کنند.
آش عدس ؛ آشی که از حبوب ْ عدس دارد.
- آش شُلّه زرد ؛ آشی که تنها از برنج و شکر کنند و ابازیر زعفران بدان زنند و خلال پسته و بادام نیز در آن ریزند.
آش شُلّه قلمکار ؛ آش امام زین العابدین :مثل آش شله قلمکار؛ مخلوطی از چیزهای نامتناسب.
آش سماق ؛ آشی که آچار آن سماق است : سر میسره گشته آش سماق که بود از چغندر بدستش چماق. بسحاق اطعمه.
آش شلغم ؛ آشی که در آن شلغم مُقشر و خردکرده ریزند. شلغم شوربا. لفتیه.
آش سرخ حصار ؛ آش قجری.
ش سرکه ؛ آش که در آن به آچار سرکه کنند. سرکه با. سکبا : چار ارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست روپیاز و مس چغندر، دنبه سیم و گوشت زر. بسحاق اطعمه.
آش ساک ؛ آشی که سرکه و اسفناج دارد.
آش ساده ؛ آش بی ترشی.
آش زیره ؛ آش شوربا که از ابازیرْ زیره دارد. زیره با. زیرباج : چنان آش زیره ز کرمان براند کز او یلغز کوفته بازماند. بسحاق اطعمه.
- آش رشته ؛ آشی که در آن رشته خمیر ریزند. و در تداول اطفال به معنی حجامت است.
آش زرشک ؛ آشی که چاشنی آن زرشک است : صفت آش بنا کردم و عقلم می گفت لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار. بسحاق اطعمه.
آش خلیل ، آش خلیل اﷲ ؛ آشی که دانه آن عدس است.
آش درهم جوش ؛ آشی که سبزیها و حبوبات گوناگون در آن ریخته باشند و از آنرو نامطبوع شده باشد: مثل آش درهم جوش ؛ مخلوطی از بسیار چیزهای نامتناسب.
آش دوغ ؛ آشی که آچار آن دوغ ماست یا دوغ کشک است و در آن گاهی گوشت بره نیز ریزند : ساعد و ران بره و آش دوغ میکشد از ساق چغندر بلا. بسحاق اطعمه.
آش حلیم ؛ آشی است که از گندم و گوشت و نخود پزند و سخت بورزند تا اجزاء آن در هم پیوندد. و آن را گندم با و کشک با نیز گویند، و عرب هریسه خواند، و این آ ...
آش خلو ؛ آش آلو یا قسمی از آلو : در آش خلو کوفته دیدم که بدعوی برد آن گرو از میوه که با هیئت بِه ْ بست. بسحاق اطعمه.
آش جو نعمّه ؛ آشی که قطعات خمیر بشکل لوزی در آن کنند، و تتماج همانست.
آش جو ؛ آشی که دانه اش بلغور و جریش جو است.
آش تره جعفری ؛ آشی که سبزی آن تره و جعفریست. و آن را شوربا نیز گویند.
آش تمر ؛ آشی که آچار آن تمر هندیست.
آش ترش ؛ هر آش که در آن قسمی ترشی کرده باشند : فصل رابعهمه از آش ترش خواهم گفت ای که صفرات گرفته ست ز پار و پیرار. بسحاق اطعمه.
آش ترخنه ؛ آش جو مقشر.
آش ترخنه دوغ ؛ آشی که جو مقشر در دوغ تر نهاده وسپس خشک کرده در آن ریزند.
آش پشت پا، قفابا ؛ آشی که پس از مسافرت کسی بروز سوم پزند و آن را بشگون دارندصحت و سلامت مسافر و کوتاهی سفر او را.
آش بغرا ؛ آشی بوده که در آن گوشت و دنبه می کرده اند و خمیری چون اماج یا رشته نیز داشته است ، و گویند آن منسوب به بغراخان پسر قدرخان است : مطبخی را دی ...
آش برگ ؛ آشی که اسفناج یا برگ چغندر سبزی آن است. و آش رشته را نیز گویند.
آش امام زین العابدین ؛ آشی که در آن انواع سبزیها و گوشت کنند و آن را بنذر پزند و بفقرا بخشند. و آن را شله قلمکار نیز گویند.
آش انار ؛ آشی که آچار آن آب انار است. ناربا.
آش الم ؛ آشی است که بجای برنج گاورس دارد : قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم میخورند این دو غذا در سربند کلبار. بسحاق اطعمه.
آش اُماج ؛ آشی که اماج ( خمیرهای ریز است چندِ عدسی ) در آن کنند.
آش ابودردا ؛ آشی که برای شفای دردمندان و بیماران پزند و بمستحقان دهند، و نسبت آن به ابوالدرداء عویمربن مالک صحابی کنند و بی شک حروف درد در ابودردا و ...
آش ارزن . رجوع به آش الم و آش گاورس شود.
- آش آلو ؛ آلوباست که چاشنی آن آلوست و عرب آن را اجاصیه گوید. - آش آلوچه ؛ آلوچه با : آش آلوچه خوش و معتدل آمد بمزاج ای دل از آش چنین دست مداری زنه ...