پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
خط خرچنگ قورباغه:[مجازی] شیوه نوشتن ناشیانه، ناهموار و بد ترکیب. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط حامل:[موسیقی] ۵ خط موازی که در نت نویسی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط چینی: خطی که زبان های کشور چین به آن نوشته می شود. به همین قیاس: خط عربی، خط فارسی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط تیره: خط افقی کوچیکی که میان دو عدد یا برای جدا کردن بخشی از جمله به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط تولید: مجموعه تجهیزات و فراینده های تولید انبوه یک فرآورده. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط تاریخ: خط موهوم در امتداد نصف النهار ۱۸۰ نسبت به نصف نهار گرینویچ، که بر اساس توافق بین المللی، شبانه روز عرفی از آنجا آغاز می شود، یعنی تقویم در ...
خط برنج: وسیله ای که برای نقش کردن خط در حروف چینی دستی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط اتوبوس: مجموعه ای شامل چند اتوبوس در مسیر ویژه کار می کند. به همین قیاس: خط مینی بوس، خط کشتیرانی، خط هوایی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ف ...
خط آزاد: مسیر یک وسیله ی ارتباطی که آماده بهره گیری است. ( خط آزاد تلفن ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط انتقال نیرو: شبکه ای از تجهیزات به هم پیوسته که نیروی برق را از جایی به جایی می برد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط اتو: اثر یا تایی که بر اثر کشیدن اتو بر سطح پارچه پدید می آید.
نان بیار کباب ببر: بازی دو نفری که یکی کف دست هایش را روی کف دست های دیگری می گذارد و دومی می کوشد با غافل کردن وی بر پشت دست هایش ضربه بزند. ( صدر ...
نان بری:/nānbori/ اسم، [ گفتاری] از میان بردن درآمد یا گذران زندگی کسی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به نان شب محتاج بودن:[ مجازی] بسیار بی چیز بودن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
از نان خوردن افتادن:[مجازی] دیگر گذران زندگی فراهم نشدن ) ( دستم شکست و از نان خوردن افتادم ) به همین قیاس از نان خوردن انداختن. ) ( صدری افشار، غل ...
نان کسی را بریدن: درآمد و گذران زندگی او را از میان بردن. ( چرا نان مردم را می بری؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان کسی توی روغن بودن:[ مجازی] موفق بودن، وضع مالی خوبی داشتن. ( با این کاری که پیدا کردی دیگر نانت توی روغن است. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکارا ...
نان کسی آجر شدن:[ مجازی] درآمد و گذران زندگی او از میان رفتن ( کار خوابید و نان ما آجر شد ) به همین قیاس: نان کسی را آجر کردن ( صدری افشار، غلامحسین ...
نان کردن: سود یا درآمد داشتن. ( این کار برای من نام نمی کند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان درآوردن: درآمد برای گذران زندگی به دست آوردن. ( از ۱۴ سالگی نان خودش را درآورده بود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان خود را خوردم و هلیم حاج عباس را هم زدن: بیهوده و نابجا در کار دیگران مداخله کردن ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان چیزی یا کسی را خوردن: از آن درآمد داشتن یا به وسیله آن زندگی را تامین کردن ( نان قلبش را می خورد نه قلمش را ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ...
نان توی کاری بودن:[مجازی] از آن سودی عاید شدن ( این روزها نان توی بساز بفروشی است. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان پشت شیشه مالیدن:[ کنایی] بیش از حد خسیسی کردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان به نرخ روز خوردن:[ مجازی] فرصت طلب و بی مسلک بودن. ( او دارد نان به نرخ روز می خورد و از کسی که بر سر کار است تعریف می کند ) ( صدری افشار، غلام ...
نان به نان کسی نرسیدن:[مجازی] قادر به تامین غذای روزانه نبودن ( نان به نانمان نمی رسید ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان به نان کسی نرسیدن:[مجازی] قادر به تامین غذای روزانه نبودن ( نان به نانمان نمی رسید ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان به دامن کسی گذاشتن:[ مجازی] درآمدی برای او فراهم کردن ( می خواست نانی به دامن او بگذارد ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان به کسی قرض دادن:[ مجازی] با دادن چیزی یا انجام کاری درصدد جلب همکاری کسی برآمدن ( این آقایان نان به هم قرض می دهند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و ...
نان مفت:[مجازی] گذران زندگی از محصول کار یا درآمد دیگران. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان ماشینی:هر یک از نان هایی که با وسیله های مکانیکی آماده و پخته می شوند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان گدایی:[ مجازی] درآمدی که از راه گدایی به دست می آید به همین قیاس نان نوکری. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان پنجره ای: نان شیرینی مشبکی محتوای، آرد، شیر، تخم مرغ، شکر و عطریات. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان بخور و نمیر:[مجازی] غذا یا درآمد در کمترین حد لازم ( نان بخور و نمیری داشتیم، بد نبود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان بخور و نمیر:[مجازی] غذا یا درآمد در کمترین حد لازم ( نان بخور و نمیری داشتیم، بد نبود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
لق و لوق /lagg - o - lug/صفت، [گفتاری] لق، نااستوار، متزلزل ( یک تخت خواب لق و لوق به من دادند که هر لحظه می ترسیدم بشکند و بیفتم زمین. ( صدری افشا ...
لقمه گلوگیر بودن:[کنایی] کار به ظاهر سودمندی که موجب آسیب و گرفتاری می شود. ( مراقب باش این لقمه گلوگیر است و ممکن است خفه ات کند. ) ( صدری افشار، ...
لقمه گرفتن:1 - پیچیدن نان خروش در لای نان ( از این کتلت برایت یک لقمه بگیرم. ۲ - [ مجازی] کاری را معمولاً بر خلاف میل و آگاهی کسی برایش انجام دادن. ( ...
لقمه کردن: در داخل لقمه قرار دادن ( این را هم لقمه کن بگذار توی کیفت ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
لقمه را هم جویدن و توی دهان کسی گذاشتن:[ کنایی] تنبل و نالایق بودن او ( چرا به خودت زحمت نمی دهی؟ مثل اینکه لقمه را هم باید جوید توی دهان تو گذاشت ) ...
لقمه را دور سر چرخاندن:[کنایه] کار را از راه غلط و پر دردسر انجام دادن. ( چرا لقمه را دور سرت می چرخانی؟ این کار را از جایش بگیر و بپیچان ) ( صدری ...
لقمه را از دست کسی قاپیدن: ( کنایه ) کار سودمند را در مرحله سودآوری از دست او بیرون کردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
لقمه چپ کردن:۱ - به آسانی و به تندی خوردن. ( یک ران مرغ را لقمه چپ خودش کرد ) 2 - [ مجازی] به آسانی شکست دادن. ( تو را لقمه چپ خودش می کند. ) ( صدر ...
لقمه ای بزرگتر از دهان خود برداشتن:[ کنایی] به کاری فراتر از توانایی خود پرداختن. ( پسر جان این کار تو نیست، لقمه بزرگتر از دهان خودت برداشته ای. ) ...
خرچنگ منزوی: گونه ای خرچنگ از راسته ۱۰ پایان دارای بدن کشیده و محکم که بیشتر در صدف خالی حلزون ها یا نرم تنان دیگر زندگی می کند. خرچنگ صدف نشین، خرچن ...
به خرج کسی نرفتن:[ مجازی] مورد پذیرش او واقع نشدن. ( هرچی می گفتم به خرج او نمی رفت ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به خرج دادن: به کار بردن، ( خیلی حوصله به خرج دادم تا عصبانی نشوم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خرج گذاشتن: خرج کردن، هزینه کردن. ( من روی این خانه خیلی خرج گذاشته ام ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خرج کسی کردن: برای او خرج کردن. ( پولت را خرج این و آن نکن ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خرج روی دست کسی گذاشتن: برایش موجب تولید هزینه شدن، او را به خرج کردن پولی واداشتن. ( عروسی نیم میلیون تومان خرج روی دستش گذاشت ) . ( صدری افشار، غ ...