پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٤٦٦)
simultaneous components: اجزاء همزمان
language confederation: اتحاد زبان ها
language confederation: اتحاد زبان ها
language confederation: اتحاد زبان ها
observational falsifiability: ابطال پذیری مشاهداتی
observational falsifiability: ابطال پذیری مشاهداتی
ابزارگرا
speech sound: آوای گفتار
speech sound: آوای گفتار
speech sound: آوای گفتار
articulate sound: آوای رسا
articulate sound: آوای رسا
articulate sound: آوای رسا
mixing levels: آمیزش سطوح
mixing levels: آمیزش سطوح
mixing levels: آمیزش سطوح
pair test: آزمون جفتی
pair test: آزمون جفتی
pair test: آزمون جفتی
informant response test آزمون پاسخ سخنگوی بومی
informant response test آزمون پاسخ سخنگوی بومی
informant response test آزمون پاسخ سخنگوی بومی
آرمانی شده: idealized
hierarchical constituency آرایش سلسله مراتبی سازه ها
hierarchical constituency آرایش سلسله مراتبی سازه ها
hierarchical constituency آرایش سلسله مراتبی سازه ها
آبنای/ābnāy/ - ها، اسم. شاخابهٔ باریکی در ساحل دریا، دریاچه یا رود. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آبلیچ:/āblič/ صفت. [ گفتاری] لهیده، در مورد میوه های آبدار ( زردآلوهای آبلیچ ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
قابل گرفتن: به بیماری آبله مبتلا شدن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آبله شیری: نوعی آبله خفیف. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
هفت عضو ؛ هفت اندام ، یعنی سر و سینه و شکم و دو دست و دو پا و یا به عقیده برخی دو پهلو و دو پا و دو دست و سر. ( از برهان ) . و رجوع به هفت اندام شود ...
عضوهای رئیسه ؛ اعضایی هستند که مبداء قوه و نیرو باشند و برای بقای شخص لازم می باشند مانند قلب و دماغ و کبد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) : گفتم که عضو ...
عضو یابس ؛ استخوان است. ( فرهنگ علوم عقلی به نقل از اسفار و شفا ) . و رجوع به عضو حار شود.
عضو حار ؛ در اصطلاح فلسفه و پزشکی قدیم ، قلب و دل است. و شیخ الرئیس در بیان اعضای حاره و بارده گوید: نزدیکی به توازن و اعتدال مزاج بواسطه تکافؤ اعضا ...
عضو رطب ؛ کبداست. ( فرهنگ علوم عقلی ، از اسفار و شفا ) . و رجوع به عضو حار شود.
عضو بارد ؛ در اصطلاح فلسفه و پزشکی قدیم ، دماغ و مغز است. ( از فرهنگ علوم عقلی به نقل از اسفار و شفا ) . و رجوع به عضو حار شود.
عضو بسیط ؛ هر یک از دماغ و قلب و کبد است. ( از فرهنگ علوم عقلی به نقل از اسفار ) .
حیوان شناس ؛ عالم به خواص و مضار و منافع حیوانات.
حیوان شناسی ؛ علمی است که در آن از خواص حیوانات و مضار و منافع آنها بحث میکند.
حیوان دوپا ؛ کنایه از آدمی است.
حیوان دوست ؛ دوست دارنده حیوانات.
حیوان دوستی ؛ محبت و علاقه به حیوانات و جانوران.
حیوان خور ؛ خورنده حیوانات. گوشتخوار : هر آنکس کز آن آب حیوان خورد ز حیوان خوران جهان جان برد. نظامی.
حیوان داری ؛ نگاهداری حیوانات.
حیوان بری ؛ که در خشکی زندگی کند. خشکی زی.
علم حیوان ؛ علمی است که از خواص احوال انواع حیوانات و عجائب و شگفتی ها و سودها و زیان های آن بحث و گفت و گو میکند. موضوع این علم جنس حیوان است از بحر ...
حیوان بحری ؛ که در آب زندگی کند. آب زی.
یک لقمه نان ؛ معاش معتدل.
آب کشیده: صفت. خیس شده ( موش آب کشیده ) ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
آبکش کردن: ۱ - به وسیله آبکش آب چیزی را گرفتن ۲ - [ کنایی] مانند آبکش سوراخ سوراخ کردن. ( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )