پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
کم مایگی ؛ قلت سرمایه. ( ناظم الاطباء ) . کم مایه بودن. مقابل پرمایگی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم مایه. و رجوع به ترکیب بعد شود. - || ...
- کم لطفی ؛ بی لطفی. کمتر لطف و توجه ابراز داشتن. ( از فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم لطف. و رجوع به ترکیب بعئ شود. - کم لطف ؛ کسی که نسبت ب ...
کم لطف ؛ کسی که نسبت به دیگری کمتر لطف و توجه ابراز دارد: شما مدتی است که نسبت به بنده کم لطف شده اید. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم گوی ؛ کم گو. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . مقابل پرگوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و بسیاردان و کم گوی باش ، نه کم دان بسیارگوی. ( ...
کم گوشت ؛ لاغر. ( ناظم الاطباء ) : عَش ؛ مرد کم گوشت درازقامت. ( منتهی الارب ) .
- کم گویی ؛ کم گفتاری. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم سخنی. قلت کلام. بَکاء. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . حالت و چگونگی کم گو. و رجوع به ترکیب کم گو شو ...
کم گفتاری ؛ کم سخنی. کم گویی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم گفتار. و رجوع به ترکیب قبل شود. - || سکوت. خاموشی. ( فرهنگ فارسی معین ) . و ر ...
کم گو ؛ کم گوی. کسی که کمتر سخن گوید. ( ناظم الاطباء ) . کم گفتار. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب کم گفتار شود. - || خاموش و ساکت. ( ناظم ا ...
کم گفتن ؛ اندک گفتن. رعایت ایجاز و اختصار در کلام کردن. اندک حرف زدن : کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا ز اندک تو جهان شود پر. نظامی. و رجوع به ترکیبه ...
کم گردیدن ؛ کم شدن : خر چو هست آید یقین پالان ترا کم نگرددنان چو باشد جان ترا. مولوی. کم نگردد فضل استاد از علو گر الف چیزی ندارد گوید او. مولوی. ...
کم گفتار ؛ کم حرف. ( ناظم الاطباء ) . آنکه کم سخن گوید. ( فرهنگ فارسی معین ) : و خزر ساکن بود اما کم گفتار بودی. ( مجمل التواریخ والقصص ص 98 ) . - ...
کم گذاشتن ؛ کاستن و کاهیدن. ( ناظم الاطباء ذیل کم ) . کسر کردن. طلبی را با میل یا بر خلاف میل کسی وصول کردن و آن را در برابر مطالبات و حقوق وی مستهلک ...
کم گردانیدن ؛ کم کردن : انزار، کم گردانیدن. ( منتهی الارب ) . و رجوع به ماده کم کردن شود.
کَمَکی ؛ یک کم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
خاقانی. - کَم کَمَک ؛ اندک اندک. کم کم. ( فرهنگ فارسی معین ) . به همان معنی کم کم است ؛ منتهی در آن نوعی تفنن و غیرمحسوس بودن نهفته است. کم کم به ط ...
کَم کَم ؛ اندک اندک. خردک خردک. ( فرهنگ فارسی معین ) . اندک اندک. ( ناظم الاطباء ) . قلیلاًقلیلاً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - || آهسته آهسته ...
کم کاسه ؛ مردم بخیل و کم همت و ناقص و کم سفره و نان مخور باشد و کم کاسگان ، بخیلان و کم همتان. ( برهان ) . کنایه از ممسک و بخیل و فرومایه و تنگ ظرف. ...
کم کشیدن از کسی ؛ اندک اذیت دیدن از طرف وی. بیشتر به طریق استفهام انکاری استعمال شود: کم از دست او کشیده ام ؟ ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم کاستی ؛ از اتباع ، نقصان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کمی و کاستی : ثبات دولت و دین راستی دان ز کذب این هر دو را کم کاستی دان. ناصرخسرو ( یاد ...
کم کاسگی . امساک. بخل. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم کاسه : تهمت کم کاسگی از خبث کافر نعمتان پیش من بهتر بود، دربند مهمانی مباش. یحیی کاشی ...
- کم کاری ؛ بی وقوفی در کار و نادانی و بی اطلاعی. ( ناظم الاطباء ) . کم تجربگی. ناشیگری. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب قبل شود. - || کاهلی ...
- کم قیمتی ؛ کم بهایی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بعدشود. - || حقارت و فرومایگی. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بعدشود. کم قیمت ؛ کم ب ...
کم کار ؛ کسی که کم کار کند. مقابل پرکار. ( فرهنگ فارسی معین ) . - || ( فرش ، پرده نقاشی ، قلمزنی ) که در آن کار کم شده است. ( یادداشت به خط مرحوم د ...
کم قیمت ؛ کم بها. ( ناظم الاطباء ) . - || بی قدر و بی ارزش. ( ناظم الاطباء ) . - || فرومایه وپست. ( ناظم الاطباء ) .
کم قوّتی ؛ ضعف و عجز و ناتوانی. ( ناظم الاطباء ) . حالت و چگونگی کم قوّت. و رجوع به ترکیب بعدشود. کم قوّت ؛ ضعیف و سست و ناتوان و عاجز. ( ناظم الاطب ...
