پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٤٦٦)

بازدید
١٠,٥٩٧
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صحرای فلک ؛ عرصه فلک : بگذرند از سر مویی که صراطش دانند پس به صحرای فلک جای تماشا بینند. خاقانی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صحرای قدسی ؛ کنایه از عالم لاهوت که ملکوت سموات باشد. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) : دریای عقلی در دلش صحرای قدسی منزلش از نفس کل آب و گلش صفوت در ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صحرای سیم ؛ کنایت از صبح صادق است که صبح دوم باشد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) ( مجموعه مترادفات ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صحرای دل ؛ پهنه دل. عرصه قلب : صحرای دلم هزار فرسنگ آتشکده کاروان ببینم. خاقانی. عقاقیرصحرای دلهاست این دو که سازنده تر زین دوائی نیابی. خاقانی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صحرای عشق ؛ ملک عشق. میدان عشق. عرصه عشق : خیز و بصحرای عشق ساز چراگاه ازآنک بابت رخش تو نیست آخور آخر زمان. خاقانی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صحرای آذرگون ؛ صحرای آتشین. صحرای همانند آتش : چو گوئی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا. ناصرخسرو.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صحرای جان ؛ عالم ارواح. عرصه ارواح : وقت استقبال مهد بخت او قبه در صحرای جان بست آسمان. خاقانی. این عالمی است جافی و از جیفه موج زن صحرای جان طلب ک ...

پیشنهاد
٠

سر به صحرا نهادن ؛ گریختن. فرار کردن. دیوانه شدن.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تحلیل مفهومی

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نظریه ی انسجام در باب صدق

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبدانک /ābdānak ، - ها/: اسم. هر یک از کیسه ها یا حفره های کوچک شبیه مثانه در بافت های بدن جانداران، حاوی یک مایع ترشحی، آبدان ( صدری افشار ، غلامحس ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

آبخیزداری /ābxizdāri/: اسم. دانش و فن بهره برداری از زمین های حوزه آبریز، پیشگیری از فرسایش خاک، مهار کردن جریان های سیلابی و اصلاح پوشش گیاهی آن. ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبخوانداری/ ābxāndāri/: اسم، دانش، فن یا فرایند، شناسایی، بهره برداری و مراقبت از آبخوان ها. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب خشک کن/ābxoškon/ اسم: کاغذ پرزداری که با آن مرکب و جوهر نوشته را خشک می کنند. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب حوضی: اسم، [ قدیمی]۱ - کسی که شغلش خالی کردن آب حوض و آب انبار بود ۲ - کارگر موقت خانگی. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبچکو /ābčaku /:صفت، [ گفتاری] دارای حالت آبریزیش ( با چشم وبینی ابچکو ایستاده بود. ( صدری افشار ، غلامحسین و همکاران ، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبچکان/ābčekān، - ها/اسم. ۱ - شیاری در یک ساختار یا قطعه ( مانند قرنیز یا یخ ساز یخچال برای پیشگیری از چکیدن آب به دیواریا بدنه ) ۲ - نوعی جا ظرفی در ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبچشی:/ābčeši/: اسم. خوراکی ( جز شیر ) که برای نخستین بار به کودک شیرخوار می خورانند. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبچرا:/ābčarā/: اسم، ۱ - ناشتایی مختصر۲ - خوراک دام و طیور. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبچر: صفت، چراغ کننده در آب. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آبچر:/ābčar، اسم/ چرای گله در زمین شخص دیگر با پرداخت حق علف چر. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب تل:/ābtal - ها/ اسم، تل، تپه یا برآمدگی در بستر رودخانه، دریاچه یا دریا. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آب ژاول: محلول هیپوکلریت پتاسیم که برای پلشت بری و رنگ زدایی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوش سخن ؛ خوب سخن و با گفتار خوب : بیامد فرستاده خوش سخن که در سال نوبد بدانش کهن. فردوسی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوش زبان ؛ گفتار خوب. خوب گفتار.

پیشنهاد
٠

شکر کسی را بجای آوردن ؛ ازمحبت و نعمت کسی ثنا و سپاس نمودن : من بسیار دعا کردم و شکر وی بجای آوردم. ( تاریخ بیهقی ) . شکر بجای آر که مهمان تو روزی خ ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکر نعمت ؛ اعتراف و سپاسگزاری بر احسان و عنایت. ( ناظم الاطباء ) : از عدلهای عقل یکی شکر نعمت است بخشنده خرد ز تو زیرا که شکر خواست. ناصرخسرو. شکر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکر عرفی ؛ سپاسی است خدای را برای همه نعمتهایی که به ما ارزانی داشته از گوش و چشم و جز آن. و فرق میان شکر لغوی با شکر عرفی عموم و خصوص مطلق است همانط ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکرفزا ؛ که شکر افزون کند. که بر شکر بیفزاید. که سپاس و ثنای بسیار گوید : کرده ضمان ازو ظفر فتح سریر و روس را او به فزودن ظفر شکرفزای ایزدی. خاقانی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکراندوز ؛ که سپاس و ثنای کسی را جلب کند. که شکر و سپاس اندوخته دارد : بذل نزدیک همت تو چو وام کرمت وام توز شکراندوز. انوری.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکر ایزد، شکر ایزد را ؛ شکر الهی. شکر خدا. ( ناظم الاطباء ) : خاندانها یکی است شکر ایزد را عز ذکره. ( تاریخ بیهقی ) . زحمت شاعر کشیدن مهتران را واجب ...

پیشنهاد
٠

سجده شکر گزاردن ؛ برای سپاس و شکر سجده بجای آوردن : چون کسری این مثال بدین اشباع فرمود برزویه سجده شکر گزارد. ( کلیله و دمنه ) .

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکر الهی ؛ شکر ایزد. شکر خدا. سپاس و ستایش خداوند جل شأنه و بر زبان آوردن کلمه الحمدﷲ و یا شکراً ﷲ. ( ناظم الاطباء ) : امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جان شکر ؛ شکارکننده جان. جانستان. رجوع به ماده جان شکر شود.

پیشنهاد
٠

یک شکر خندیدن : ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند مشتاقم ازبرای خدا یک شکر بخند. حافظ.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکر عقیق رنگ ؛ کنایه از لب معشوق است. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) . || نوعی از زنبور سیاه. ( ناظم الاطباء ) . نوعی از زنبور سیاه که شش پا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکرالفاظ ؛ شیرین سخن. که سخن چون شکر شیرین دارد : شوخی شکرالفاظ و مهی سیم بناگوش سروی سمن اندام و بتی حورسرشتی. سعدی.

پیشنهاد
٠

شکر و شیر کردن ؛ کنایه است از کمال اختلاط بلکه امتزاج. ( آنندراج ) . سخت بهم آمیختن : میتواند بهم آمیزش ما و تو دهد آنکه مهتاب و کتان را شکر و شیر کن ...

پیشنهاد
٠

شیر بر شکر ریختن ؛بکمال بهم آمیختن : ناطبعساز باشد پنداری شیری است تازه ریخته بر شکّر. ناصرخسرو.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکر عسکر ؛ شکری که در عسکر مکرم به دست می آمد و معروف بود : به داروی علم درون علم دین ز بس منفعت شکّر عسکریست. ناصرخسرو.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکروار ؛ مانند شکر. چون شکر : اگر خوردم زبان را من شکروار زبان چون تویی بادا شکربار. نظامی.

پیشنهاد
٠

شکر و شیر بودن ؛ کنایه است از کمال اختلاط بلکه امتزاج. ( آنندراج ) : ز خلق خوش شکر و شیر باش با احباب ز روی تلخ مکن تلخ کام الفت را. صائب ( از آنندر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکرسرشته ؛ که از شکر سرشته باشد. کنایه از سخت شیرین و شکرین : ز بسّدین لب لعل شکرسرشته او خطی چو برگ نی سبز نو دمید امسال. سوزنی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکر طبرزد ؛ قند. ( یادداشت مؤلف ) : ذرور ملکانا، انذروت مدبر و نشاسته و شکر طبرزد. . . ( ذخیره خوارزمشاهی ) . طبرزد. شکر پخته. ( زمخشری ) . چون در ط ...

پیشنهاد
٠

شکر در زیر آب پنهان کردن ؛ کنایه از امر محال انجام دادن : در تقویم. . . چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی شکر در زیر آب پنهان کند. ( کلیله و دم ...

پیشنهاد
٠

شکر در شیر کردن ؛ کنایه از دغلی به کار بردن ، مثل آب در شیر کردن ، لیکن خالی از استبعاد نیست. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

شکر در مجمر انداختن ؛ در بعضی بلاد بجهت بخور و تقطیر محفل در میان شکر براده عود آمیخته در مجمر میسوزند تا دود عود دیر ماند. ( آنندراج ) ( غیاث ) : شر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکرخواه ؛ که شکر بخواهد. طالب شکر. - || کنایه از طالب بوسه شیرین : دگرباره شد از شیرین شکرخواه که غوغای مگس برخاست از راه. نظامی.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکر خام ؛ شکر خالص یا نوعی از شکر که آنرا در عرف هند کچی کهاندگویند و آن ترجمه شکر خام است. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

شکر به خوزستان فرستادن ( بردن ) ؛ نظیر: زیره به کرمان بردن ؛ کار بیهوده انجام دادن. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شک ...