پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٩٧)

بازدید
٢٦,٧٩٩
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سردسندان ؛ تعبیری است مثلی ، تسلیم ازناچاری. ( یادداشت دهخدا ) .

پیشنهاد
٠

سندان را مشت زدن ؛ کار لغو و بی حاصل کردن : پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم غایت جهل بود مشت زدن سندان را. سعدی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بسنجیده ؛ سخته. موزون. جاافتاده. پخته : بسنجیده چون کار هر نیکخو پسندیده چون مهر هر مهربان. فرخی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معنی سنجیده ؛ از روی اندیشه : معنی سنجیده را اوقات باید صرف کرد گر بهایی دارد این یوسف ز نقد فرصت است. محسن تأثیر ( ازآنندراج ) . گر سخن گستر ندار ...

پیشنهاد
٠

سنجیدن خرد و جان ؛ برکشیدن عقل و جان. اندازه گرفتن خرد و جان : خرد را و جان را همی سنجد او در اندیشه سخته کی گنجد او. فردوسی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجیدن سخن ؛ سخن سنجیدن. تعمق کردن در آن. اندیشه کردن در گفتار : بدان کز زبانست مردم به رنج چو رنجش نخواهی سخن را بسنج. فردوسی. سخن سنج دینار و دره ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد هندی ؛ ثمر مولوسری است. ( فهرست مخزن الادویه ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد گرگان ؛ عناب. ( از فرهنگ فارسی معین ) : سنجد گرگان بدو نیمه شده نقطه بسرمه بر یک یک زده. رودکی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد گرگانی ؛ جیلان. غبیرا. چیلان. ( صحاح الفرس ) . پستانک. پستنک.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد کرجی ؛ بلغت اصفهانی بار درخت نیم است.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد کلاغی ؛ غبیرا.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد گرجی ؛ کنار. سدر. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد جیلان ؛ سنجدگیلان. عناب. سنجد گرگانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد خراسانی ؛ عناب.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد صحرایی ؛ کام. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنجد تلخه ؛ کثات.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنبل کوهی ؛ سنبل جبلی. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنبل هندی ؛ گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. ( فرهنگ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنبل ختایی ؛ گل فرشته. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنبل رومی ؛ سنبل الطیب. ( فرهنگ فارسی معین ) : دو است : هندی و رومی ، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. ( ذخیره خوارزمشاه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنبل زرد ؛ گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانه این گیاه که شبیه دانه قدومه است در طب استفاده ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنبل ایرانی ؛ گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنبل بری ؛ لاله وحشی. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سنبل جبلی ؛ یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. ( فرهنگ فارسی معین ) .

پیشنهاد
٠

سنای پانصدنفری ؛ سنای پانصدنفری مجلسی بود که کلیس تنس در سال 510 ق. م. از تریبوس های ده گانه آتن در آن شهر تأسیس کرد. عده اعضای سناتا آن زمان چهار ن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سن و سال ؛ عمر و زندگانی. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد

سن قانونی ؛ سال و مدت عمری که پس از آن قانون اجازه میدهد کلیه معاملات را شخصاً انجام دهد.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سن رشد ؛ سن قانونی. بلوغ سن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سن شباب ؛ جوانی. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سن شیخوخت ؛ پیری. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سن بلوغ ؛ هنگامی که شخص مکلف شود و به تکلیف رسد. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سن تمیز ؛ هنگامی که شخص شاعر شود و خوب و بد را بشناسد.

پیشنهاد
٠

بنفشه گرد سمن دمیدن ؛ کنایه از کنار رخسار موی درآوردن است : برخسارگان چون سهیل یمن بنفشه دمیده بگرد سمن. فردوسی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سمسارالارض ؛ نیک ماهربه احوال زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ابل سمه ؛ شتران بر سر خود گذاشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سمت الرأس ؛ جانب سر و اکثر از این لفظ میان فلک ، یعنی وسط السماء مراد باشد. چه انسان را کاچک سرخود محاذی وسط آن معلوم میشود. ( آنندراج ) . نقطه عمود ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سماک یا سماک رامح یا رامح فلکی ؛ بیرون از صورت عوا ستاره ای است بزرگ برابر بنات النعش او را سماک رامح خوانند. ( التفهیم ص 101 ) . ستاره ای است که نزد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سماک اعزل ؛ نام ستاره ای ازقدر اول در صورت سنبله در جنوب سماک رامح و آن منزل چهاردهم از منازل قمر است و برابر او ( سماک رامح ) سوی جنوب دیگر ستاره ای ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سماک یا سماک رامح یا رامح فلکی ؛ بیرون از صورت عوا ستاره ای است بزرگ برابر بنات النعش او را سماک رامح خوانند. ( التفهیم ص 101 ) . ستاره ای است که نزد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لب مکیدن ؛ مزیدن آن را : هم ساده گلی هم شکری هم نمکی بر برگ گل سرخ چکیده نمکی پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی. عسجدی ( از یا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سماق کاذب ؛ سماق هرز. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سماق هرز ؛ گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک بنام �لاک ژاپن � میسازند. سماق کاذب. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سماق سمی ؛ گونه ای سماق که در آمریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج بکار میرود. مقداری که از این گیاه در تدا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مجلس سماع ؛ تذکر. وعظ : [ امیر خلف ] جامه لشکر بر طاق نهاد و سلب علما و فقها پوشید و طاق و طیلسان و مجلس علم و علما را نزدیک کرد و سفه ها را خوار کرد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در سماع آمدن ؛ در رقص و پایکوبی آمدن : بیار ای لعبت ساقی بگوی ای کودک مطرب که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد و یکتایی. سعدی. بهار آمد که هر ساعت رود خ ...

پیشنهاد
٠

در سماع آوردن ؛ بوجد ورقص آوردن : چون رسول روم این الفاظ تر در سماع آورد شد مشتاق تر. مولوی. گلبنان پیرایه بر خود کرده اند بلبلان را درسماع آورده ا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سماع باره ؛ سماع دوست : حافظان جمله شعرخوان شده اند بسوی مطربان روان شده اند پیر و برنا سماع باره شدند بر براق ولا سواره شدند. ( ولدنامه ) .

پیشنهاد
٠

چرا خداوند قرآن را "ذَلِکَ الْکِتَابُ" خطاب کرد نه "هذا الْکِتَابُ؟" ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ ( آیه 2 سوره بقره ( تر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

واژه الارض در زبان عربی الارض و در زبان عبری "هاآریص" ( הָאָרֶץ ) که ها ( הָ ) در آن معادل" ال" عربی است . هاآریص امروز در کشورغاصب فلسطین اسم یک روز ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

واژه ارض در زبان عربی الارض و در زبان عبری "هاآریص" ( הָאָרֶץ ) که ها ( הָ ) در آن معادل" ال" عربی است . این واژه امروز در کشور قاصب فلسطین اسم یک رو ...