پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
مغز شیربرآوردن ؛ کنایه از کمال قوت و غلبه. ( آنندراج ) : به روز معرکه ایمن مشو ز خصم ضعیف که مغز شیر برآرد چو دل ز جان برداشت. سعدی.
مغز شتر خوردن ؛ مغز خر خوردن : هر کو به غذا مغز شتر خورده نباشد
مغز سر ؛ دماغ. ( منتهی الارب ) . اسم فارسی دماغ است. ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ) : چو از وی کسی خواستی مر مرا بجوشیدی از کینه مغز سرا. ...
مغز دیده بر مژگان دویدن ؛ کنایه از گریه خونین کردن. ( آنندراج ) : بگو تا خود چه در خاطر خلیده ست چه مغز دیده بر مژگان دویده ست. طالب آملی ( از آنندر ...
مغز خر کسی را دادن ؛ مغز خر به خورد وی دادن. عقل او را زایل کردن : شما را مغز خر داده ست ایام از اینید این سر خر بسته در دام. عطار ( از امثال و حکم ...
مغز در سر نداشتن ؛ مرادف مغز خر خوردن. ( ازآنندراج ) . و رجوع به ترکیب مغز خر خوردن شود.
- مغز الکترونیک ؛ نام نامناسبی است که به ادوات و دستگاههای الکترونیک که قادرند مقداری از اعمال دقیق ، از قبیل محاسبه و حل مسائل ریاضی ، راندن و هدایت ...
مغز خر خوردن ؛ کنایه از عقل نداشتن و هرزه لاییدن و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. ( از آنندراج ) . بسیار ابله و کانا بودن. ( امثال و حکم ج 4 ص 1719 ...
مغروس گرداندن ؛ مغروس گردانیدن. کاشتن. نشاندن : پنج هزار نخل خرمای خستویی از ولایت حویزه نقل کرده در محوطات خمسه مذکوره مغروس گرداند. ( مکاتبات رشیدی ...
- مغرور گشتن ؛ متکبر شدن. خودپسند شدن. || به بیهودگی امیدوار شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .
باد در کله داشتن ، بی ادب بودن، گستاخی کردن ، تمکین نبودن
یابو برداشتن کسی را؛ خود را قوی تر از آنچه هست پنداشتن. ( امثال و حکم ج 4 ص 2023 ) . کنایه از مغرور شدن
خواجگی از سر گذاشتن ؛ کنایه از غرور و نخوت گذاشتن : یوسف مصر وجودیم از عزیزیها ولیک هر که با ما خواجگی از سر گذارد بنده ایم. صائب ( از آنندراج ) .
خواجگی تنخواه کردن ؛ کنایه از عرض غرور و نخوت کردن. ( از آنندراج ) : چو زر بقرض دهی خواجگی مکن تنخواه بقرض دار میاموز بدادائی را. اثر ( از آنندراج ) ...
مغرور شدن ؛ متکبر شدن. خودپسند شدن.
مغرور گشتن ؛ فریفته شدن. غره شدن : هرگز به تن خود به غلط برنفتاده ست مغرور نگشته ست به گفتار و به کردار. منوچهری. و قویتر سببی ترک دنیا را مشارکت ا ...
مغرور شدن ؛ فریفته شدن. غره شدن : مرد صاحب فرهنگ باید که به بوی و رنگ مغرور نشود و به نمایش و آرایش مسرور نگردد. ( مقامات حمیدی ) . اگر صاحب طرفی از ...
مغرور داشتن ؛ فریفتن. فریب دادن : زنهار به توفیق بهانه نکنی زانک مغرور نداری به چنین خرد کلان را. ناصرخسرو.
مغرس کردن ؛ نشاندن. کاشتن : ما آن نهاله را که بر و میوه اش جفاست در تیره خاک حرص مغرس نمی کنیم. مولوی ( از فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ) .
نماز مغرب ؛ نماز چهارم که پس از فروشدن آفتاب می خوانند. ( ناظم الاطباء ) . اول نماز که پس از غروب آفتاب واجب است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مغرب شمس ؛ کنایت از استتار حق تعالی است به تعینات خود و یا اسماء حق است به تعینات و اخفای روح به جسد. ( فرهنگ اصطلاحات عرفانی سیدجعفر سجادی ) .
- اذان مغرب ؛ بانگ نماز که هنگام غروب آفتاب گویند.
صلوة مغرب ؛ صلوة عشاء اولی. نماز شام. و رجوع به ترکیب بعد شود.
