پیشنهادهای علی باقری (٣٨,٧٩٧)
آراسته و ساخته ؛ آماده. معد. با اسباب آراسته : هشت هزار مرد بودند از مهاجر و انصار همه آراسته و ساخته و با سلاح تمام. ( تاریخ بلعمی ) . و آنگاه درین ...
حَتَّیٰ إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ تا هنگامی که به آباده اى رسیدند، تا اینکه آمدند و رسیدند به یک آبادی ( شهر یا روستا أَتَیَا : اتی المکان : در ...
مکافات ساختن ؛ کیفر دادن : مکافات سازم بدان را ببد چنان کز ره شهریاران سزد. فردوسی. من این بد مکافات آن ساختم نه زان کارج تو شاه نشناختم. اسدی ( گ ...
مهربانی ساختن ؛ اظهار مهربانی کردن. مهربانی نشان دادن : این سخن گفت و چون ازین پرداخت مشفقی کرد و مهربانی ساخت. نظامی ( هفت پیکر ) .
وضو ساختن ؛ وضو گرفتن : سازد وضو بمسجداقصی به آب چشم شکر وضو کند بدر مسجدالحرام. خاقانی.
وطن ساختن ؛ وطن گزیدن. وطن کردن : من از دل آن زمان خود دست شستم که شد در زلف آن دلبر وطن ساخت. خاقانی ( دیوان ص 731 ) .
گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.
گرم ساختن ؛ گرم کردن : نتوانستم که آب گرم سازم و غسل آرم. ( انیس الطالبین بخاری ، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 127 ) . - لابه ساختن ؛ لابه کردن : بسی ...
مقام ساختن ؛جای گزیدن. مقام کردن : سقلاب سوی روس آمد که آنجا مقام سازد. ( مجمل التواریخ والقصص ص 104 ) .
کمین ساختن ؛ کمین کردن. مترصد نشستن : کمین ساختم در پس پشت اوی نماندم بجز باد در مشت اوی. فردوسی. که در جنگ هرگز نسازد کمین اگر چند باشد دلش پر ز ک ...
کین ساختن ؛ کینه ساختن. کینه جوئی کردن. ستیزه جوئی کردن : نه آرام باشد شما را نه خواب مگر ساختن کین افراسیاب. فردوسی. چنین داد پاسخ فرامرز باز که ب ...
کفن ساختن ؛ کفن کردن. در کفن پیچیدن : چو جفت ترا روز برگشته شد بدست یکی بنده بر کشته شد بر آئین شاهان کفن ساختم ز درد جهاندار پرداختم. فردوسی. بکرم ...
کار کسی راساختن ؛ حاجت او را بر آوردن. علاج درد او را کردن : بزرگی کن و کار ما را بساز که از پاک یزدان نه ای بی نیاز. فردوسی. کار من بیچاره درمانده ...
- || در تداول عامه ، تنبیه کردن. گوشمالی دادن. کفایت کردن. کلک چیزی را کندن. با شراب تازه زاهد ترشروئی میکند کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را. ...
کار زنی یا دختری را ساختن ؛ با او آرمیدن.
کار کسی راساختن ؛ حاجت او را بر آوردن. علاج درد او را کردن : بزرگی کن و کار ما را بساز که از پاک یزدان نه ای بی نیاز. فردوسی. کار من بیچاره درمانده ...
شعر ساختن ؛ در تداول امروز: شعر سرودن. || عشق ساختن ، عشق ورزیدن : بگو با آنکه هستی عشق می باز چو یارت هست با او عشق می ساز. نظامی ( خسرو و شیرین ) ...
فروساختن ؛ آهنگ کردن. آغاز کردن : پس از نیزه زی تیغ کین آختند پس ازتیغ کشتی فروساختند. اسدی ( گرشاسبنامه ) .
ستم ساختن ؛ ستم روا داشتن : به بیچارگان بر، ستم سازد اوی گر از جبر گردن بر افرازد اوی. فردوسی.
سرزنش ساختن ؛ سرزنش کردن. ملامت کردن : چنان دان که اندر فزونی منش نسازند بر پادشا سرزنش. فردوسی.
شبیخون ساختن ؛ شبیخون زدن : بدان تا مگر سازد افراسیاب بما بر شبیخون بهنگام خواب. فردوسی. شبیخون ساختن ؛ ساز شبیخون کردن : صبح است گلگون تاخته شمشیر ...
زخمه ساختن ؛ زخمه زدن. نغمه نواختن : بالای مدیح تو سخن نیست کس زخمه نساخت برتر از بم. خاقانی.
زیان ساختن ؛ زیان رسانیدن : بهر مرز بنشاند یک مرزبان بدان تا نسازند کس را زیان. دقیقی.
- سپه ساختن ؛ تعبیه لشکر. تجهیز سپاه : سپه ساختن دانی و کیمیا سپهبد بدستت پدر با نیا. فردوسی. سپه ساز و برکش بفرمان من برآور یکی گرد از آن انجمن. ...
