پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
معمولی سنوات ؛ مقرری و انعام که همه ساله داده می شود. ( ناظم الاطباء ) . - || هرچیز که همه ساله بجا آورده می شود. ( ناظم الاطباء ) .
حروف معمولی ؛ حروف مطبعه که ریز باشد در همان قالب ، مقابل حروف سیاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بنا به معمول ؛ طبق عادت. حسب المعمول.
برحسب معمول ؛ طبق مرسوم. مطابق عادت.
معمم شدن ؛ عمامه بر سرگذاشتن. ( ناظم الاطباء ) . || مهتر و سید قوم. ( ناظم الاطباء ) . مرد بزرگی که قوم امور خود را بدو سپارند و عوام بدو پناه برند. ...
معمارباشی ؛ رئیس گروه معماران. رئیس صنف معماران در دوران صفویه و قاجاریه. و رجوع به مرآة البلدان ص 25 شود. - || عنوان احترام آمیزی است برای معمار.
معمارخانه ؛ اداره ای در دوران حکومت قاجار که خانه ها و کاخهای سلطنتی زیر نظر آن اداره مرمت و تعمیر می شد. و رجوع به مرآت البلدان ص 25 شود.
معمار کارخانه قدرت ؛ کنایه از خداوند عالم می باشد. ( از ناظم الاطباء ) .
معمانامه ؛ نامه آمیخته به معما. نامه رمزآمیز. نامه به رمز که چون به دست بیگانه افتد فهم آن مقدور نباشد : و مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمانامه ای ...
خط معما ؛ خط رمزآلود. خط مرموز : در زهد نه بینایی لیکن به طمع در بر خوانی در چاه به شب خط معما. ناصرخسرو. گر گشته ای دبیر فروخوانی این خطهای خوب مع ...
شجرة لبنی ؛ میعة. عبهر. شجرة مریم. اصطراک. حب الفول. ( یادداشت مؤلف ) .
شجرة معرفةالخیر ؛ به معنی شجرةالحیاة است. ( از اقرب الموارد ) .
شجرة مریم ؛ نبات بخور مریم است. برگ آن مانند برگ لبلاب کبیر است یک روی آن سبز و روی دیگر مایل به سفیدی و مزغب و ساق آن به اندازه چهار انگشت است و گل ...
شجرةالنسب ؛ شجره نامه که در آن از نام جد اعلی تا بقیه اولاد ذکر شود. ( از اقرب الموارد ) .
شجره نامه ؛ شجرةالنسب. نسب نامه. فهرست اسامی اجداد و پدران کسی
شجرةالحائضه ؛ اسم ام غیلان است. ( مخزن الادویه ) .
شجرةالحرة ؛ آزاددرخت است. ( از مخزن الادویه ) .
شجرةالتین ؛ درخت انجیر است. ( مخزن الادویه ) . فیلگوش. ( منتهی الارب ) .
شجرةالجبار؛ شجرالجبان. پرسیاوشان است. ( مخزن الادویه ) .
شجرةالجن ؛دیودار است. ( مخزن الادویه ) .
شجرةالتسبیح ؛ اندریان است. ( مخزن الادویه ) . ایوب. اندریان. ( یادداشت دهخدا ) .
- شجرةالتنین ؛ لوف کبیر است که لوف الحیة نامند. ( مخزن الادویه ) .
شجرةالتیس ؛ طراغیون است. ( مخزن الادویه ) .
شجرةالبق ؛ دردار است. که به فارسی درخت پشه نامند. ( مخزن الادویه ) . سارشکدار. سارخکدار. ( فرهنگ جهانگیری ) . دردار. نارون. پشه دار. سیاه درخت. نشم ا ...
شجرةالبهق ؛ قنابری است. ( تحفه حکیم مؤمن ) .
شجرةالاکله ؛ به عربی نام صنوبر هندی است که دیودار نامند. ( مخزن الادویه ) .
شجرةالاکله ؛ به عربی نام صنوبر هندی است که دیودار نامند. ( مخزن الادویه ) .
