پیشنهادهای دکتر احمد. ع. معینی (٢,٩٤٣)
کنایه از به انزوا خزیدن در گوشه ای نشستن از خلق پنهان شدن دوری گزیدن از مردم درِ خانه را چون سپهر بلند زدم بر جهان قفل و بر خلق بند ✏ �نظامی�
کنایه از برای خود آواز خواندن برای خود سرودن نشینم چو سیمرغ در گوشه ای دهم گوش را از دهن توشه ای ✏ �نظامی�
فرخنده خجسته میمون مبارک به خود کم شوم خلق را رهنمای همایون ز کم دیدن آمد همای ✏ �نظامی�
کنایه از ریختن اشک از هر چشمی شکر دانم از هر لب انگیختن گلابی ز هر دیده ای ریختن ✏ �نظامی�
گل رنگین گل زیبا گل خوش رنگ که دیده ست بر هیچ رنگین گُلی ز من عالی آوازه تر بلبلی ؟ ✏ �نظامی�
خوش آواز دارای صوتی خوش دارای صدایی دلپسند خوش نوا که دیده ست بر هیچ رنگین گُلی ز من عالی آوازه تر بلبلی ؟ ✏ �نظامی�
فقیر بودن بی چیز بودن نداری فاقه نداشتن اسباب و آلات زندگی ز بی آلتی وانماندم به کنج جهان باد و از باد ترسد ترنج ✏ �نظامی�
درم ریزنده کنایه از بخشنده سخاوتمند شوم بر درم ریز خود دُرفشان کنم سرکشی لیک با سرکشان ✏ �نظامی�
انسان های نیک خوش نام ها افراد خوش سابقه افراد با شهرت نیکو بدین نیکی آرندم از دشت و رود ز نیکان و از نیکنامان درود ✏ �نظامی�
آوایی بانگی صدایی نوایی به هر خار چون گل صلا یی زنم به هر زخم چون نی نوایی زنم ✏ �نظامی�
مانند برق شبیه آذرخش نخندم بر اندوه کس برق وار که از برق من در من افتد شرار ✏ �نظامی�
ترانه ای شعری چو از بهر هر کس دری سفتنی ست سرودی هم از بهر خود گفتنی ست ✏ �نظامی�
اخلاق خوب اخلاق نیکو خوش اخلاق رفتار نیکو به راهی که خواهم شدن رخت کَش ره آورد من بس بوَد خوی خَوش ✏ �نظامی�
پاسداری کردن امنیت برقرار کردن راه را امن نمودن به شحنه توان پاس ره داشتن به خاکستر آتش نگه داشتن ✏ �نظامی�
آزارنده روح و روان دلی کو که بی جان خراشی بوَد ؟ کمندی که بی دور باشی بود ؟ ✏ �نظامی�
آزار دهنده روح و روان دلی کو که بی جان خراشی بوَد ؟ کمندی که بی دور باشی بود ؟ ✏ �نظامی�
بد گوی فاش کننده عیوب دیگران چو دریا شوم دشمنی عیب شوی نه چون آینه دوستی عیب گوی ✏ �نظامی�
عیب پوش از بین برنده عیب پاک کننده عیب چو دریا شوم دشمنی عیب شوی نه چون آینه دوستی عیب گوی ✏ �نظامی�
متواضع فروتن فلک وار دور از فسوس همه سرآمد، ولی پای بوس همه ✏ �نظامی�
کنایه از: شاعری بنام سخن سرایی ماهر سخنوری توانا سراینده ای بی نظیر منم سَروْپیرای باغ سخن به خدمت میان بسته چون سرو بُن ✏ �نظامی�
باعث تزویر باعث دورویی سبب ریا نباشد چنین نامه تزویر خیز نبشته به چندین قلم های تیز ✏ �نظامی�
پایان هر چیز نهایت هر چیز فرجام هرچیز انتهای هر چیز سرانجام هر چیز چهل روز خود را گرفتم زمام کادیم از چهل روز گردد تمام ✏ �نظامی�
یک مردی هستم یک شخصی هستم یک فردی هستم یکی مرده شخصم به مردی روان نه از کاروانی و در کاروان ✏ �نظامی�
بازاریی سوداگری تاجری کند سوقی ای سیب را خانه رس ولی خوش نیاید به دندان کس ✏ �نظامی�
غارت کردن تاراج کردن به یغما بردن جهودی مسی را زراندود کرد دکان غارتیدن بدان سود کرد ✏ �نظامی�
حصار گردا گرد حریم محوطه در این مَندل ِ خاکی از بیم خون نیارم سر آوردن از خط برون بدین حال و مندل کسی چون بوَد ؟ که زندانی ِ مندل ِ خون بود ؟ ✏ �ن ...
