پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
زیر پله ( ای ) : فضایی ( مانند اتاق، انبار. . . ) که در زیر پله ها قرار دارد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
زیر کردن: با وسیله نقلیه از روی کسی یا چیزی گذشتن یا به او آسیب رساندن ( گربه ای بیچاره را با دوچرخه زیر کرد ) . به همین قیاس زیر گرفتن
خلاف رفتن: در جهت غلط و مخالف در عرف یا قانون حرکت کردن ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خلاصی داشتن رهایی داشتن. ( یک روز از دستش خلاصی ندارم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر ) خلاصی داشتن: هرز بودن و تنظیم نبودن ...
خلاء سیاسی: فقدان نیروها یا شخصیت های سیاسی کارآمد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خلاء فکری: فقدان اندیشه های کارساز و موثر. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خفت کسی را چسبیدن:[ مجازی] او را در تنگنا گذاشتن. ( برو خفت پدر شوهرت را بچسب و بگو بیاید ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط و نشان کشیدن برای کسی:[ کنایی] او را تهدید کردن ( برایم خط و نشان کشیده که اگر آن طرف ها پیدایم شود چنین و چنان می کند. ) ( صدری افشار، غلامحسین ...
خط کش تی: خط کشی که به سر آن یک خط کش کوچکتر با زاویه قایم متصل شده و در کشیدن رسم های دقیق به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ...
خط کش اشل: نوعی خط کش مهندسی با مقطع منشور که هر یک از ۶ لبه آن بر اساس مقیاس مثلاً: یک دهم تا یک صدم درجه بندی شده است. ( صدری افشار، غلامحسین و ه ...
خطر آفرین:/xatarāfarin/، ها؛ - ان/: صفت، موجب پیدایش خطر ( نداشتن وسیله های ایمنی در سفرهای زمستانی خطرآفرین است. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکارا ...
به خطر افتادن: در معرض زیان یا آسیب احتمالی قرار گرفتن. ( در اثر سهل انگاری و نگرفتن اطلاعات هواشناسی جان همه به خطر افتاد. ) ( صدری افشار، غلامحسی ...
از خطر گذشتن: از احتمال آسیب یا زیان رهایی یافتن ( با تمام شدن طوفان از خطر گذشتیم و به آرامی از کوه پایین آمدیم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران ...
توی/ در خط چیزی بودن:[ گفتاری] به آن توجه یا علاقه نشان دادن، ( اصلاً تو خط زن گرفتن نبود، افتاده بود تو خط سیاست و حزب بازی. ) ( صدری افشار، غلامح ...
به خط کردن: در صف قرار دادن، به صف کشیدن، واداشتن ( بچه ها را به خط کرد ) . ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط کسی را خواندن:[ مجازی] به دستورها یا سفارش های او اهمیت دادن ( در آنجا کسی خط مرا نمی خواند. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معا ...
خط کشیدن: ۱ - خط رسم کردن. ( زیر صفت ها و قیده ها خط بکش ) ۲ - خط زدن ( روی این جمله خط بکش ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط روی خط افتادن: مخلوط شدن دو یا چند خط تلفن. پدید آمدن اتصال ناخواسته میان چند خط تلفن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط افتادن: پیدا شدن خط یا خراش بر سطح چیزی ( دو سه جا روی بدنه ماشین خط افتاده بود ) به همین قیاس خط انداختن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فره ...
خط واحد:[ گفتاری] ۱ - شبکه اتوبوسرانی شهری، ۲ - اتوبوس متعلق به آن شبکه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط میدان:[ مکانیک] فاصله میان اندازه اسمی و اندازه حقیقی یک جسم. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط لوله: مجموعه ای از لوله و تجهیزات به هم پیوسته برای انتقال یک سیال. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط کسری: خطی که دو کمیّت را در بالا و پایین آن می نویسند و به مفهوم تقسیم کمیت بالایی بر پایینی است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
خط کرسی: خط افقی که جایی قرار گرفتن هر یک از حروف الفبا را نشان می دهد. آ در بالای خط کرسی و م در زیر آن قرار دارد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکارا ...
خط قرمز: ۱ - [مجازی] مرز خطر، مرزی که عبور از آن آزاد نیست ۲ - نشانه باطل کردن چیزی ( مانند یک نوشته ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارس ...
خط فاصله: خط کوچکی میان دو بخش یک واژه مرکب. مانند: انگلیسی - فارسی، رادیو - تلویزیون. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط شَجَری:[قدیمی] از خط های متداول در ایران که حرف های الفبا به صورت خط عمودی کوچکی با یک یا چند شاخه مورب صعودی نوشته می شد. ( صدری افشار، غلامحسی ...
خط سیریلی: خطی که زبان روسی و برخی زبان های دیگر به آن نوشته می شود و آن شکل اقتباس شده از خط یونانی است. الفبای سیریلی. ( صدری افشار، غلامحسین و ه ...
خط ساحل: مرز میان تودهٔ آب و توده خشکی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط زنجیر:۱ - صفی از افراد که دست یکدیگر را گرفته و زنجیری پدید می آورند ۲ - ردیفی از جانداران در حال حرکت در پشت سر یکدیگر. ( صدری افشار، غلامحسین ...
خط ریز: خطی که با قلم دارای نوک نازک برای تمرین خوشنویسی نوشته می شود ۲ - نوشته ای که حروف آن ریز است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارس ...
خط درشت: ۱ - خطی که با قلم دارای نوک پهن معمولاً قلم نی برای تمرین خوشنویسی نوشته می شود ۲ - نوشته ای که حروف آن درشت است. ( صدری افشار، غلامحسین و ...
خط خوانا: نوشته ای که به آسانی خوانده می شود. به همین قیاس خط خوش. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط خرچنگ قورباغه:[مجازی] شیوه نوشتن ناشیانه، ناهموار و بد ترکیب. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط حامل:[موسیقی] ۵ خط موازی که در نت نویسی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط چینی: خطی که زبان های کشور چین به آن نوشته می شود. به همین قیاس: خط عربی، خط فارسی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط تیره: خط افقی کوچیکی که میان دو عدد یا برای جدا کردن بخشی از جمله به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط تولید: مجموعه تجهیزات و فراینده های تولید انبوه یک فرآورده. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط تاریخ: خط موهوم در امتداد نصف النهار ۱۸۰ نسبت به نصف نهار گرینویچ، که بر اساس توافق بین المللی، شبانه روز عرفی از آنجا آغاز می شود، یعنی تقویم در ...
خط برنج: وسیله ای که برای نقش کردن خط در حروف چینی دستی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط اتوبوس: مجموعه ای شامل چند اتوبوس در مسیر ویژه کار می کند. به همین قیاس: خط مینی بوس، خط کشتیرانی، خط هوایی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ف ...
خط آزاد: مسیر یک وسیله ی ارتباطی که آماده بهره گیری است. ( خط آزاد تلفن ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط انتقال نیرو: شبکه ای از تجهیزات به هم پیوسته که نیروی برق را از جایی به جایی می برد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
خط اتو: اثر یا تایی که بر اثر کشیدن اتو بر سطح پارچه پدید می آید.
نان بیار کباب ببر: بازی دو نفری که یکی کف دست هایش را روی کف دست های دیگری می گذارد و دومی می کوشد با غافل کردن وی بر پشت دست هایش ضربه بزند. ( صدر ...
نان بری:/nānbori/ اسم، [ گفتاری] از میان بردن درآمد یا گذران زندگی کسی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به نان شب محتاج بودن:[ مجازی] بسیار بی چیز بودن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
از نان خوردن افتادن:[مجازی] دیگر گذران زندگی فراهم نشدن ) ( دستم شکست و از نان خوردن افتادم ) به همین قیاس از نان خوردن انداختن. ) ( صدری افشار، غل ...
نان کسی را بریدن: درآمد و گذران زندگی او را از میان بردن. ( چرا نان مردم را می بری؟ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
نان کسی توی روغن بودن:[ مجازی] موفق بودن، وضع مالی خوبی داشتن. ( با این کاری که پیدا کردی دیگر نانت توی روغن است. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکارا ...