پیشنهادهای فانکو آدینات (٢٧٤)
طمانینه: آرامش در اندیشه، کردار یا گفتار بی کوچک ترین نگرانی، آشفتگی یا پریشانی یا تحریک که باعث می شود دستاورد اندیشه، کردار و یا گفتار درست و سنجید ...
Certain Bible translations render it as “pulse, ” which is defined as “the edible seeds of various leguminous crops ( as peas, beans, or lentils ) . ...
نرسی: narsi. این نام در سنسکریت: narasimha ( شیر مرد ) ؛ در اوستایی نئیریوسنگه nairyusangh و به این معنی هاست: نیروی ستاینده ـ آموزش دهنده و یا الهام ...
قهرمان: این واژه در پهلوی کوهرومان kuhrumān بوده به معنی دلیر اندیشمند، دلاور با هوش، کسی که با نترسی و هوشمندی کاری انجام می دهد.
شهوت رانی، هوسبازی. Thought is the toil of the intelligence, revery its voluptuousness. اندیشیدن کار خرد است و تخیل، شهوت آن است، for her that itc ...
نذر: وعده یا تعهدی مادی، معنوی یا کاری که به صورت موردی یا همیشگی برای جلب نظر خدا یا یک پیشوای دینی در برابر دریافت لطف یا برآورده کردن درخواستی برا ...
نذورات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خادگان xādagān ( پشتو ) ، نتان netān ( پشتو )
نذر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فوتو futu ( کردی ) خاده xāda ( پشتو ) نتا netā ( پشتو: neta )
شراکت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: همباگی hambāgi ( پهلوی: hambāgih )
مشارکت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پَتیجَم patijam ( اوستایی: پَئیتی جَم )
قیاس مع الفارق: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: ادیاروپ adyārup ( سنسکریت: adhyāropa )
سهم: بخشی از یک کل یا مجموعه که برای یک نفر تعیین شده است و یا مال اوست. ( https://www. cnrtl. fr/definition/portion ) همتای پارسی این واژه ی عربی، ...
قهوه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کالپان kālpān ( سنسکریت: kālapāniya )
سروش: این نام در سنسکریت: صروش śrush ( فرمانبرداری ) ؛ اوستایی: سرئُشه sraosha؛ در سغدی، مانوی و پهلوی: srosh با همان معنی سنسکریت و نیز نام ایزد فرم ...
سپهر: این نام در پارسی باستان: سپیثره spişra؛ اوستایی: سپرِزی sperezi؛ سنسکریت: sphar ( گسترده و کمانی ) پارتی و مانوی: �spir؛ پهلوی: spihr با همان م ...
سالار: این نام در اوستایی: سَرِدَنا saredanā؛ در سغدی: سریاکیچ saryākic؛ در مانوی: سارار sārār؛ و در پهلوی: sālār ( فرمانده، سرور، سردار ) بوده است.
مزاحم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی مانوی است: اواماک avāmāk
خدمه: این واژه عربی است و ارتباطی با واژه ی هدمه hadema در اوستایی به معنی خانه، سرا، کاشانه، منزل، مسکن، بنا، بیت، عمارت ندارد؛ زیرا هدمه از ریشه هَ ...
خدم و حشم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آپگان āpagān ( خراسانی )
رامبد: این واژه به صورت یکجا در واژه های اوستایی، پهلوی، پارتی، مانوی و سغدی نیامده است؛ ولی در فرهنگ واژه های پهلوی ( دکتر بهرام فره وشی ) معانی رام ...
حَشَم: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس چنین آمده است: حَشَمَ او را آزار داد و به خشم آورد. حشم الطعام: به غذا رسید، غذا یافت. حشم الشیء: آن چیز ...
بین المللی: بین و ملل دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این ترکیبب، اینهاست: لگیگ logig ( پارتی ) زامچانی zāmcā ...
بخور boxur همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی دری است: کهتاب kahtāb.
نفیا و اثباتا: ( صفت نسبی ) یعنی به صورت منفی و یا مثبت ( فرهنگ بزرگ سخن ) . همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این دو واژه ی کردی است: تاراوی و میلاگی.
ساسان: ساس در اوستایی به این معنی هاست: 1ـ آوازه، شهرت. 2ـ دوستی، محبت، علاقه. 3ـ فرمانروایی، ریاست، حکومت، حاکمیت. و از ساس، ساسته sāsta ساخته شده ...
رخشان: این واژه در اوستایی رئُخشنه raoxshna و در سغدی رخشن roxŝn به معنی درخشان بوده است.
رستان: این نام همان رستار در پهلوی است که ن جایگزین ر شده است به معنی آزاد، رها شده؛ و نامی است که در شاهنامه نیامده است. همچنین می تواند به معنی جای ...
رستار rastār: این واژه در پهلوی همین گونه است و مخفف رستگار نیست؛ زیرا این واژه ها نیز در پهلوی از آن ساخته شده است: رستار کرتن rastār - kartan رها ـ ...
آیین خاکسپاری آریایی هنگام خاکسپاری خوانده شود ای گرامی از دست رفته! روانت شاد و یادت گرامی باد! اکنون که تو را به مادرمان زمین می�سپاریم، زمینی که ...
انتحاری: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مرستونی morestuni ( پشتو )
انتحار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مرستون morestun ( پشتو )
دیانوش: این نام در پهلوی از دو بخش ساخته شده است: 1 - day ( آفریننده ) . 2 - انوش anush ( جاویدان، نامیرا ) که در پهلوی anosh خوانده می شده است. روی ...
کیانوش: این نام در پهلوی از دو بخش ساخته شده است: 1 - kay ( پادشاه، شاه ) . 2 - انوش anush ( جاویدان، نامیرا ) که در پهلوی anosh خوانده می شده است. ر ...
ادانوش: درست این واژه دانوش است که در اوستایی دانو ( دانا ) و اوش ( هوش ) به معنی دانای با هوش بوده است ولی ادانوش در شعر عنصری از دانوش بوده که گاهی ...
دانوش: این نام در اوستایی دانو ( دانا ) و اوش ush ( هوش ) روی هم به معنی دانای با هوش بوده است.
علم نجوم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ویدستار videstār. ( وید در اوستایی یعنی علم و ستار stār در پهلوی یعنی ستاره )
مسافر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رهنورد ( دری ) گشتار ( دری ) وَشتار ( پهلوی ) راویار ( کردی ) راهتاک ( سغدی: راثتاک )
سیر و سلوک: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اشائیت ashāit ( اوستایی: اشائیتی aŝshiti )
سیر ( seyr ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: روند ( دری ) ویهار vihār ( سنسکریت: vihāra ) پهیر pahir ( مانوی: pahirez )
گره نزولی: گره واژه ای پارسی و نزول عربی است؛ همتای پارسی این واژه ی کردی است: گره بارینی.
توماج: این نام در سنسکریت تومینجه tuminja ( نیرومند زاده شده، توانمند ذاتی، توانای خدادادی ) بوده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ ...
تهمینه: این نام در مانوی: تهمن tahmen ( نیرو بخش ) بوده و پسوند ناریک ( مونث ) ه گرفته و تهمینه شده است.
تهمورس: این نام در اوستایی تخمارت taxmārat ( با دلاوری به پیش تازنده ) و در پهلوی: تهمورپ tahmurap و تهموریت tahmurit ( دلاور درستکار ) بوده است؛ پس ...
طهمورث: این نام در اوستایی تخمارت taxmārat ( با دلاوری به پش تازنده ) و در پهلوی: تهمورپ tahmurap و تهموریت tahmurit ( دلاور درستکار ) بوده است؛ پس ن ...
طهماسب: این نام در اوستایی توماسپه tumāspa ( دارای بهترین اسب ) و در پهلوی: تهماسپ tahmāsp ( دارای اسب نیرومند ) بوده است. پس نوشتن آن به صورت طهماسب ...
صدا دهندگی، ایجاد صدا. When she finished, she ran her tongue over her teeth and then made a series of short smacking sounds with her tongue against ...
در زبان لری یعنی به پای کسی یا چیزی گذاشتن. مثلا می گویند همه چیزم را در نتارت می گذارم. یعنی همه چیزم را به پای تو می ریزم یا فدا می کنم.
در پی - به دنبال - درصدد چیزی بودن. In short, a gambler seeks to get something for nothing. خلاصه این که او در پی آن است که چیزی را به دست آورد، بی ...
دور کردن، برداشتن. And that nobody can ever take away. و این که هیچ کس نمی تواند دورمان کند. I told her the wall would take away her suffering if. ...
دست دراز کردن. the lady reached forth her arm, and demanded his harpoon خانم دست دراز کرد و از او خواست زوبینش را بدهد.