پیرایشگر سرو آراینده سرو کنایه از: آراینده ای نیکو پیرایشگری کار بلد انسانی ماهر منم سَروْپیرای باغ سخن به خدمت میان بسته چون سرو بُن ✏ �نظامی�
مسافر حامل بار و بنه حمل کننده کشنده بار به راهی که خواهم شدن رخت کَش ره آورد من بس بوَد خوی خَوش ✏ �نظامی�
کسادی بی رواج بی رونق خریدار دُر چون صدف دیده دوخت بدین کاسدی دُر نشاید فروخت ✏ �نظامی�
کاویدن یافتن جستجوکردن بکاوم به الماس او کان خویش کنم بسته در جان او جان خویش ✏ �نظامی�
در این ره چو من خوابَنیده بسیست نیارد کسی یاد که آنجا کسیست ✏ �نظامی�
نتواند نیاورد در این ره چو من خوابَنیده بسیست نیارد کسی یاد که آنجا کسیست ✏ �نظامی�
آنچه از کسی بازبماند به هر مهره ای حقه بازی کنم به واماندِ خود چاره سازی کنم ✏ �نظامی�
نشست گاه محل نشستن سری کاو سزاوار باشد به تاج سَرین گاه او مشک باید نه عاج ✏ �نظامی�
بنال ای کهن بلبل سالخورد که رخساره سرخ گل گشت زرد ✏ �نظامی�
کرم شب تاب شب افروز کرمی که تابد ز دور ز بی نوریِ شب زند لاف نور ✏ �نظامی�
نوجوانی طفلی کم سن بودن کودکی به روز جوانی و نوزادگی زدم لاف پیری و افتادگی ✏ �نظامی�
کوچ گاه کنایه از کوچ کردن از دنیا به سرای عقبی سر از لهو پیچید و گوش از سماع که نزدیک شد کوچ گه را وداع ✏ �نظامی�
سرد نامرد بی حمیت بی وفا برآمد ز کوه ابرِ کافور بار مزاج زمین گشت کافور خوار ✏ �نظامی�
کنایه از بارش برف از ابر برآمد ز کوه ابرِ کافور بار مزاج زمین گشت کافور خوار ✏ �نظامی�
پیر شدن مسن شدن سالمند شد به کهولت سن رسیدن فرتوت گشتن نظامی بس این صاحب آوازگی کهن گشتن و هم چنان تازگی ✏ �نظامی�
صاحب نام بودن نامدار بودن مشهور بودن شهره بودن نظامی بس این صاحب آوازگی کهن گشتن و هم چنان تازگی ✏ �نظامی�
بیهوش ازخودبیخود شده بدان داروی تلخ بی هش کنم مگر خویشتن را فرامُش کنم ✏ �نظامی�
فراموش ازیاد بردن بدان داروی تلخ بی هش کنم مگر خویشتن را فرامُش کنم ✏ �نظامی�
بیهوشان افراد از هوش رفته ازخود بیخود ها بیا ساقی آن می نشان ده مرا از آن داروی بی هشان ده مرا ✏ �نظامی�
اسب ( برنگ ) بور بازی چوگان کنایه از اسب راهوار تیزتک همان بور چوگانیِ باد پای به صد زخم چوگان نجنبد ز جای ✏ �نظامی�
رختخواب بالین بستر خوابگاه استراحتگاه هیون رونده ز ره مانده باز به بالین گه آمد سرم را نیاز ✏ �نظامی� به بالینگه خسته آمد فراز ز درع کیانی گره ک ...
پنجاه سالگی چو تاریخ پنجه درآمد به سال دگرگونه شد بر شتابنده حال ✏ �نظامی�
خوبی چهره زیبایی رعنایی دل آرایی چشم نوازی بهی چهرهٔ باغ چندان بوَد که شمشاد با لاله خندان بود ✏ �نظامی�
گستاخی جسارت بی باکی تهور شجاعت غرور جوانی چو از سر نشست ز گستاخ کاری فرو شوی دست ✏ �نظامی