پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
روی و رای چیزی یا کاری ؛ صورت و تدبیر آن : اغیار حیله ساز و دغل باز ناگهان در ما فروشدند و دگر گشت روی و رای. ملک الشعراء بهار
رای نکو ؛ تدبیر نیک. فکر خوب. اندیشه نیکو. رأی صواب : نه تدبیر محمود و رای نکوست که دشمن نداند شهنشه ز دوست. ( بوستان ) .
رای نادرست ؛ اندیشه ناصواب. فکر نادرست. تدبیر ناصواب. مقابل رای درست : و مرا گفت مقصود آن بود که از خویشتن بیگناهی من از این خلوت و رایهای نادرست باز ...
رای روشن ؛ اندیشه روشن. فکر روشن. نظر و عقیده روشن. اندیشه درخشان. مقابل رای تاریک : میخواستیم وی را با خویشتن ببلخ بریم. . . در مهمات ملکی که در پیش ...
رای شاهی ؛ اندیشه پادشاهی. عقیده و نظر و تدبیر سلطنت : کنون بشنو ای نامور کیقباد سخن گویم از رای شاهی و داد. فردوسی.
رای خوب ؛ فکر خوب. اندیشه نیکو. تدبیر نیک : دارد از رای خوب خویش وزیر دارد از خوی نیک خویش ندیم. بوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ) .
رای درست ( درست و راست ) ؛ رای صواب. رای راست. فکر درست. اندیشه صحیح : گفت ای خواجه رای درست وراست این است که تو دیده ای و بگفتی. ( تاریخ بیهقی چ فیا ...
رای راست ؛ رای درست. رای صواب : هر که درگاه ملوک لازم گیرد. . . و بنای کار بر کوتاه دستی و رای راست نهد. . . هر آینه مراد خویش. . . اورا استقبال واجب ...
رای تاریک ؛ فکر تاریک. اندیشه تیره. اندیشه ای که روشن نباشد. فکر پریشان و درآمیخته به اضطراب و نگرانی : بدین کس فرستم بنزدیک اوی درخشان کنم رای تاریک ...
رای جهان آرا ؛ رای روشن کننده جهان. اندیشه روشن و تابناک کننده عالم : سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت. سعدی.
رای خردمند ؛ اندیشه خردمند. فکر آدم عاقل. تدبیر بخرد : عاجز شده ست رای خردمند از دو چیز تدبیر کار کردن زن ، حکم کودکان زن پای نگسلد ز رکاب هوای نفس ک ...
رای پیر ؛ فکر پیر. اندیشه پخته. فکر مجرب : باشد جهان پیر جوان تا او با رای پیر و بخت جوان باشد. مسعودسعد. تا جهان پیر جوان سیماست باد اندر جهان رای ...
رای پیش آوردن ؛ رأی نیکو زدن. تدبیر نیکو عرضه داشتن. اظهار رأی صائب و درست. نظر درست دادن : چنان دان که شاهی مر او را سزاست که دور فلک را ببخشید را ...
- رای برگشتگی ؛ ناصواب بودن اندیشه و نظر : در آنشب که از رای برگشتگی درآمد به اندیشه سرگشتگی. نظامی.
رای آمدن ؛ اراده کردن. مصمم شدن بر کاری. نظر پیدا کردن به امری. بر سر آن شدن. اعتقاد یافتن. تصمیم به کاری گرفتن. اراده کاری کردن : بجنبیدمر سام را دل ...
خجسته رای ؛ فرخنده رای. رجوع به فرخنده رای در ذیل همین ماده شود. - || صفت و موصوف مقلوب :رای خجسته : وگر چو تاج فریدون شد از شکوفه درخت خجسته رای ت ...
جافی رای ؛ که فکر جفا و جور دارد. که در اندیشه ظلم و ستم باشد. که در جفا و جور اندیشد. که قصد جفا و جور دارد. که درشت خوست : خاص کردش وزیر جافی رای ب ...
تیزرای ؛ تیزهوش. دارای اندیشه و رای سریع.
تاریک رای ؛ تیره رای. ناصواب اندیش. بداندیش. که اندیشه تیره و تاریک دارد. مقابل روشن رای : تا روز روشن شد آن تاریک رای مبلغی راه رفته بود. ( گلستان ) ...
تدبیر و رای ؛ تدبیر و اندیشه. فکر و تدبیر. فکر و رای : سعید آورد قول سعدی بجای که تدبیر ملک است و تدبیر و رای. سعدی.
