پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
سنگروی:/sangruy، - ان/: اسم. گیاه تابستانی از تیره سنگ رویان با ساقه چوبی، برگ های سوزنی صاف و گل های سرخ رنگ و بی دمگل ( صدری افشار، غلامحسین، فرهن ...
سنگر گرفتن: قرار گرفتن در داخل یا در پشت سنگر ( پشت خاکی سنگر گرفتیم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگر انفرادی: سنگری که تنها یک تن از آن بهره می گیرد. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنجر اجتماعی: سنگری که گروهی در آن پناه می گیرند. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگپوز/sangpuz/، ها. اسم:[زمین شناسی] پیش آمدگی کمابیش بلند و باریک خشکی در آب. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگارد:/sangārd/: اسم [زمین شناسی] مواد سنگی بسیار ریز که از سایش یخچال ها به وجود می آید. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگ کسی یا چیزی را به سینه زدن:[ مجازی] به سود یا به خاطر آن تلاش کردن ( تو هم سنگ خودت را به سینه می زنی ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معا ...
سنگ سر راه کسی شدن:[ مجازی] مانع کار یا پیشرفت او شدن ( او نمی خواست سنگ سر راه پیشرفت من باشد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگ روی یخ شدن:[ کنایی] ناکام و سرشکسته شدن ( با کاری که تو کردی من سنگ روی یخ شدم ) به همین قیاس: سنگ روی یخ کردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ ف ...
سنگ روی سنگ بند نشدن/ نماندن:[کنایی] وضع بسیار آشفته بودن. ( اگر نیروی انتظامی تن به کار ندهد سنگ روی سنگ بند نمی شود. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فر ...
سنگ روی چیزی گذاشتن:[ کنایی آن را رها کردن و ترک کردن.
سنگ خود را با کسی واکندن:[مجازی] بحث یا معامله خود را با کسی تمام کردن. ( باید یک روز بنشینیم و سنگ هامان را وا بکنیم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فره ...
سنگ را بستن و سگ را گشودن:[ کنایی] کار وارونه و ناروا کردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگ تمام گذاشتن:[مجازی] کاری را به خوبی و تمام و کمال انجام دادن ( او در دوستی سنگ تمام گذاشت ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگ به شکم خود بستن:[مجازی] گرسنگی کشیدن و در برابر تنگدستی بردباری کردن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگ به ترازوی کسی نگذاشتن:[کنایی] به او اعتنا نکردن ( کسی سنگ به ترازوی او نمی گذاشت. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگ بزرگ برداشتن:[ کنایی] دست به کاری دشوار و معمولاً ناممکن زدن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگ انداختن جلوی پای کسی:[کنایی] برای او مانع تراشیدن ( مرتب جلو پایم سنگ می انداختند. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنگ انداختن به چیزی: آن را با پرتاب سنگ زدن ( به شیشه ی مردم سنگ نینداز )
سند انتقالی:[بانکداری] سندی که انتقال مبلغی را از حسابی به حساب دیگر نشان می دهد. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنجه شناسی:/sanješenās/اسم: دانش وزن ها و مقدارها، دانش کمیت ها و وسیله هایی که برای اندازه گیری به کار می رود اندازه شناسی. ( صدری افشار، غلامحسین ...
سنجاق کش:/sanjāqkeš، - ها /: اسم. اسباب شبیه گیره، با دو فک نوک تیز، برای کندن سنجاق از کاغذ و مانند آن. سوزن کش. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فار ...
سنجاق ته گرد/sanjāqtahgerd/، ها:اسم. سنجاقی به شکل میخ نازک، کوچک و نوک تیز، سوزن ته گرد. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنجاب ها/sanjābhā/: اسم، تیره ای از پستانداران راستهٔ جوندگان، دارای انواع درختی و زمینی که از علف ها، دانه ها، به ویژه گردو فندق و مانند آنها تغذیه ...
سنبه نشان؛/sombenešān, sonbe - /: اسم، سنبه نوک تیزی که برای نشانه گذاری روی فلیز به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنبه کسی پرزور بودن:[ مجازی] مهاجم و سازش ناپذیر بودن ( سنبه رئیس خیلی پرزور بود ناچار من کوتاه آمدم ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
سنبه را پر زور دیدن:[ مجازی] با مقاومت یا نیروی زیادی روبرو شدن. ( تا سنبه را پر زور دید از در آشتی درآمد. ) ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی مع ...
کلمه بقر از زبان عبری وارد زبان عربی شده است و به عبارتی دیگر به معنی شکافتن می باشد . در زبان عبری به صبح بوقر می گویند زیرا صبح سینه تاریکی را می ...
نور در زبان عبری می شود " اور " در تورات پیدایش آیه 3 می خوانیم : ג יֹּאמֶר אֱלֹהִים, יְהִי אוֹר ; וַיְהִי - אוֹר. 3 - و امر کرد خداوند . بوجود آید ...
به لعنت خدا نیرزیدن ؛ به هیچ نیرزیدن.
حج بالیمین ؛ همان است اگر بوسیله قسم و سوگند واجب آید.
حج بالعهد ؛ حج کردن پس از انجام اولین حج یعنی حجةالاسلام که به سبب عهد شرعی واجب شود.
حج بالنذر ؛ حج کردن برای مرتبه دوم یا بیش از آن اگر بوسیله نذر واجب شده باشد.
Psychic distance : فاصله روانی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
psychological stori : رمان روانی ( روانشناختی ) ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
psychological novel : رمان روانی ( روانشناختی ) ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Propaganda novel : رمان تبلیغی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Proletarian novel : رمان پرولتاریایی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
projection : فرافکنی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
problem novel : رمان انتقادی و اجتماعی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Political novel : رمان سیاسی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Point view: زاویه دید ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Picaresque novel: رمان بیکارسک ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Picaresque novel: رمان بیکارسک ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Physical point of view: زاویه دید جسمانی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Personal point of view: زاویه دید شخصی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
panorama: صحنه فراخ منظر ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
organic: عالی – ترکیبی و بنیانی ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
Omniscient point of view: زاویه دید دانای کل ، عقل کل ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )
omniscient: دانای کل ، عقل کل ( میرصادقی ، جمال ، ادبیات داستانی )