کم قوّتی ؛ ضعف و عجز و ناتوانی. ( ناظم الاطباء ) . حالت و چگونگی کم قوّت. و رجوع به ترکیب قبل شود. - کم قوتی ؛ فقر تغذیه. کمی غذا. اندک بودن مواد غ ...
کم قوّه ؛ کم قوّت. رجوع به ترکیب کم قوّت شود.
کم قوّت ؛ ضعیف و سست و ناتوان و عاجز. ( ناظم الاطباء ) . مقابل پرقوّت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم قوّت ؛ ضعیف و سست و ناتوان و عاجز. ( ناظم الاطباء ) . مقابل پرقوّت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - کم قوت ؛ کم غذا.
کم قدم ؛ آهسته رو و تنبل در رفتار. ( ناظم الاطباء ) . آهسته رو. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) .
- کم قدمی ؛ آهسته روی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم قدم. و رجوع به ترکیب بعدشود. - کم قدم ؛ آهسته رو و تنبل در رفتار. ( ناظم الاطباء ) . ...
کم قدری ؛ پستی و حقارت و ذلت و فرومایگی. ( ناظم الاطباء ) . کم قدر و اعتبار بودن. بی قدری. بی اعتباری. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به کم قدر شود.
- کم قدر ؛ بی قدر. ( آنندراج ) . پست و فرومایه و حقیر. ( ناظم الاطباء ) . کسی که قدر و اعتبار اندک داشته باشد. بی قدر و بی اعتبار. ( فرهنگ فارسی معین ...
کم فهم ؛ کم عقل و نادان. ( آنندراج ) . کودن و نادان و بی هوش. ( ناظم الاطباء ) . کسی که فهمش اندک باشد. کم هوش. کم ادراک. ( فرهنگ فارسی معین ) : هلبو ...
- کم فهمی ؛ بی دانشی و کم عقلی و حماقت. ( ناظم الاطباء ) . اندک فهم بودن. کم هوشی. کم ادراکی. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم فهم. و رجوع به ...
کم فروش ؛ فروشنده چیزی کم از وزن مقرر. ( ناظم الاطباء ) . کاسبی که جنس را به وزنی کمتر از میزان خود به مشتری فروشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . مُطَفَّف. ...
- کم فروشی ؛ عمل کم فروش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . تطفیف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به ترکیب بعدشود. کم فروش ؛ فروشنده چ ...
کم فرصت ؛ کم وقت و کسی که بیشتر اوقات شبانه روز مشغول کار باشد. ( ناظم الاطباء ) . آنچه که مدتی اندک فرصت دارد. ( فرهنگ فارسی معین ) . در تداول عامه ...
- کم فرصتی ؛ کم وقتی. ( ناظم الاطباء ) . فرصت اندک داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم فرصت. و رجوع به ترکیب بعد شود. کم فرصت ؛ کم وقت و ...
کم فرزند ؛ آنکه فرزند اندک داشته باشد. کم زاد: نزرة، نزور، زن کم فرزند. ( منتهی الارب ) .
کم فایده ؛ آنکه یا آنچه نفع و سودآن اندک باشد. کم سود. کم منفعت.
- کم عیالی ؛ اندک بودن اهل و فرزندان وکسان تحت تکفل. حالت و چگونگی کم عیال : کم عیالی دوم توانگری است. ( قابوسنامه ) . و رجوع به ترکیب بعدشود. کم عی ...
کم غذا ؛ کم خور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم خوراک. کم خوار. آنکه اندک خورد. و رجوع به ترکیبهای کم خوراک و کم خوار و کم خور شود.
کم غذایی ؛ کم خوراکی. کم خواری. حالت و چگونگی کم غذا. و رجوع به ترکیبهای کم خوراکی و کم خواری و کم غذا شود.
کم غم ؛ اندک غم. آنکه اندوه و غصه وی اندک است : ترا غم کم نیاید تا بدین دنیا همی جویی چو دنیا را بدین دادی همان ساعت شوی کم غم. ناصرخسرو.
کم عیال ؛ خفیف الظهر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آنکه اهل و فرزندان و کسان تحت تکفل وی اندک و سبک باشند.
- کم عیاری ؛ اندک بودن عیار مسکوک. قلب بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم عیار : بد گفتن اندرآن کس کو مادح تو باشد باشد ز زشت نامی باشد ز ...
کم عمق ؛ جایی که عمق آن اندک باشد. مقابل عمیق. ( فرهنگ فارسی معین ) . تُنُک. آبی تنک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - || بی وقوف و بی عقل و گول. ...
کم عمقی ؛ کم عمق بودن. قلت عمق. ( فرهنگ فارسی معین ) . ژرفای کم داشتن. حالت و چگونگی کم عمق. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم عیار ؛ مغشوش و قلب. ( آنندراج ) . ناقص عیار و پولی که از وزن مقرری کم باشد. ( ناظم الاطباء ) . مسکوکی که عیارش از حد معمول اندکتر باشد. پول مغشوش. ...