پریشان رای ؛ پریشان فکر. که فکر و اندیشه پریشان و در هم دارد. پریشان خاطر. ناصواب اندیش. که اندیشه مشوش دارد. و رجوع به ماده شوریده رای شود.
پسندیده رای ؛ که اندیشه ستوده دارد. که فکر درست و نیکو دارد. که تدبیرخوب و پسندیده دارد. ستوده نظر. دارای عقیده و نظر پسندیده : پیری گربز و پسندیده ر ...
کلمه سامری سه بار در قران آمده است و در هر بار به جریان گوساله پرستی بنی اسرائیل که توسط او به راه انداخته شد اشاره شده است . البته قران برای گوساله ...
تُشَک /دُشک: واژه ترکی است از مصدر دؤشَمَک و دؤشمه به معنی گستردن : دوشک در ترکی در اصل به معنی گستردنی است و ک در آن جنسیت را می راساند یعنی چیزی بر ...
قول کریم ؛ سخن سهل و نرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) .
نبات کریم ؛ یعنی سودمند و پرنفع. ( از اقرب الموارد ) .
احجار کریمه ؛ سنگهای گرانبها. ( از یادداشت مؤلف ) .
رزق کریم ؛ یعنی کثیر. ( از اقرب الموارد ) . || سهل و نرم. ( منتهی الارب ) . آسان. ( ناظم الاطباء ) . سهل لین. ( اقرب الموارد ) .
وجه کریم ؛ یعنی خوش در حسن و جمال. ( از اقرب الموارد ) . || کثیر. ( اقرب الموارد ) . بسیار و طیب. ( منتهی الارب ) .
کتاب کریم ؛ یعنی زیبا در معنی و جزالت لفظ و فایده. ( از اقرب الموارد ) . - || مجازاً بمعنی قرآن. ( از یادداشت مؤلف ) . در جمله سی و دو نام قرآن کر ...
کریم النفس ؛ نیک نفس. که نفسی کریم دارد : ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. ( گلستان سعدی ) . درویش به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی ک ...
کریم جبلت ؛ که جبلتی کریم دارد. که طبعی و نهادی بزرگوار دارد : آنگاه دایه مستقیم بنیت معتدل هیأت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. ( سندبادنامه ص 43 ) .
کریم الطرفین ؛ کسی که اجداد و پدران مادری و پدری بزرگوار دارد. ( یادداشت مؤلف ) ( منتهی الارب ) : و خواجه بونصر کهتر برادر بود، اما کریم الطرفین بود ...
کریم العفو ؛ بخشنده عفو و از صفات خدای تعالی است : یا کریم العفو ستارالعیوب انتقام ازما مکش اندر ذنوب. مولوی.
رجل کریم ؛ یعنی مرد سخی بخشنده و گفته اند: کریم کسی است که سودرساند بلاعوض و کرم افاده آنچه راست که سزاوار است بدون عوض پس آنکه مال بخشد بعوض جلب نفع ...
کریم السجایا؛ نیکوخصال. نیک خصلت : کریم السجایا جمیل الشیم نبی البرایا شفیعالامم. سعدی ( بوستان ) .
کریم الشیم ؛ نیک خصال. نیک خصلت. کریم السجایا : داد ببین تا کجاست فضل ببین تا کراست کیست عظیم انفعال کیست کریم الشیم. منوچهری.
امروز و فردا ؛ همین روزها. بزودی.
امروز و فردا کردن ؛ دفع الوقت و تعلل کردن. ( آنندراج ) . بوعده گذرانیدن. سردوانیدن. دول دادن. دیر داشت. مماطله. تسویف. تطویش. ( از یادداشت مؤلف ) : ...
امروز را فردا کردن ؛ امروز و فردا کردن. دفع الوقت کردن : اﷲ اﷲ این جفا با ما مکن لطف کن امروز را فردا مکن. مولوی.
امروز روز ؛ بمعنی امروز است : از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود هر که در امروز روز اندیشه فردا کند. ناصرخسرو.
تعمیم های بی قید و شرط
نظریه ی قرارداد اجتماعی.
فلسفه زبان متعارف
استدلال مابعد الطبیعی
استعاره های تحویل ناپذیر.
رابطه ی ظرف و مظروف
رابطه علت و معلول
معرفت پیشین
آب زیست شناسی