پیشنهادهای علی باقری (٣٦,٠٠٤)
به روی دیگر نهادن ؛ واژگونه کردن. برعکس نمودن. بصورتی دیگرتلقی کردن و تعبیر نمودن. طور دیگر تفسیر کردن : من سخت کارهم رفتن این لشکر را و زهره نمی دار ...
روی تردد ؛ راه تردد. ( از شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ) .
روی تردد ؛ راه تردد. ( از شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ) . - روی راست داشتن ؛ طریقه و راه راست داشتن : هرکه را روی راست بخت کژ است مار کژ بین که ...
به هیچ روی ، یا از هیچ روی ؛ بهیچوجه. بهیچ طریق. مطلقا : من او را نیازردم از هیچ روی ز دشمن بود این زمان کینه جوی. فردوسی. به هیچ رویی با روی آن نگ ...
روی بقا ؛ راه پایندگی و استوار و محکم و برقرار. ( از ناظم الاطباء ) . - || صحت و عافیت و تندرستی. ( از ناظم الاطباء ) .
ازاین روی ، یا زین روی ، یا ازآن روی ، یا زآن روی ؛ لذلک. لهذا. بدین سبب. بناءً علی ذلک. بناءً علیه. بناءً علی هذا. بهرِ. برای ِ. از بهرِ. از قبل ِ. ...
از چه روی ؛ از چه جهت. ( از مؤید اللغات ) . از چه بابت. از چه جهت. بچه سبب. ( از ناظم الاطباء ) : مردم اگر جان و تنست از چه روی فتنه تو بر جان نیی و ...
- به چه روی ؛ چرا. به چه علت : بندیش که مردم همه بنده به چه رویست تا مولا بشناسی و آزاد و مدبر. ناصرخسرو. نفحات صبح دانی به چه روی دوست دارم که به ...
روی خاندان ؛ اشرف خیل خانه. ( شرفنامه منیری ) . بهترین و اشرف دودمان. ( ناظم الاطباء ) .
روی نسل آدم ؛ کنایه از اشرف خلایق و پیغمبران باشد. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . پیغمبران. ( از ناظم الاطباء ) .
با روی و ریا ؛ دورو. ریاکار. اهل ریا و تظاهر : گر روی بتابم ز شما شاید ازیراک بیروی و ستمکاره و با روی و ریایید. ناصرخسرو. || شرم و حیا و این در کل ...
از روی بردن ؛ خجول و محجوب کردن. ( یادداشت مؤلف ) . به بیشرمی و وقاحت کسی را از نیتی یا گفتاری یا مطالبه ای منصرف ساختن.
از روی نرفتن ؛ محجوب و شرمسار نشدن. ( یادداشت مؤلف ) . از پای ننشستن. از جای نرفتن با وجود ابرام و بیشرمی و پررویی کسی.
روی و ریا ؛ تظاهر و خودنمایی. ریاکاری. ظاهرسازی : بخشش او طبیعی و گهر است بخشش دیگران به روی و ریاست. فرخی. به روی و ریا کار کردن ندانی ازیرا نه تو ...
روی برآوردن زخم و داغ ؛ به شدن زخم و داغ. ( آنندراج ) . بهبود یافتن آن : داغ دل روی برآورد و مرا رسوا کرد یارب این آینه در رنگ چرا شد غماز. قدسی ( ا ...
روی برآوردن زخم و داغ ؛ به شدن زخم و داغ. ( آنندراج ) . بهبود یافتن آن : داغ دل روی برآورد و مرا رسوا کرد یارب این آینه در رنگ چرا شد غماز. قدسی ( ا ...
از روی خواندن ؛ در برابر از بر خواندن یا از خارج خواندن.
روی دست خوردن ، رودست خوردن ؛ ناگهان و بی اطلاع قبلی مغلوب عملی یا فکری شدن چنانکه کشتی گیر بسبب فنی مغلوب حریف شود. فریب خوردن. خام شدن. ( یادداشت م ...
پشت و روی کردن ؛ قسمت آستر را به رویه تغییر دادن.
روی پای ؛ پشت پای و طرف بالای پای. ( ناظم الاطباء ) .
به روی کار ؛ مقدمه. ( ناظم الاطباء ) . ابتدای کار. به ظاهر امر : من به روی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. ( تاریخ ...
به روی کار ؛ مقدمه. ( ناظم الاطباء ) . ابتدای کار. به ظاهر امر : من به روی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. ( تاریخ ...
- روی هم رفته ؛ مجموعاً. ( یادداشت مؤلف ) . من حیث المجموع. بر روی هم. جمعاً. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .
روی کار آمدن ؛ صاحب شغل یا منصبی رسمی شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
روی دل داشتن ؛ به امتلای معده مبتلا بودن. ( ناظم الاطباء ) .
روی پا بند نبودن ؛ پایش روی پایش بند نبودن. رجوع به همین ترکیب در ذیل پا شود. - || قرار و آرام نداشتن در اثر رسیدن شادی و خوشی فراوان : فلانی روی پ ...
روی چیزی ( به صورت اضافه ) ؛ بالای. فوق. ( یادداشت مؤلف ) . بالای. بر زبر. فوق : �کتاب را روی میز میگذاشت �. ( از فرهنگ فارسی دکترمعین ) .
روی کمان ؛ جای دورتر از آنجایی که کمان دارتیر اندازد. ( ناظم الا طباء
بر روی کار آوردن ؛ به ریاست و امارت رساندن. شغلی یا مقامی را بدو تفویض کردن : سیف الدوله محمود را با بیست هزار سوار ترتیب داد به بخارا فرستاد تا طوعا ...
روی داریه ریختن ؛ امری را بر ملا کردن. اسرار پنهانی یا معایب و نقایص کسی را آشکار کردن و او را در برابر کسان که پیششان رودربایستی دارد رسوا و بی آبرو ...
به روی یا در روی کسی گفتن ؛ آشکارا و بی شرمی بوده را بدوگفتن. ( یادداشت مؤلف ) : روزم سیاه کردی روزی ز روی حرمت در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی. ...
سخن در روی گفتن ؛ خطاب. مخاطبه. ( یادداشت دهخدا ) .
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...
به روی یا در روی کسی گفتن ؛ آشکارا و بی شرمی بوده را بدوگفتن. ( یادداشت مؤلف ) : روزم سیاه کردی روزی ز روی حرمت در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی. ...
به روی یا با روی یا بر روی کسی آوردن ؛ گفتاری راجع به رازهای پوشیده کسی را صریح گفتن. به او گفتن و فهمانیدن که من آن را می دانم. خطا یا زشتی کسی را ب ...
بر ( در ) روی کسی خندیدن ؛ به وی ابراز مهر و دوستی کردن : چو در روی بیگانه خندید زن دگر مرد گو لاف مردی مزن. سعدی ( بوستان ) . ندیدم درین مدت از شو ...
بر ( در ) روی کسی خندیدن ؛ به وی ابراز مهر و دوستی کردن : چو در روی بیگانه خندید زن دگر مرد گو لاف مردی مزن. سعدی ( بوستان ) . ندیدم درین مدت از شو ...
نیمه بربسته روی ؛ که نیمی از صورتش را پوشیده باشد: بگشتی در اطراف و بازار و کوی به رسم عرب نیمه بربسته روی. سعدی ( بوستان ) .
از ( ز ) روی راندن ؛ دور کردن از حضور. از پیش راندن : بترسید رستم ز گفتار اوی یکی بانگ برزد براندش ز روی. فردوسی.
نگارین روی ؛ زیباروی. که رویی چون نگار دارد : نگارین روی شیرین خوی عنبربوی سیمین تن. سعدی.
عرق کرده روی ؛ خوی برعارض. که رویش عرق کرده باشد : نشست از خجالت عرق کرده روی. سعدی ( بوستان ) .
- فرخنده روی ؛ خوشروی : غلط گفتم ای یار فرخنده روی که نفع است در آهن و سنگ و روی. سعدی ( بوستان ) . رجوع به ماده فرخنده روی شود.
کسی را به روی کسی برکشیدن ؛ فضیلت و برتری وی را به دیگری گوشزد کردن : از عراق گروهی را باخویشتن بیاورده بودند و ایشان را می خواستند که به روی استادم ...
سهمگین روی ؛ دارای صورت سهمگین. که روی وحشتناکی دارد : ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در زشت بنگاشتند. سعدی ( بوستان ) .
سرکه بر روی مالیده ؛ کنایه از ترشروی و بدخو : ازآن خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی ( بوستان ) .
سرکه اندوده روی ؛ کنایه از ترشروی و بدخو است : چو حلوا خورد سرکه از دست شوی نه حلوا خورد سرکه اندوده روی. سعدی ( بوستان ) . رجوع به ترکیب �سرکه بر ...
سخت رویی کردن ؛ پررویی کردن. مقاومت نشان دادن. از رو نرفتن : چو سندان کسی سخت رویی نکرد که خایسک تأدیب برسر نخورد. سعدی ( بوستان ) .
روی هم ریختن ؛ توافق کردن دو یا چند نفر در امری. توطئه و کنکاش کردن برای پیش بردن کاری. ( فرهنگ لغات عامیانه ) .