شجرةالبراغیث ؛ طباق است. ( مخزن الادویه ) .
شجرة ابراهیم ؛ پنجنگشت است. بعضی آن را ام غیلان و جمعی شانج دانند و مالیقی نوشته که در فلاجه شجر ابراهیم را عظیم و طویل و کثیرالشوک و پربرگ و گل آن ز ...
شجرة ابی مالک ؛ به یونانی فلوماین نامند گیاهی است که دارای دو نوع بری و بحری است و گیاه آن فقط دارای یک ساق مربع سبزرنگ و برخی مایل به سرخی و بنفش با ...
شجرالخبز ؛ درخت نان. نان دار. ( یادداشت دهخدا ) .
شجرالعقرب ؛ حبله. ( یادداشت دهخدا ) .
شجرالعقرب ؛ حبله. ( یادداشت مؤلف ) .
شجاعت شعار ؛ دلیر و بی باک و بی پروا. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به شجاعة شود.
شجرالبان ؛ شوع. بان. ( یادداشت مؤلف ) .
- شجاع الجوع ؛ کرم شکم. ( مهذب الاسماء ) . دیدان و کرمی که در روده ها بهم میرسد. ( ناظم الاطباء ) .
شته زدن یا شته گرفتن درخت یا زراعت ؛ پدید آمدن شته در آن. آفت شته بدان رسیدن. رجوع به شته شود.
شته زدن یا شته گرفتن درخت یا زراعت ؛ پدید آمدن شته در آن. آفت شته بدان رسیدن. رجوع به شته شود.
شته زدن یا شته گرفتن درخت یا زراعت ؛ پدید آمدن شته در آن. آفت شته بدان رسیدن. رجوع به شته شود.
شته زدن یا شته گرفتن درخت یا زراعت ؛ پدید آمدن شته در آن. آفت شته بدان رسیدن. رجوع به شته شود.
شتر یک کوهانه ؛ گونه ای شتر که خاص آسیای غربی و افریقای شمالی است و بالاترین درجات گرما را در صحاری میتواند تحمل کند و چند روز بدون آب و علف در صحرا ...
شتر گسسته مهار ؛ شتری که زمام آن پاره شده باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . اشتر که به سر خود رها باشد. که مهار گسلیده واز بند جسته باشد. گریزان و شتابان ...
شتر را با ملاقه آب دادن. ( امثال و حکم دهخدا ) . یا شتر را به کمچه یا کفچلیز آب دادن ؛ کار ابلهانه کردن : به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد بود هرآینه ا ...
شترگربه ؛ نازیبا. نامتناسب : در حیز زمانه شترگربه ها بسیست گیتی نه یک طبیعت و گردون نه یک فن است. انوری. بیتکی چند می تراشیدم زین شترگربه شعر ناهمو ...
شتر بی مهار ؛ شتر که مهار ندارد. - || مجازاً، شتر گردنکش. شتر حرون. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
شتر خراسانی ؛ گونه ای شتر که در سواری استقامت و راه رفتن نیک مشهور است. بختی. اشترخراسانی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
شتر بی کوهان ؛ گونه ای شتر که کوتاه قد و فاقد کوهان و دارای پشمهای نسبتاً بلندی است و خاص آمریکای جنوبی است. لاما.
شتر بر نردبان ؛ هویدا. آشکار. رسوا. ( امثال و حکم دهخدا ) : ای نبازیده به ملک و خانمان نزد عاقل اشتری بر نردبان. مولوی. زیر چادر مرد رسوا و عیان سخ ...
شتر بختی ؛ شتر قوی درازگردن. ( ناظم الاطباء ) . - || شتر دو کوهان. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به بختی و شتربال و شتربا و اشتر بختی شود
شتابان کردن ؛ به شتاب واداشتن. وادار کردن که به تعجیل برود : شتابان کرد شیرین بارگی را به تلخی داد جان یکبارگی را. نظامی.