پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٦٢٤
پیشنهاد
٠

آش شُلّه قلمکار ؛ آش امام زین العابدین :مثل آش شله قلمکار؛ مخلوطی از چیزهای نامتناسب.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- آش شُلّه زرد ؛ آشی که تنها از برنج و شکر کنند و ابازیر زعفران بدان زنند و خلال پسته و بادام نیز در آن ریزند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش سماق ؛ آشی که آچار آن سماق است : سر میسره گشته آش سماق که بود از چغندر بدستش چماق. بسحاق اطعمه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش شلغم ؛ آشی که در آن شلغم مُقشر و خردکرده ریزند. شلغم شوربا. لفتیه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش سرخ حصار ؛ آش قجری.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ش سرکه ؛ آش که در آن به آچار سرکه کنند. سرکه با. سکبا : چار ارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست روپیاز و مس چغندر، دنبه سیم و گوشت زر. بسحاق اطعمه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ساک ؛ آشی که سرکه و اسفناج دارد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ساده ؛ آش بی ترشی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش زیره ؛ آش شوربا که از ابازیرْ زیره دارد. زیره با. زیرباج : چنان آش زیره ز کرمان براند کز او یلغز کوفته بازماند. بسحاق اطعمه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش زرشک ؛ آشی که چاشنی آن زرشک است : صفت آش بنا کردم و عقلم می گفت لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار. بسحاق اطعمه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- آش رشته ؛ آشی که در آن رشته خمیر ریزند. و در تداول اطفال به معنی حجامت است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش خلیل ، آش خلیل اﷲ ؛ آشی که دانه آن عدس است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش درهم جوش ؛ آشی که سبزیها و حبوبات گوناگون در آن ریخته باشند و از آنرو نامطبوع شده باشد: مثل آش درهم جوش ؛ مخلوطی از بسیار چیزهای نامتناسب.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش دوغ ؛ آشی که آچار آن دوغ ماست یا دوغ کشک است و در آن گاهی گوشت بره نیز ریزند : ساعد و ران بره و آش دوغ میکشد از ساق چغندر بلا. بسحاق اطعمه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش خلو ؛ آش آلو یا قسمی از آلو : در آش خلو کوفته دیدم که بدعوی برد آن گرو از میوه که با هیئت بِه ْ بست. بسحاق اطعمه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش حلیم ؛ آشی است که از گندم و گوشت و نخود پزند و سخت بورزند تا اجزاء آن در هم پیوندد. و آن را گندم با و کشک با نیز گویند، و عرب هریسه خواند، و این آ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش جو نعمّه ؛ آشی که قطعات خمیر بشکل لوزی در آن کنند، و تتماج همانست.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش جو ؛ آشی که دانه اش بلغور و جریش جو است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش تره جعفری ؛ آشی که سبزی آن تره و جعفریست. و آن را شوربا نیز گویند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش تمر ؛ آشی که آچار آن تمر هندیست.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ترش ؛ هر آش که در آن قسمی ترشی کرده باشند : فصل رابعهمه از آش ترش خواهم گفت ای که صفرات گرفته ست ز پار و پیرار. بسحاق اطعمه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ترخنه ؛ آش جو مقشر.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ترخنه دوغ ؛ آشی که جو مقشر در دوغ تر نهاده وسپس خشک کرده در آن ریزند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش پشت پا، قفابا ؛ آشی که پس از مسافرت کسی بروز سوم پزند و آن را بشگون دارندصحت و سلامت مسافر و کوتاهی سفر او را.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش بغرا ؛ آشی بوده که در آن گوشت و دنبه می کرده اند و خمیری چون اماج یا رشته نیز داشته است ، و گویند آن منسوب به بغراخان پسر قدرخان است : مطبخی را دی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش برگ ؛ آشی که اسفناج یا برگ چغندر سبزی آن است. و آش رشته را نیز گویند.

پیشنهاد
٠

آش امام زین العابدین ؛ آشی که در آن انواع سبزیها و گوشت کنند و آن را بنذر پزند و بفقرا بخشند. و آن را شله قلمکار نیز گویند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش انار ؛ آشی که آچار آن آب انار است. ناربا.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش الم ؛ آشی است که بجای برنج گاورس دارد : قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم میخورند این دو غذا در سربند کلبار. بسحاق اطعمه.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش اُماج ؛ آشی که اماج ( خمیرهای ریز است چندِ عدسی ) در آن کنند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ابودردا ؛ آشی که برای شفای دردمندان و بیماران پزند و بمستحقان دهند، و نسبت آن به ابوالدرداء عویمربن مالک صحابی کنند و بی شک حروف درد در ابودردا و ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش ارزن . رجوع به آش الم و آش گاورس شود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

- آش آلو ؛ آلوباست که چاشنی آن آلوست و عرب آن را اجاصیه گوید. - آش آلوچه ؛ آلوچه با : آش آلوچه خوش و معتدل آمد بمزاج ای دل از آش چنین دست مداری زنه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش آلوزرد ؛ آشی که چاشنی آلوزرد دارد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آش آب غوره ، آش آب لیمو، آش آب نارنج ؛آبغوره با و آب لیموبا و آب نارنج با است که آچار آن ازافشره غوره و لیموی ترش و نارنج کنند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

امروزه در زبانهای اسلاوی ( روسی، لهستانی و . . . ) خداوند bog هست که همین کلمه در اوستا ( baga ) می باشد. به معنی خدا یا پروردگار. گمانه زده اند که ر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

سُر بودن: لغزنده بودن ( زمین خیلی سر است مواظب باش )

پیشنهاد
٠

سر وعده حاضر شدن: در وقت مقرر در وعده گاه بودن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

سر وقت کسی/ چیزی رفتن: به سراغ آن رفتن. ( رفته بود سر وقت موزها ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر لج افتادن: لج کردن. ( باز امروز سر لج افتاده بود و نمی خواست بیاید ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر گنج نشستن:[ تعریض] پول فراوان و بی حساب داشتن. ( مگر من سر گنج نشستم که از این پول ها داشته باشم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...

پیشنهاد
٠

سر کسی کلاه رفتن:[ مجازی] ۱ - فریب خوردن، ( در این معامله یک میلیون سرت کلاه رفت ) ۲ - مغبون شدن. ( سرت کلاه رفت این ماشین را نخریدی )

پیشنهاد
٠

سر کسی کلاه گذاشتن:[مجازی] او را فریب دادن. ( فروشنده سرش کلاه گذاشت و رادیوی دست دوم را به جای نو به او فروخت ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر کسی کشیدن:[گفتاری] بر سر او گستردن. ( لحاف را کشید سرش ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر کسی کردن: سر او را پوشاندن. ( چادر سرش کرد ) . ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

سر کسی درآوردن: به وسیله او تلافی کردن. ( چرا دق دلی ات را سر من درآوردی؟ ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

سر کسی خراب شدن: مجازی سربار او شدن، بی دعوت مهمان او شدن. ( دیشب همه بچه های اداره خراب شدیم سر آقای ممتاز ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فره ...

پیشنهاد
٠

سر کسی حامله / آبستن بودن: او را حامله بودن، او را در رحم داشتن ( تازه سر بچه دومش حامله بود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

سر کسی بازی درآوردن: با رفتار فریبکارانه، اشغال تراشی و سر دواندن او را آزار دادن. ( نمی دانید در این دو سال چه بازی سر من درآوردند ) ( صدری افشار، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سر کسی آوردن:[ گفتاری] او را درگیر یا گرفتار کردن ( سرش چه بلاهایی که نیاورد ) به سر کسی آوردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر ...