پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
کم بینی ؛ عَمَش. ضعف بصر. ضعف باصره. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . حالت و چگونگی کم بین. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم بیش ؛ کم و بیش. کمابیش. کم و زیاد. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم و زیاد. ( ناظم الاطباء ) : زر چون به عیار آید کم بیش نگردد کم بیش شود زری کان باغش وب ...
کم بیشی ؛ کاهش و افزایش. نقصان و زیادت : ور درآید به دانه کم بیشی من به سالی خبر دهم پیشی. نظامی.
کم بین ؛ کم سو ( چشم آدمی ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آنکه قوه بینایی او ضعیف است. آنکه چشمان او خوب نتواند دید : رهی که دیو در او گم شدی به گا ...
کم بهرگی ؛ حالت و چگونگی کم بهره. اندک بودن سود و نفع و ربح. و رجوع به ترکیب بعد شود.
کم بهره ؛ آنچه سود آن اندک باشد. آنچه نفع و ربح آن بسیار نباشد. اندک سود. اندک نفع. اندک فایده. قلیل الفایده.
کم بهایی ؛ پست قیمتی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم بهایی ؛ پست قیمتی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب قبل شود. - || حقارت و بی قدری وفرومایگی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم بهر ؛ کم بهره. و رجوع به ترکیب کم بهره شود.
کم بو و کم خاصیت ؛ در تداول عامه ، کسی یا چیزی که چندان سودمند نباشد و بدرد نخورد. که از آن فایده ای عاید نشود.
کم بوی ؛ مقابل پربوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم بو. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم بنیه ؛ ( آدمی ) ضعیف مزاج. ضعیف المزاج. ضعیف. کم قوت. سست. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم بو ؛ ( گل و جز آن ) که بوی تند وتیز و شدید نداشته باشد. که بوی ملایم و معتدل داشته باشد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم بودگی ؛ در شمار نیاوردن خود را چنانکه گویند فلان چه آدم کم است یعنی ضعیف العقل است. ( آنندراج ) . کمی و نقصان دانش. حماقت. ( ناظم الاطباء ) . کم م ...
کم بقایی ؛ حالت و چگونگی کم بقا. کم عمری. کوتاه عمری : خصمش ز کم بقایی ماند به کرم پیله کو را ز کرده خود زندان تازه بینی. خاقانی.
کم بنیگی ؛ حالت و چگونگی کم بنیه. ضعف مزاج. کم قوتی. و رجوع به ترکیب بعد شود.
کم بغلی ؛ زبان فصحا نیست عوام می گویند که فلان کم بغل است یعنی مفلس و بی چیز است. ( آنندراج ) : گاه گاهی به برم می آید معنی کم بغلی ها این است. میرز ...
کم بقا؛ کوتاه عمر. کوتاه زندگی. کم عمر. که دیر نپاید : شاخ امل بزن که چراغی است زودمیر بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا. خاقانی. صبح آخر دیده بختم چ ...
کم بضاعتی . فقر و مسکنت. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم بضاعت ؛ فقیر و مفلس و کسی که مکنت اندکی داشته باشد. ( ناظم الاطباء ) .
کم بده ؛ کم فروش. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ) .
کم بر ؛ کم بار. ( ناظم الاطباء ) . که بار کم آرد. مقابل پر بر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به پربار و پر برشود. - || کم ور. کم عرض. کم پ ...
کم برگی ؛ کم آذوقگی. زاد و توشه کم داشتن : گر کم برگی به مرگ مالد گوشم آزادی را به بندگی نفروشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم بخت ؛ مدبر و بی دولت ، گویا که از طالع بد نقش کم می زند. ( آنندراج ) . بی طالع و بدبخت. ( ناظم الاطباء ) . بدبخت. مدبر. بی دولت. ( فرهنگ فارسی معی ...
کم بختی ؛ بدبختی. حالت و چگونگی کم بخت : کم بختی هنرور، عیب هنر نباشد گر رشته کوته افتد عیب گهر نباشد. ( از امثال و حکم ج 3 ص 1233 ) .
کم بخردی ؛ کم عقلی. کم خردی. سفاهت : نبودم به فرمان تو هوشمند ز کم بخردی بر من آمد گزند. فردوسی.
کم باری ؛ حالت و چگونگی کم بار.
کم التفاتی ؛ کم توجهی یا عدم توجه به دیگران. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم التفات. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم اندیش ؛ کم فکر. بی فکر. آنکه در کارها دقت و اندیشه نکند. آنکه در مراقبت از چیزی سستی و سهل انگاری کند : شبانی کم اندیش و دشتی بزرگ همی گوسفندی نما ...
کم بار ؛ قلیل الثمر. مقابل پربار ( درخت ) . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم اعتقادی ؛ حالت و چگونگی کم اعتقاد. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم التفات ؛ کسی که به دیگران توجهی نکند یا اندک توجه کند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم اعتبار ؛ که بسیار معتبر نباشد. که سخن یا عمل او مورد اعتماد نباشد.
کم اعتباری ؛ حالت و چگونگی کم اعتبار. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم اعتقاد ؛ دیرباور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آنکه عقیده او راجع به چیزی یا کسی استوار نباشد. سست اعتقاد : از مریدان بی مراد مباش در توکل کم ا ...
کم اطلاع ؛ آنکه راجع به مطلبی آگاهی کمی داشته باشد. آنکه درباره امور و مسائل مختلف کمتر بداند.
کم اطلاعی ؛ حالت و چگونگی کم اطلاع. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم اشتهایی ؛ کمی ِ اشتها به خوردن غذا. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم اشتها. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم اصل ؛ بدنژاد و کمینه. ( آنندراج ) . پست نژاد. ( ناظم الاطباء ) .
کم اشتها ؛ آنکه اشتهای وی به خوراک اندک باشد. کسی که میل به غذا ندارد مقابل بااشتها و پراشتها. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم از آن که ؛ لااقل. ( فرهنگ فارسی معین ) : شیخ گفت این زر به استاد حمامی باید داد که چون شاگرد عروسی می کند کم از آن نباشد که نیز شیرینی سازد. ( اسر ...
کم اسبابی ؛ قصور و نقصان اسباب و ادوات. ( ناظم الاطباء ) .
کم ارزی ؛ حالت و چگونگی کم ارز. رجوع به ترکیب کم ارز شود.
کم از ؛ لااقل ، اقلاً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : که دل بردی و دعوی کرده ای مر جان شیرین را کم ازرویی که بنمایی من مهجور مسکین را. فرخی. ملک گ ...
کم ارجی ؛ حالت و چگونگی کم ارج. رجوع به کم ارج شود.
کم ارز ؛ کم ارزش. کم بها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم قیمت : شاعران کم ارز و کم قیمت از حد بصره تا حد کفقاچ. سوزنی ( یادداشت به خط مرحوم دهخد ...
کم ارزشی ؛ حالت و چگونگی کم ارزش.
کم اختلاطی ؛ کم صحبتی و کم معاشرتی. ( ناظم الاطباء ) .
کم ارج ؛ کم بها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم اثر ؛ آنکه یا آنچه کمتر تأثیر دارد. آنکه یا آنچه اثرش بر کسی یا چیزی کم باشد.