رزمگاه ساختن ؛ جنگ براه انداختن : که گویند کز بهر تخت و کلاه چرا ساخت طلحند گو رزمگاه. فردوسی.
روان ساختن ؛ جاری کردن : بدو گفت کای پیر برگشته بخت چرا سیر گشتی تو از تاج و تخت که رزم مرا کرده ای آرزوی روان سازم از خونت ایدر بجوی. فردوسی.
دست برساختن ؛ دست یازیدن. دست انداختن : چو از گرز و نیزه بپرداختند به بند کمر دست برساختند. فردوسی.
رخنه ساختن ؛ رخنه کردن : رخنه سازی تو دست مستان را بشکنی پای زیر دستان را. نظامی ( هفت پیکر ) .
رزم ساختن ؛ آماده رزم شدن. آهنگ رزم کردن : چو او رزم سازد چو پاید گروه کند کوه دریا و، دریا چو کوه. فردوسی. بخوانش بفرمانبری پیش باز بگو باژ بپذیر ...
در ساختن ؛ سازگاری کردن : تا سرینت با میان در ساخته ست کوهی از موئی روان آویخته. خاقانی. بر در هر کس چوصبا درمتاز با دم هرخس چو هوا درمساز. نظامی ...
درمان ساختن ؛ علاج کردن : نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانش سازد بگنج و سپاه. اسدی ( گرشاسبنامه ) . گفت ازین نوع شکایت که تو داری سعدی درد عشق اس ...
دستارچه ساختن ؛ تهیه دستارچه ، ایجاد آن : آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم. خاقانی ( دیوان ص 814 ) . - || کنا ...
حرب ساختن ؛ جنگ کردن : بزخمی کزوغ ورا خرد کرد چنین حرب سازند مردان مرد. عسجدی ( از جهانگیری ) .
حیلت ساختن ؛ حیله کردن. چاره کردن : چون وی در آخر کار دید که آن دولت به آخر آمده است حیلت آن ساخت که چون گریزد. ( تاریخ بیهقی ) . با دهر که با تو حی ...
جای ساختن ؛ جای گزیدن : کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین به کوه اندرون ساخت جای. فردوسی. - || جای ساختن ؛ جای دادن : ز شادی ساختش بر فرق خود جای که ...
جنگ ساختن ؛ جنگ راه انداختن. جنگ ساز کردن : بیکی زخم طپانچه که بدان روی کریه بزدم ، جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغاز؟ بوالمثل. دگر گفت از آن رفت بر آس ...
چاره ساختن ؛ تدبیر کردن. تدبیری اندیشیدن : ازآن پس یکی چاره ای ساختن ز هر گونه اندیشه انداختن. فردوسی. بدو گفت من چاره سازم ترا بخورشید سر برفرازم ...
پاک ساختن ؛ پرداختن. خالی کردن : زفرزند تو باشد آن پاکدین ز ضحاک او پاک سازد زمین. فردوسی.
پاره ساختن ؛ پاره کردن : اینها [ هندوانه ها ] را پاره ساز که خورندگان میرسند. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 104 ) .
پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.
بساختن ؛ به تمام معانی ساختن آید:
بهانه ساختن ؛ بهانه جستن : بهانه همی ساخت بر هفتواد که دینار بستاند از بدنژاد. فردوسی.
برساختن ؛ آماده شدن : که برساز کامد گه رفتنت سر آمد نژندی و ناخفتنت. فردوسی. که برساز تا سوی دشمن شوی بکوشی و از تاختن نغنوی. فردوسی.
با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن : در اندیشید از آن دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش. نظامی ( خس ...
با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن : در اندیشید از آن دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش. نظامی ( خس ...
با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن : در اندیشید از آن دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش. نظامی ( خس ...
با هم ساختن و بهم ساختن و یک با دیگر ساختن ؛ بصلح و آشتی زیستن. سازگاری داشتن : در اندیشید از آن دو یار دلکش که چون سازد بهم خاشاک و آتش. نظامی ( خس ...
التجا ساختن ؛ پناه بردن : ومنهزم بشهر آمدن و التجا ساختن بخدمت خداوند ملک معظم. ( تاریخ سیستان ) . برادر مهتر او فیروز بپادشاه هیتال التجا ساخت. ( تا ...
بار ساختن ؛ بار کردن : این گندم را بر دراز گوش بارساز و بطرف شهر بخارا روان شو. ( انیس الطالبین بخاری ص 177 ) . خواجه فرمودند درازگوشان بار سازید، در ...
ساختن یا نساختن غذائی یا دوائی یا آب و هوای جائی کسی را ؛ ملایم طبع وی بودن و نبودن. موافق طبع و مزاج او بودن یا نبودن. با مزاج او سازوار آمدن یا نیا ...