پیشنهاد‌های علی باقری (٣٦,٣٤٨)

بازدید
٢١,٧٢٩
پیشنهاد
٠

رسیدن آب چشم آب آورده ؛ وقت قدح و میل زدن آن آمدن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رسیدن خمیر ؛ ( شراب ، باده ) ؛ ورآمدن آن. مخمر شدن. پختن آن. تخمیر. ( یادداشت مؤلف ) : بگیرند تخم شلغم و. . . همه را بکوبند و در صره ای بندند و چون ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رسیدن دمل ؛ گاه کفانیدن یا نشتر زدن آمدن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

به کام ( آرزو، مراد، مقصود ) رسیدن ؛ نایل آمدن بدان. موفق شدن به آن. دست یافتن بدان. بدست آوردن آن : یکی نامدار است مهران بنام ز گیتی بدانش رسیده به ...

پیشنهاد
٠

به کام ( آرزو، مراد، مقصود ) رسیدن ؛ نایل آمدن بدان. موفق شدن به آن. دست یافتن بدان. بدست آوردن آن : یکی نامدار است مهران بنام ز گیتی بدانش رسیده به ...

پیشنهاد
٠

- رسیدن مشق چیزی ؛به کمال رسیدن به چیز. ( آنندراج ) : چون گل رعنا شود چسبانده دست سوده ام می رسد گر این چنین مشق پشیمانی مرا. تأثیر ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

به کام ( آرزو، مراد، مقصود ) رسیدن ؛ نایل آمدن بدان. موفق شدن به آن. دست یافتن بدان. بدست آوردن آن : یکی نامدار است مهران بنام ز گیتی بدانش رسیده به ...

پیشنهاد
٠

رسیدن دست کسی به کسی ؛ دسترسی پیدا کردن بدو. موفق به زیارت یا مصاحبت او شدن. ( یادداشت مؤلف ) : ایزدتعالی بر سبیل عادت و عرف فرمود چنانکه تقریر کنند ...

پیشنهاد
٠

رسیدن به حق خود ؛ نائل آمدن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

اندر کسی رسیدن ؛ او را به دو گرفتن. ( یادداشت مؤلف ) : یلان سینه اندر دبیر بزرگ رسید و برآشفت برسان گرگ. فردوسی.

پیشنهاد
٠

به سمع کسی رسیدن ؛ شنیدن او. به گوش او رسیدن : بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او به سمع پادشه کامگار ما نرسد. حافظ.

پیشنهاد
٠

به کسی ( به چیزی ) بازرسیدن ؛ رسیدن بدو. برخورد کردن با او. ملاقات کردن با او. برخوردن به او: ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی خدمت ما برسان سرو و گل و ...

پیشنهاد
٠

جان به لب رسیدن ؛ هنگام مرگ فرارسیدن. گاه مرگ شدن. به جان آمدن : به لب رسید مرا جان و برنیامد کام به سر رسید امید و طلب به سر نرسید. حافظ.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به قتل رسیدن ؛ کشته شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

به شهادت رسیدن ؛ شهید شدن. کشته شدن در راه خدا. ( یادداشت دهخدا ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به عرض رسیدن ؛ گفته شدن. اظهار شدن مطلبی از طرف زیردست به بالادست. - || به عرض برسد؛ اصطلاحی است اداری که زیردستان در گزارش مطلبی به رئیس مربوط نوی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به سر رسیدن ؛ تمام شدن. پایان یافتن. از میان رفتن : دریغ مدت عمرم که با امید وصال به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق. حافظ. به لب رسید مراجان و برن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به جان رسیدن ، به جان رسیدن کارد ؛ کارد به استخوان رسیدن. چاره و صبر و تحمل را از دست دادن. ( یادداشت مؤلف ) : کس به آرام جان ما نرسد که نه اول به ج ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به آخر رسیدن ؛ تمام شدن. ( یادداشت مؤلف ) . بپایان منتهی شدن : مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم. سعدی. و رجوع به ...

پیشنهاد
٠

به پایان رسیدن ؛ به آخر رسیدن. ( یادداشت مؤلف ) : برسد قافیه شعر و بپایان نرسد گر بگویم که چه کرد او به بت کالنجر. فرخی. و رجوع به ترکیب به آخر رس ...

پیشنهاد
٠

صاحب دیوان رسالت ؛ آنکه متصدی و رئیس دیوان رسالت باشد. مسئول دیوان رسالت. رئیس و متصدی دیوان تهیه فرمانها و نامه های درباری : نصر احمد. . . یک روز خل ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اُم رسالة ؛ کرکس . رَخَمة، و آن به علت عَلَم بودن و مؤنث بودن غیرمنصرف است. ( از اقرب الموارد ) . || گروه اسبان. ج ، رَسائل. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دبیران رسالت ؛ منشیانی که زیر نظر صاحب دیوان رسالت دردربار قدیم ( بخصوص غزنویان ) کار می کردند : جایگاه دبیران رسالت بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دیوان رسالت ؛ دیوان رسایل. دیوان انشاء. در دربار پادشاهان پیشین بخصوص در عصر غزنویان دفتر و اداره ای بود که صاحب و متصدی آن تمام نامه ها و فرمانهای د ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اهل الرس ؛ اصحاب رس. قوم یا اهل رس ثمود که پیغمبر خود را تکذیب کردند و به چاه رس انداختند. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . رج ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ازرق رز ؛ کبودرنگ : پر ازمیوه و سایه ور چون رزند نه چون ما سیه کار و ازرق رزند. ( بوستان ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رزم و کین ؛ جنگ و دشمنی. جنگ و ستیز : جهاندار تهمورس پاکدین بیامد کمربسته رزم و کین. فردوسی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

علی رزم ؛ که مثل حضرت علی رزم کند. که مانند حضرت علی بجنگد : مصطفی عزم و علی رزمی که هست ذوالفقارش پاسبان مملکت. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رزق مقدر ؛ روزی تقدیرشده : گرچه نکوست رزق فراخ از قضاولیک قانع شدن به رزق مقدر نکوتر است. خاقانی.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رزق جستن ؛ روزی جستن. در تکاپوی روزی بودن. جستجوی روزی کردن. اکتساب. تکسب. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رزق معلوم ؛ قوت یومیه. نصیب. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رز ارمانوش ؛ ناصرخسرو گوید: از آنجا به شهر ارزن شدیم شهری آبادان و نیکو بود. . . و در آنجا در آذرماه پارسیان دویست من انگور به یک دینار میفروختند که ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خون رز ؛ شراب. می. ( یادداشت مؤلف ) : از آن جانسوز لختی خون رز ده سپرده زیر پا اندر سپارا. رودکی. زانگشت ساقی خون رز بستان وز آن انگشت من بر زاهدا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دختر رز ؛ شراب. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی ) ( از شعوری ج 2 ص 6 ) : تو کجا ما کجا که از شرمت دختر رز نشسته برقعپوش. هاتف اصفهانی. صدطفل ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش رز ؛ شراب. ( یادداشت مؤلف ) . - || آتش حاصل از سوختن چوب رز : بفروزیم همی آتش رز گسترانیم بر او سرخ کباب. منوچهری.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تاک رز ؛ شاخه درخت انگور : از آن آب با خوشه آمیخته که هست از رگ تاک رز ریخته. فردوسی. تاک رز باشدمان شاسپرم برگ رز باشد دستار شراب. منوچهری. تاک ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ثوب رذل و رذیل ؛ جامه ریمناک و چرکین و هیچکاره. ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ثوب رذل و رذیل ؛ جامه ریمناک و چرکین و هیچکاره. ( از اقرب الموارد ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ردیف دومعنی ؛ در اصطلاح شعر آن است که از یک لفظ ردیف دو معنی تام و مفید حاصل آید. مثال : پرد چون کرکس تیرت کند سیمرغ را پرکم پرد چون طوطی کلکت شود طا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ردیف متجانس ؛ در عرف شعرا دو معنی دارد: یکی آنکه شاعر بعد از قافیه ردیف لفظی را آورد که دارای دو معنی باشد و آنرا بر طریق تجنیس دارد. مثال : ستوده خا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ردیف محجوب ؛ در عرف شاعران لفظی است مکرر که در دو قافیه شعری ذوقافیتین افتد. مثال : ستوده خان کریم آن غمام گوهربار که هست بر کف دستش حسام گوهردار. ل ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ردیف کاری ؛ ( اصطلاح زراعت ) آنگاه که تخم یا نشا در یک خط کاشته شود. ( از یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ردیف کردن ؛ قطار کردن. انتظام دادن. به رده درآوردن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ردیف ایستادن ؛ به ردیف قرار گرفتن. در یک رده ایستادن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ردیف سرطان ؛ برج اسد. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از برج اسد. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) . اشاره به برج اسد است که یکی از دوازده برج فلکی است. ( بره ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همردیف ؛ همقطار. در تداول ارتش ، غیرنظامی که درجه نظامی داشته باشد. گویند: همردیف سرهنگ ، همردیف سروان. . . || دو یا چند چیز که در پهلوی هم واقع شون ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رده ستادن ، رده ایستادن ؛ صف کشیدن. به ردیف ایستادن. رده کشیدن : سراپرده ای برکشیده سیاه رده گردش اندرستاده سپاه. فردوسی. میان سراپرده تختی زده ستا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رده بستن ؛ صف بستن. صف کشیدن. ( یادداشت مؤلف ) . قطار ایستادن. به ردیف ایستادن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غَمْرالرداء ؛ بسیاراحسان و فراخ عطیه. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . سخی. کثیرالاحسان. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خفیف الرداء ؛ اندک عیال وکم قرض. ( از اقرب الموارد ) . کم عیال و کم وام. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) .