پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
سالهای سال ؛ سالهای دراز.
سالگانی ؛ سالیانه.
سال به دوازده ماه ؛ همیشه.
سال بابا آدم و ننه حوا را داشتن ؛ بسیار سالخورده بودن.
سال برآمدن ؛ پیر شدن.
سال آینده ؛ یک سال بعد از سال حاضر.
سال آور ؛ سالدار.
سال آورد ؛ که آن را سال آورده است.
دیرینه سال ؛ کهل. سالخورده : دگر باره کردش سکندر سؤال که ای مهربان پیر دیرینه سال. نظامی.
سال آفتاب ؛ سال شمسی. ( التفهیم ص 221 ) .
تازه سال ؛ جوان.
ریشه شیرین ؛ قسمی شیرین بیان در کرج. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شیرین بیان شود.
ریشه راندن ؛ ریشه دواندن. ( آنندراج ) . ریشه کردن. ریشه دواندن. ( مجموعه مترادفات ص 589 ) . بیخ زدن. بیخ گرفتن : به احباب از شهره شهدی چشاند که در کا ...
ریشه دواندن یا دوانیدن ؛ بیخ گرفتن. ریشه راندن. ریشه کردن. ( مجموعه مترادفات ص 179 ) : نهال همت طالب به عرش ریشه دواند ولی چه سود که نخل سعادتش پست ا ...
ریشه خردل ؛ رفور . از تیره کروسیفر است و قسمت قابل مصرف آن سوش تازه ، و ماده مؤثر آن کلوکز ید سولفوره است. ( از کارآموزی داروسازی ص 181 ) .
ریشه داشتن در چیزی ؛ ریشه بردن بر چیزی. ( آنندراج ) . ریشه دار شدن. ریشه دوانیده شدن : کی رود از خاطر آشفته ام سودای ناز کز خط او ریشه دارد در دلم غو ...
ریشه پیچیدن بر چیزی ؛ ریشه داشتن در چیزی. ( آنندراج ) . بدو پیچیدن. جزٔبجزء بدو متصل شدن : نپیچد بر دل کس ریشه شوق گرفتاری چو نخلم تا گره وا می کنی س ...
- ریشه جوز ؛ خولنجان. ( ناظم الاطباء ) . از ادویه است. ( یادداشت مؤلف )
ریشه بستن ؛ ریشه دوانیدن. استوار ساختن بیخ و ریشه. پابرجا گشتن : نبندد ریشه نخل آرزو در خاک آزادی به تاراج دمیدن داد همت حاصل ما را. ناصرعلی ( از آن ...
ریشه بند کردن ؛ ریشه بستن. ( ازآنندراج ) . پابرجا شدن. استوار گشتن : چو در حقه سیم گوهر نهند درو همچو گوهر کند ریشه بند. وحید ( از آنندراج ) .
ریشه بنفشه ؛ ایرسا. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب ریشه ایرسا شود.
ریشه باباآدم ؛ اصل اللوف. ( ناظم الاطباء ) . ریشه اراقیطون. ( یادداشت مؤلف ) . ریشه اریسا ( باردان بزرگ ) . رجوع به باباآدم وترکیب ریشه اراقیطون شود.
ریشه بُر ؛ از آلات کشاورزی است. ( یادداشت مؤلف ) .
- ریشه بر شدن ؛ از ریشه برآمدن. به کلی محو و نابود شدن. از میان رفتن.
ریشه انداختن ؛ ریشه دوانیدن. رجوع به ترکیب ریشه دواندن شود.
ریشه ایرسا؛ بیخ بنفشه. ریشه آلیسا. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب ریشه آلیسا شود.
ریشه آلیسا ؛ در تداول عامه ، مصحف ریشه ایرسا. بیخ ایرسا. ریشه زنبق کبود. اصل سوسن آسمانجونی. ریشه زنبق. ( از یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب ریشه ٔای ...
ریشه اراقیطون ؛ ریشه باباآدم. ( از یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب ریشه باباآدم شود.
ریشه کلمه ؛ ماده آن. ( از یادداشت دهخدا ) .
از ریشه برآوردن ؛ از بیخ برکندن. ( از یادداشت مؤلف ) .
ریشه ناخن ؛ آنچه بعد از چیدن ناخن در کنار جای ماند و آزار دهد در عرف هند کور گویند. ( آنندراج ) : مشکل که ولی زاده اذیت نرساند یارب که برافتد ز جهان ...
ریشه دندان ؛ بن آن. ثاهة. ( یادداشت مؤلف ) .
ریشه دستار ؛ طره دستار. ( از ناظم الاطباء ) . علاقه دستار که آن را در عرف هند طره گویند. ( آنندراج ) : آویخته چون ریشه دستارچه سبز سیمین گرهی بر سر ه ...
ریشه سبحانیه ؛ کسوتی مر مرشدان را که بر سر بندند. ( ناظم الاطباء ) .
آب آلویی: فروشنده دوره گرد که آب آلوی خیسانده در آب فروشد: ( وقتی اینجا آمدند چه کاره بودند آبالویی بودند، تند تایی می کردند شاه توت، آب زرشک می فروخ ...
از آب تکان خوردن نخوردن: کنایه از آرامش کامل برقرار بودن، رخ ندادن آشوبی که احتمال وقوع آن در میان بوده باشد. ( فلانی تخم سیاست است چنان به وضعیت لرس ...
آبْ پَنْبه: عمل دو غاب مالیدن ( توسعاً ) تعمیرات ظاهری و مختصر: ( اتاق های یکی از همسایه ها تعمیر و آب پنبه اش تمام شد و در اختیار صاحبش قرار گرفت ) ...
اب تَنْقیه: آب عماله ( ( عقل و شعور نه آب تنقیه است که توی اماله آدم بریزند، نه بُته تنور نانوایی است که سر دو شاخه بگذارند توی سوراخ آدم بکنند ) ) ( ...
آب توبه سرِ کسی ریختن: کسی را ( معمولاً زنی هر جایی را ) توبه دان و از گناه پاک کردند ( ( یارو می رود دست یک سیاه سر لچک به سر را می گیرد و می برد شا ...
آزار کشیدن: متحمل رنج و سختی شدن: ( چه آزارها که از او نکشید ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
همراه شدن ؛ همسفر گشتن : سالی ازبلخ با بامیانم سفر بود. . . جوانی به بدرقه همراه من شد. ( گلستان چ فروغی ص 162 ) .
شدن دل ؛ آمدن نگرانی و اضطراب : لشکری که دلهای ایشان بشده بود یکدست کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385 ) .
موی شدن ؛ لاغر و نحیف گشتن : موی شکافم به شعر موی شدستم ز غم لیک نگنجم همی در حرم مقتدا. خاقانی.
با گوهر خود شدن هر چیز ؛ به اصل خود بازگردیدن هر چیز. ( از یادداشت مؤلف ) : همه چیز با گوهر خود شود گر نیک گردد و گر بد شود. فرخی.
از خود بشدن ؛ بیهوش گشتن :