پیشنهاد‌های علی باقری (٢٩,٨٨٣)

بازدید
١٣,٢٨٢
پیشنهاد
٠

آرد را بیختن و آردبیز/ الک را آویختن:[کنایی] کار خود را تمام کردن، دیگر کاری نداشتن، ( من آرد را ریخته و آردبیز را آویخته ام شما غصه خودتان را بخورید ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرتیست بازی: اسم. کارهای غیر عادی، شگفت انگیز و نمایشی ( مانند پریدن از روی بام و دیوار، بالا رفتن از تیر چراغ برق، رانندگی با سرعت زیاد و غیره ) که ...

پیشنهاد
٠

آرایشگاه زنانه: موسسه ای که در آن بانوان را آرایش می کنند به همین قیاس آرایشگاه مردانه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آرایشگاه حیوانات: موسسه ای که در آن حیوانات خانگی را آرایش می دهند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرایش جنگی: وضع یا کیفیت قرار گرفتن نیروها، جنگ افزارها و همه وسیله ها و امکان ها، همچنین عامل های طبیعی یا مصنوعی برای تقویت موضع جنگی. ( صدری افش ...

پیشنهاد
٠

آرایش الکترونی: شیوه قرار گرفتن الکترون ها یک اتم در یک اربیتال های آن، که عددهای کوانتومی چهارگانه الکترون های اتم را در یک حالت معین معلوم می کند. ...

پیشنهاد
٠

آرامگاه سرباز گمنام: گور رزمنده ناشناس که به یاد همه کشته شدگان در جنگ به شکلی مشخص ( معمولاً دارای ستون و کتیبه ) بنا می شود. قبر سرباز گمنام. ( ص ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آذر برق:āzarbarg/ اسم. جریان برق که در بعضی بلورها ) مانند تورمالین ) هنگام تغییر دما ایجاد می شود و در این حالت یکی از دو انتهای بلور دارای برق منفی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

آچار قفلی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

آدم نمایان:/ādamnemāyān/ اسم. زیر راسته ای از پستانداران عالی راستهٔ نخستینیان، دارای قامت کمابیش راست فاقد دم و دارای فعالیت روزانه. ( صدری افشار، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

آدم نما:/ādamnemā/ها. یان. صفت. مربوط یا منسوب به آدم نمایان. انسان ریخت. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آدم ربا: اسم. کسی که آدم ها را می دزدد ( آدم ربا از همسر شخص ربوده شده یک میلیون باج خواسته است ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آدم بزرگ؛ صفت. بزرگسال، مقابل بچه، . ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آدم کردن:[کنایی] تربیت کردن. ( دوران سربازی او را آدم کرد. ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آدم شدن:۱ - انسانیت یافتن ( بگذار درس بخواند و آدم شود ) ۲. [کنایی] شخصیت و مقام اجتماعی به دست آوردن. ( حالا دیگر برای خودش آدم شده است. ) ( صدری ...

پیشنهاد
٠

آدم خود را شناختن: از رفتار، موقعیت و توانایی های شخص مورد نظر آگاهی داشتن ( برو آدم خودت را بشناس. تو هنوز آدم خودت را نشناختی. ) ( صدری افشار، غل ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

رقیه ( بر وزن خفیه ) به معنی بالا رفتن است ، این واژه ( رقیه ) به اوراد و دعاهائی که موجب نجات مریض می شود اطلاق گردیده ، به خود طبیب از آنجا که بیما ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثل برق ؛ سخت سریع و شتابان.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق و زرق ؛ روشنی و ساختگی. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق هیجا و برق معرکه و وغا ؛ کنایه از آلات حرب و اسب تندرو. ( انجمن آرا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق افشان ؛ درخشان : سواران تیغ برق افشان کشیده هزبران سربسر دندان کشیده. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق لشکر؛ ظاهراً کنایه از شمشیر است. ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق هیئت ؛ به هیئت برق. بسان برق در سرعت. اسب تندرو. ( انجمن آرای ناصری ) : برق هیأتی ، صاعقه هیبتی ، گورسرینی. ( سندبادنامه در وصف اسب ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق یاز ؛ سریع و تند : جشن گرفتند ازین سبک گامی ، گران انجامی ، بادپایی ، رعدآوازی ، برق یازی. ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

برق ِ یمان ؛ برقی که منسوب به یمن باشد یعنی برقی که از جانب یمن که مطلع سهیل است درخشان شود و آن دلیل باران است ، و در منتخب و کشف نوشته که برق یمان ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق وار ؛ همانند برق : صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار خنده زد اندر هوا بیرق او برق وار. خاقانی. ابر از حیا بخنده فروبرد برق وار کو زد قفای ابر بد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

برق نگاه ؛ دارای نگاه نافذ و گیرا : فریاد ازین برق نگاهان که نکردند رحمی بگل کاغذی حوصله ما. صائب ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق کردار ؛ سریع و تندسیر چون برق : برق کردار بر براق نشست تازیش زیر و تازیانه بدست. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق کردن ؛ درخشیدن و برق زدن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق مجال ؛ سریع و تند در جولان : شخ نوردی که چو آتش بود اندر حمله همچنان برق مجال و بروش بادمجاز. منوچهری.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق عنان ؛ تندسیر. سریعالحرکة : خار صحرای ملامت پر و بال است مرا تا ز بیتابی دل برق عنانم کردند. صائب. طالب از عرصه اندیشه برون خواهم تاخت توسن ناط ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

برق ِ غیرت ؛ شراره اشک و غیرت : برق غیرت چو چنین می جهد ازمکمن غیب تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم. حافظ.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق شدن ؛ بشتافت رفتن و دویدن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق صورت ؛ بر گونه برق. تندرو : از پیش اوگوری برخاست براق سیرت و برق صورت. ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق ِ عصیان ؛ کنایه از کاری باشد که به گناه ماند، مانند ترک اولی. ( انجمن آرای ناصری ) : جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی بی گنا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق سیر ؛ سریعالسیر : رسیده جبرئیل از بیت معمور براقی برق سیر آورده از نور. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق سیرت ( حسام. . . ) ؛ دارای سیرتی چون برق از سرعت برش : هر کجا غمام حسام برق سیرت او سیل خون روان کرده است. . . ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق شتاب ؛ شتابنده چون برق : از بس که سمند تو بره برق شتاب است صید از نفس سوخته بر سیخ کباب است. فطرت ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق روان ؛ روندگان چابک : برق روانی که درون پرورند آنچه ببینند ازو بگذرند. نظامی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق ریختن ؛ برق جهیدن. برق زدن : فروغ روی تو برقی بخرمن گل ریخت که جای نغمه شرار از زبان بلبل ریخت. صائب ( از آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق سوار ؛ چابک سوار : با برق سواران چه کند سعی غبارم واماندگیی هست اگر پیش برآرد. بیدل ( از آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

برق ِ خاطف ؛ کنایه ازمدت حیات و هر چیز سریعالسیر است. ( انجمن آرا ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق خیال ؛ کنایه از مرد تیزهوش. ( انجمن آرای ناصری ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق ِ دمان ؛ برق درخشنده. ( آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق ِ حاصل ؛ کنایه از غارتگر و تاراج کننده : دل و دین جمعکردم خط مشکینش نمایان شد هجوم مور نزدیک است گردد برق حاصلها. ناصر علی ( از آنندراج ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق خاطر ؛ مراد از مردم زیرک و داناست. ( انجمن آرای ناصری ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق چنگال ؛ با چنگالی چون برق درخشان یا سریعالحرکه : ز دلهای ضعیفان استعانت جو چو در معنی که شیر برق چنگال از نیستان میشود پیدا. صائب ( از آنندراج ) ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق ِ جهان ؛ برق جهنده : بگفت احوال ما برق جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهان است. سعدی.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق آهنگ ؛برق شتاب. برق تاز. ( مجموعه مترادفات ) .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برق جولان ؛ کنایه از اسب تندرو است. ( انجمن آرای ناصری ) . برق عنان. ( مجموعه مترادفات ) .