اغضه اﷲ بمطر سغد مغد ؛ یعنی تر و تازه دارد خدای تعالی آن را به باران نرم. و مغد اتباع است. ( از اقرب الموارد ) .
مغتنم شمردن ؛ غنیمت شمردن. غنیمت پنداشتن : بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود. صائب.
مغتنم دانستن ؛ قدر دانستن. هرچیز با قدر و بها را مغتنم پنداشتن. ( ناظم الاطباء ) .
مغتنم داشتن ؛ غنیمت دانستن. غنیمت شمردن : به انواع مبرتش مخصوص گرداند و حسن الحضور او را مغتنم دارد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 272 ) . و رجوع به ت ...
مغتنم پنداشتن ؛ مغتنم دانستن. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
سوء مغبه ؛ بدی عاقبت. بدفرجامی : آن جماعت را از وخامت عاقبت آن اقدام و سوء مغبه آن جسارت انتباهی پدید آید و از کرده پشیمانی روی نماید. ( المعجم چ دان ...
مغبون کردن ؛ فریب دادن و گول زدن. ( ناظم الاطباء ) .
- مغبون شدن ؛ فریب خوردن و فریفته شدن. ( ناظم الاطباء ) .
گوی مغبر ؛ کنایه از کره خاکی. کره زمین : خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب ما را ز چه رانده ست بر این گوی مغبر. ناصرخسرو
بر مغایظه کسی ؛ علی رغم او. با وجود خشم و ناخشنودی او : آن حدیث درازکشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او برمغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد ...
مغایرت داشتن ؛ با یکدیگر اختلاف داشتن. مخالف یکدیگر بودن.
ضمیر مغایب ؛ ضمیری که مرجع آن ، شخص یا شی غایب باشد، مانند او، ایشان.
فعل مغایب ؛ فعلی است که فاعل آن شخص یا شی غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است ، مانند رفت ، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود.
- در مغاک افتادن چشم ؛ گود افتادن چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
مغاک ظلمت ؛ کنایه از زمین است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . - || کنایه از جسد و قالب آدمی هم هست و آن را مغاک ظلمت خاک هم می گویند. ( برها ...
مغاک ظلمت خاکی ؛ کنایه از زمین و کره خاکی : دل در مغاک ظلمت خاکی فسرده ماند رختش به تابخانه ٔبالا برآورم. خاقانی.
مغاک کردن ؛ امعاق. قعر. ( منتهی الارب ) . پست کردن. گود کردن. گودال کردن : وز ایوان ما تا به خورشید خاک برآورد و کرد آن بلندی مغاک. فردوسی.
مغاک هولناک ؛ غار. ( ناظم الاطباء ) . || چاه عمیق و ژرف. || دوزخ. ( ناظم الاطباء ) . || خندق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ز تیغش دو فرسنگ تا بوم ...
شخار ابیض ؛ به اصطلاح اهل صنعت ملح القلی است. ( فهرست مخزن الادویه ) .
گل شخ ؛ گل بی ریگ. طین حر. ( یادداشت مؤلف ) .
خود را شخ گرفتن ؛ خدنگ و راست به حرکت درآمدن از تکبر. سر و گردن و بدن کشیده و آخته داشتن از کبر : رطوبت از دل او برده است خشکی زهد وگرنه بهر چه زاهد ...
شحنه شب ؛ کنایه از عسس و شبگرد باشد. ( برهان ) . - || دزد و عیار. ( برهان ) . - || عاشق گرفتار. ( برهان ) : شحنه شب خون عسس ریخته بر شکرش پر مگس ...
- شحنه چهارم حصار ؛ کنایه از آفتاب است. ( از برهان ) . - || کنایه از عیسی ( ع ) است به اعتبار اینکه در آسمان چهارم میباشد. ( برهان ) .
شحنه چهارم کتاب ؛ اشاره به حضرت رسالت پناه ( ص ) است. ( از برهان ) . رجوع به شحنه چارم کتاب شود.
شحنه دریای عشق ؛ شحنه چهارم است که کنایه از حضرت محمد ( ص ) است. ( از برهان ) .
- شحنه چارم کتاب ؛ مخفف شحنه چهارم کتاب و اشاره است به حضرت محمد ( ص ) که نگهبان چهارمین کتاب آسمانی ، قرآن است. ( از حاشیه برهان چ معین ) : هادی مهد ...
شحنه چهارم ؛ کنایه از حضرت رسول محمد ( ص ) است. ( برهان ) .