پیشنهادهای علی باقری (٣٦,٠٠٤)
روغن دان ؛ ظرف روغن. دبه روغن.
روغن دردار، روغن ریز ؛کنایه از خانه پاکیزه و اماکنی با صفاست. ( لغت محلی شوشتر ) .
روغن داغ ؛ روغن گداخته. ( ناظم الاطباء ) .
روغن به ریگ ریختن ؛ کنایه از کار مهم فرمودن به مردم بیحاصل و مهمل و ضایع باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( لغت محلی شوشتر ) : از این نصیحت ...
روغن به آب شستن ؛ معمول اطباست که روغن را به آب شسته بر عضو مالند لیکن از خوردنش منع کرده اند که سمیت می آورد. ( از آنندراج ) : ز دست چرب غناپیشگان م ...
روغن به خود زدن ؛ ادعای کاری کردن. مآخذ آن روغن بر بدن مالیدن کشتی گیر است در وقت کشتی. ( آنندراج ) : تا شده در ملک امکان رخش فرمانت روان زد بخود تصو ...
- روضه رفیع ؛ کنایه از بهشت است. ( ازانجمن آرا ) . و رجوع به ترکیب روضه باغ رفیع در ذیل همین ماده شود
روضه وار ؛ مانند روضه. مانند باغ بهشت. باصفا و خرم همچون باغ و گلستان. در صفا و نزهت چون باغ بهشت : گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست برخاک روضه وار فر ...
روضه دوزخ بار ؛ کنایه از شمشیر آبدار است. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ) ( برهان ) ( از مجموعه مترادفات ) .
روضه رضوانی ؛ کنایه از نوشته هایی که چون بهشت آراسته و زیباست : همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار دریغا که آن روضه های رضوانی بجای ...
روضه دارالسلام ؛ کنایه از بهشت است : آخور خر کس نکرد روضه دارالسلام کس جل سگ هم نساخت خلعت بیت الحرام. خاقانی. در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آد ...
روضه خوب ؛ بهشت. ( ناظم الاطباء ) .
روضه دوزخ اثر ؛ کنایه از شمشیر است : صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ روضه دوزخ اثر حور زبانی عقاب. خاقانی.
روضه خلد برین ؛ کنایه از بهشت است : روضه خلد برین خلعت درویشان است مایه محتشمی خدمت درویشان است. حافظ.
روضه خلد ؛ روضه رضوان. باغ بهشت. ( یادداشت مؤلف ) : یکی را سد مأجوج است دیوار یکی را روضه خلد است بالان. عنصری.
روضه باغ رفیع ؛ باغ بهشت. ( از ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ) : از گل آن روضه باغ رفیع ربع زمین یافته رنگ ربیع. نظامی.
روضه جاوید ؛ کنایه از بهشت. ( از آنندراج ) . - || کنایه از ذات حق. ( آنندراج ) .
روضه فیروزه رنگ ؛ کنایه از آسمان. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) .
روضه کرم ؛ به احتمالی ضعیف نام باغی از آن شیخ ابواسحاق بوده و به احتمالی بسیار قوی �کرم � تصحیف �ارم � است زیرا تشبیه جوانمردی به باغ معقول نیست و تع ...
روضه آتشین ؛ کنایه از دوزخ : روضه آتشین بلارک تست باد جودی شکاف ناوک تست. خاقانی.
روضه ماه محرم ؛ مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گرد آمده روضةالشهدا می خوانند و گریه می کنند و ماتم می گیرند. ( آنندراج ) : ما را که ا ز فراق بتان دی ...
روضه رنگ ؛ سبزرنگ. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . زنگاری : صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ روضه دوزخ اثر حور زبانی عقاب. خاقانی.
روضه روضه ؛ باغ باغ. باغ در کنار باغ. کنایه از باغها و روضه های بسیار : روضه روضه همه ره باغ منور بینند برکه برکه همه جو آب مصفا شنوند. خاقانی.
ناروشن ؛ بیفروغ. بی نور : ناروشنا چراغ هنر کز تو بازماند نافرخا همای ظفر کز تو بازماند. خاقانی.
نیم روشن ؛ حالتی بین ظلمت و نور. مکانی با نوری ضعیف : چو آمد شب آن نیم روشن دیار سیه مشک بر عود کرد اختیار. نظامی.
- شکم روش ؛ اسهال. ( ناظم الاطباء ) .
روش احمد داشتن ؛ پیروی و اطاعت پیغمبر آخرالزمان را کردن. ( ناظم الاطباء ) .
نیکوروش ؛ آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد : تو نیکوروش باش تا بدسگال به نقض تو گفتن نیابد مجال. سعدی.
ترجمه : وَمَا مَنَعَ النَّاسَ چیزى مردم را منع نکرد أَنْ یُؤْمِنُوا از اینکه ایمان بیاورند إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَیٰ آنگاه که هدایت برایشان آمد وَیَسْ ...
ترجمه : وَلَقَدْ صَرَّفْنَا و به راستى [ به اشکال و شیوه های مختلف ] بیان کردیم فِی هَٰذَا الْقُرْآنِ در این قرآن مِنْ کُلِّ مَثَلٍ از هر [گونه] مثَل ...
پراکنده روز ؛ پریشان حال. بدبخت. تیره روز: پس از گریه مرد پراکنده روز بخندید کای بابک دلفروز. . . سعدی.
سنگ به رودخانه خدا انداختن ؛ [ بمزاح و انکار ] گناهی بزرگ مرتکب نشدن. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
ترجمه : وَرَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ[در آخرت] گناهکاران آتش [دوزخ] را می بینند فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا و به گمان قوی [و به یقین] می دانن ...
ترجمه : وَیَوْمَ یَقُولُ [و به یاد آور] روزى را که [خدا به مشرکان] می گوید نَادُوا شُرَکَائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ [به رغم خودتان] شریکانی که براى م ...
ترجمه : مَا أَشْهَدْتُهُمْ من آنها را ( شیطان و فرزندانش ) گواه نگرفتم خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ بر آفرینش آسمان ها و زمین وَلَا خَلْقَ أَنْفُ ...
آیه 50 سوره کهف: ترجمه : وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ [یاد کن] آنگاه که به فرشتگان گفتیم، اسْجُدُوا لِآدَمَ به آدم سجده کنید فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْ ...
روحانی روی ؛ آنکه رویی زیبا و روحانی دارد همچون ملکوتیان : من بودم و آن نگار روحانی روی افکنده در آن دو زلف چوگانی گوی. خاقانی.
طب روحانی ؛ معالجه ٔبیمار با کم کردن بعضی اعراض نفسانی و افزودن بعضی دیگر. ( یادداشت مؤلف ) .
مکان روحانی ؛ جای پاک و پاکیزه و باصفا. ( ازناظم الاطباء ) .
روحانیان ؛ ج ِ فارسی روحانی است. ( آنندراج ) . فرشتگان و پریان. ( غیاث ) . بنی جان ، یا جنیان برادران دیوان وپریان. ملائکه ای که موکل کواکب سبعه اند. ...
عالم روحانی ؛ عالم عقل و نفس و صور است و آن محیط به عالم افلاک و عالم افلاک محیط به عالم ارکان است ، مقابل آن عالم جسمانی است که عبارت از فلک محیط و ...
روحانیان عشق ؛ کسانی که عشق روحانی و افلاطونی ورزند : بهر بخور مجلس روحانیان عشق سازیم سینه مجمر سوزان صبحگاه. خاقانی.
وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ مَوْبِقًا و قرار می دهیم [دوزخ را] میان آنها و شریکانشان ﻫﻠﺎﻛﺖ ﮔﺎﻫﻲ [ﻛﻪ ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﻱ ﺭﺍ ﺑﻴﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺳﺎﺧﺖ . ]
روانی شکم ؛ لینت مزاج. اسهال.
روانی حکم یا فرمان ؛ نفوذ حکم وفرمان : به روانی و نفاذ فرمانت کآن نرفته ست ز نافرمانی. انوری.
سرو روانه ؛ سرو روان. رجوع به سرو روان ذیل روان شود : ای سرو روانه جوانمرد ای با دل گرم و با دم سرد. نظامی.
روانه راه کردن ؛ به سفر فرستادن. ( ناظم الاطباء ) . || جاری کردن. جریان دادن. روان کردن : آستین چو از چشم برگرفتم سیل خون به دامان روانه کردم. عارف ...
روان ساختن کاری ؛ روبراه کردن آن کار. انجام دادن آن کار: بدین رای گشتند یکسر گوان که این کار را زال سازدروان. فردوسی.
از سر پا روان شدن ؛ کنایه از زود و بشتاب روان شدن. ( از آنندراج ) : ندارم حالیا زین بیش پروای وداعی کن روان شو از سر پای. نزاری قهستانی ( از آنندراج ...
روال رائل ؛ مبالغه است. ( اقرب الموارد ) .