پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
کم عمر ؛ آنکه عمر کم داشته باشد. ( آنندراج ) . کم سال. ( ناظم الاطباء ) . کم سن. کم سال. ( فرهنگ فارسی معین ) . کوتاه عمر. کوتاه زندگانی. آنکه دیر نز ...
کم عمری ؛ کم سالی. ( ناظم الاطباء ) . کمی عمر، قلت سن. کم سالی. ( فرهنگ فارسی معین ) . کوتاه عمری. حالت و چگونگی کم عمر : خون دل لاله در دل لاله افسر ...
کم عقل ؛ نادان و احمق و کودن و بی دانش. ( ناظم الاطباء ) . نادان. احمق. کودن. ( فرهنگ فارسی معین ) . خَرَف. معتوه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم عقلی ؛ حالت و چگونگی کم عقل :چهارهزار مرد به اسفیدهان بکشتند به سبب خفت و کم عقلی. ( تاریخ قم ص 91 ) . عتاهیه ، کم عقلی. ( منتهی الارب ) . و رجوع ...
- کم عقل شدن ؛ عَتَه. عُته عُتاه. ( منتهی الارب ) .
کم عطا ؛ آنکه کرم و احسان و بخشش وی کم است : مُثرِب ؛ کم عطا. ( منتهی الارب ) .
کم عرضی ؛ کمی پهنا. کم پهنایی. حالت و چگونگی کم عرض. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم عرض ؛ باریک. ( ناظم الاطباء ) . کم ور. کم پهنا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم عدد ؛ آنچه که شماره آن اندک باشد. قلیل العدد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم عددی ؛ کمی شماره. قلت عدد. ( فرهنگ فارسی معین ) . چگونگی و حالت کم عدد. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم ظرفیت ؛ کم ظرف. رجوع به ترکیب کم ظرف شود.
کم ظرفیتی ؛ کم ظرفی. رجوع به ترکیب کم ظرفی شود.
- کم ظرفی ؛ کم عمقی و بی عقلی. ( ناظم الاطباء ) . حالت و کیفیت ؛ کم ظرف. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به ترکیب بعدشود. - کم ظرف ؛ کمینه و سفیه و ک ...
- کم طمعی ؛ قلت طمع. کمی حرص و آز. حالت و چگونگی کم طمع. و رجوع به ترکیب بعدشود. کم طمع ؛ آنکه بسیار طماع نباشد. کسی که بسیار آزمند نباشد. اندک طمع.
کم ظرف ؛ کمینه و سفیه و کم حوصله و احمق و نادان. ( آنندراج ) . گول و ابله و بی عقل. کم صبر و کم حوصله. ( ناظم الاطباء ) . آنکه زود خشم گیرد. آنکه زود ...
- کم طالعی ؛ کم بختی. مدبری. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم طالع : کم طالعی نگرکه من و یار چون دو چشم همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم. می ...
کم طمع ؛ آنکه بسیار طماع نباشد. کسی که بسیار آزمند نباشد. اندک طمع.
کم طالع ؛ کم بخت. ( آنندراج ) . بدبخت و بی طالع. کم بخت. ( آنندراج ) . بدبخت و بی طالع. ( ناظم الاطباء ) . کم بخت. بدبخت. مدبر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم طاقت ؛ آنکه تاب و توان و طاقتش اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم قوت. مقابل پرطاقت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . - || کم شکیب. ( یادداشت ب ...
کم طاعت ؛ سرکش و نافرمان. ( ناظم الاطباء ) .
کم طاعت ؛ سرکش و نافرمان. ( ناظم الاطباء ) . - کم طاقت ؛ آنکه تاب و توان و طاقتش اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم قوت. مقابل پرطاقت. ( یادداشت ...
کم ضرر ؛ آنکه کمتر زیان بیند. کسی که بدو کمتر آسیب رسد. کسی که کمتر رنج و آزار دیده باشد : ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خا ...
کم صبر ؛ ضجور. جَوّاظ. ناشکیبا. مقابل پرصبر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آنکه شکیبایی وی اندک است.
کم صبر ؛ ضجور. جَوّاظ. ناشکیبا. مقابل پرصبر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آنکه شکیبایی وی اندک است. - کم صبری ؛ ضجر. جُواظ. ناشکیبایی. ( یادداشت ...
کم ضرر ؛ آنکه کمتر زیان بیند. کسی که بدو کمتر آسیب رسد. کسی که کمتر رنج و آزار دیده باشد : ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خا ...
کم شیر شدن ؛ قلت یافتن شیر زن یا حیوان ماده : جذبت الناقة جذباً؛ کم شیر شد. ( منتهی الارب ) . - کم شیر گردیدن ؛ کم شیر شدن : دَهانَة؛ کم شیر گردیدن ...
کم شیری ؛ غِراز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . حالت و چگونگی کم شیر. و رجوع به ترکیب کم شیر شود. کم شیر ؛ هر حیوان ماده ای که اندک شیر دهد. ( ناظم ...
کم شیر ؛ هر حیوان ماده ای که اندک شیر دهد. ( ناظم الاطباء ) . زن یا ستور ماده که شیر کم دارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : خَروس ؛ زن کم شیر. ( من ...
کم شیر شدن ؛ قلت یافتن شیر زن یا حیوان ماده : جذبت الناقة جذباً؛ کم شیر شد. ( منتهی الارب ) .
- کم شوقی ؛ حالت و چگونگی کم شوق. و رجوع به ترکیب قبل شود.
کم شهوت ؛ مقابل پرشهوت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کسی که شهوت کم داشته باشد.
کم شمردن ؛ کم به حساب آوردن. کم انگاشتن چیزی را و بدان اهمیت ندادن : ازدهاد؛ کم شمردن. یقال فلان یزدهد عطاء فلان ؛ ای یعده زهیداً ای قلیلاً. ( منتهی ...
کم شوق ؛ بی ذوق و بی اعتنا. ( ناظم الاطباء ) . کسی که شوق و علاقه پرداختن به کاری را کمتر داشته باشد.
کم شرم ؛ بی شرم و بی حیا و بی حجاب. ( ناظم الاطباء ) . کم حیا. کسی که شرم و حیا در او اندک باشد: نبر؛ مرد کم شرم. ( منتهی الارب ) . - کم شرمی ؛ بی ...
کم شری ؛ کمی شر. قلت فساد. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم شر. و رجوع به ترکیب کم شر شود.
کم شعر ؛ مُقِل . شاعری که کم شعر بگوید. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کم شر ؛ نیک طینت و بی فساد. ( آنندراج ) . نیک آراسته و خوش طبع و نیک نهاد. ( ناظم الاطباء ) . کسی که از او شر و فساد کم آید. بی فساد. ( فرهنگ فارسی م ...
کم شرح ؛ مواجب قلیل و اندک. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ) .
کم شرم ؛ بی شرم و بی حیا و بی حجاب. ( ناظم الاطباء ) . کم حیا. کسی که شرم و حیا در او اندک باشد: نبر؛ مرد کم شرم. ( منتهی الارب ) .
کم سویی ؛ کم نوری ( چشم ، چراغ ، ستاره و غیره ) . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . حالت و چگونگی کم سو. و رجوع به کم سو شود.
کم شان ؛ کم شأن. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود. - کم شأن ؛ کم شان. کمینه و دون و فروتن و بی تکلف. ( ناظم الاطباء ) .
کم سوءالی ؛ کم سؤال کردن. اندک پرسیدن. ( فرهنگ فارسی معین ) . حالت و چگونگی کم سؤال. رجوع به ترکیب قبل شود.
کم سو شدن چشم ؛ کم نور شدن چشم. ضعیف شدن بینایی چشم.
کم سوی ؛ کم سو. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع به کم سو شود.
کم سواد ؛ آنکه خواندن و نوشتن اندک داند. آنکه دانش و اطلاعات علمی او اندک باشد.
کم سوادی ؛ حالت و چگونگی کم سواد. رجوع به ترکیب قبل شود.
کم سؤال ؛ آنکه کمتر پرسش کند. ( ناظم الاطباء ) . کسی که اندک سؤال کند. کم پرسش. ( فرهنگ فارسی معین ) .
کم سو ؛ در تداول عامه ، کم نور. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم روشنایی. کم نور؛ چراغی کم سو.
کم سو ؛ در تداول عامه ، کم نور. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم روشنایی. کم نور؛ چراغی کم سو. چشمی کم سو. ستاره کم سو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم ن ...
کم سن ؛ کم سال و خردسال و جوان و بچه. ( ناظم الاطباء ) .