پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
آچار کشی: اسم. عمل یا فرایند بررسی پیچ های یک اسباب یا دستگاه به وسیله آچار برای اطمینان از بسته بودن آنها. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ...
آچار هفت سری: آچاری با چند دندانه در اندازه های مختلف به صورت ترکیبی از آچار شاخدار و آچار رینگی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معا ...
آچار لوله گیر: آچاری برای باز و بسته کردن لوله ها و میله های گرد: آچار شلاقی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار کلاغی: آچاری شبیه آچار لوله گیر، برای گرفتن قطعات گرد و لوله های کوچک. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آچار قفلی: ابزاری با دو بازو، که قطر دهانه آن به وسیله پیچی در انتهای یک بازو و تنظیم و قفل می شود و برای نگه داشتن و پیچاندن به کار می رود. ( صدری ...
آچار شاخدار: آچاری که انتهای آن به صورت بخشی از یک شش گوش درآمده تا مهره یا سر پیچ شش گوش در داخل آن قرار گیرد. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، ف ...
آچار سوسماری: آچاری با دهانه ( فک ) پهن که یک طرف آن دندانه دار است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
متوجه گشتن ؛ روی آوردن : مبالغتی سخت تمام کردی در آنچه خداوندان سخت فرمودندی تا حوالتی سوی وی متوجه نگشتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413 ) .
فرهنگ کشیدن . رجوع به مدخل های فرهنگ کشیدن ، فرهانج و فرهنج شود.
به کتک انداختن کسی را ؛ سبب کتک خوردن او شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
جاذبه جنسی ؛ کششی که از نظر غریزه جنسی میان دو موجود نر و ماده پدید می آید.
مسائل جنسی ؛ مسائل مربوط به غریزه جنسی.
خواه و ناخواه ؛ طوعاً ام کرهاً. ( یادداشت بخط دهخدا ) .
مُدَّعی ̍علیه ؛ کسی که بر وی ادعا کنند در اصطلاح دادگستری ( عدلیه ) . خوانده ، در برابر مُدَّعی ( خواهان ) .
له و علیه کسی گفتن ؛ به سود کسی و به زیان دیگری سخن گفتن. به سود و به زیان کسی سخن گفتن.
- مأسوف علیه ؛ ترکیبی است که به جای مرحوم برای غیرمسلمانان به کار برند، به معنی تأسف خورده بر وی.
خشونت کردن ؛ درشتی کردن. تندی کردن. ( یادداشت بخط دهخدا ) .
خشونت صدر ؛ خشکی سینه. ( از یادداشت بخط دهخدا ) .
خشونت فم ؛ خشکی دهان. ( یادداشت بخط دهخدا ) .
خشونت حلق ؛ خشکی گلو. ( یادداشت بخط دهخدا ) .
آجر فشاری: آجر دانه درشتی با کیفیت پایین که در سفت کاری بنا به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
آجر سفال مجوّف: آجر توخالی از جنس سفال. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
آجر سبز: از آجرهای تزیینی که در نماسازی به کار می رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
آجر ختایی: از آجرهای ایرانی به ابعاد ۲۰ در ۲۰ سانتی متر. در گذشته برای آجر و فرش به کار می رفت. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
آبشار حصیری: آجر سیمانی که سطح خارجی آن دارای نقش حصیر است. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
آجر آبمال: آجری که در هنگام خشت زنی رویه آن را آب مالی می کنند تا هموار شود. آجر شسته. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
آجر ابلق: آجر دو رنگ ( سفید و قرمز ) که در نماسازی به کار می رود. آجر بهمنی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
آجان کشی:/ājānkši/اسم. [گفتاری] توسل به نیروی انتظامی برای شکایت کردن و کمک خواستن ( دیشب توی کوچه ما دعوا و آجانکشی بود. ) ( صدری افشار، غلامحسین ...
آثار ادبی: ادبیات مکتوب. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر
آتو به دست کسی دادن:[کنایی] نقطه ضعفی ( سهوا ) در اختیار حریف گذاشتن. ( مراقب باش آتو به دستشان ندهی ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارس ...
آتشمار\ātašmār\ اسم. مار از تیره مارهای معمولی با پوزه کم و بیش برجسته و پهن و سطح پشتی به رنگ سرخ آتشی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فا ...
آتش دمه:\ātašdame\: اسم. مخلوط قابل انفجار متان و هوا، موجود در معدن های زغال سنگ. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش ترسی:/ātaštarsi/اسم [روانشناسی] ترس غیر طبیعی ( مرضی ) از آتش، آتش هراسی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش پاره:صفت. ۱ - [مجازی] چابک، زیرک. ( پرویز خیلی آتش پاره است، از او هر کاری برمی آید ) ۲. بسیار شلوغ کن و شیطان ( بچه آتش پاره ) ۳. دارای رفتاری ک ...
آتش بیار:1 - آورنده آتش ۲ - [ کنایی] کسی که با سخن چینی و فتنه انگیزی جنگ یا اختلاف را تشدید می کند. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی ...
آتشباری: اسم. عمل یا فرایند تیراندازی پی در پی و گروهی به وسیله سلاح های آتشین گوناگون. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش اندازی:/ātašandāzi/ اسم. ] قدیمی [عمل یا فن پرتاب کردن مواد آتشزا به داخل تاسیسات دشمن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
در آتش بودن [مجازی] نگران و بی تاب بودن. ( یک ماه تمام گویی همه در آتش بودیم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به آتش کشیدن: ۱ - سوزاندن. ۲ - [ کنایی] نابود کردن. ( خانه را به آتش کشید ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
به آتش خود سوزاندن:[ کنایی] با رفتار خود به او هم آسیب زدن. ( تو داری بچه ها را هم به آتش خودت می سوزانی ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ...
آتش چیزی را نشاندن:[مجازی] از حدت و شدت آن کاستن، ملایم ساختن. ( سعی کرد آتش خشم او را بنشاند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر ...
آتش پشت دست خود گذاشتن:[ کنایی] از کاری توبه کردن ( من دیگر آتش پشت دستم گذاشتم که با تو به جایی نروم ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فار ...
آتش به گور کسی باریدن:[مجازی] به خاطر گناهان پس از مرگ دچار عذاب شدن ( آتش به گور کسی ببارد که مرا. . . ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ف ...
آتش به خرمن کسی زدن یا افتادن/:[کنایی] به او زیان یا آسیب بسیار رساندن ( با کشتن تنها پسرش آتش به خرمن هستی او زدند ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکا ...
آتش به جان کسی افتادن:[ کنایی] دچار درد و رنج فراوان شدن ( انگار آتش به جانش افتاده بود ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش باریدن:[ کنایی] تیراندازی سخت ( توپخانه دشمن تمام روز آتش می بارید ) ۲. بسیار گرم بودن هوا ( در آنجا تابستان ها آتش می بارد. ) ( صدری افشار، غل ...
آتش افتادن در جایی یا چیزی: ۱. سوختن ( آتش به خرمن افتاد و محصول سوخت. ۲. آسیب دیدن ( آتش به جانش بیفتد ) . ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ ...
آتش هجران:[ مجازی] اندوه و آزردگی ناشی از جدایی و دوری از شخص یا جای دلخواه. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش معده: سوزش والتهاب معده بر اثر گرسنگی. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آتش متمرکز:[نظامی] تیراندازی از نقاط مختلف به سوی یک هدف یا منطقه کوچک مشخص. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )