پیشنهادهای یویو (١,٠٣٥)
کسی را تشویق کردن
اسم مونث
۱. وَ، و ( با تلفظ _ُ ) ۲. تا ۳. که ۴. با ۵. اما
Youth Hostels Association: انجمن خوابگاه های جوانان.
سری که درد نمی کنه رو دستمال نمی بندن
سمفونیک سمفونیایی هم آوا
۱. راه آهن، قطار ۲. خط آهن ۳. شرکت راه آهن
به فال نیک بگیر.
سوءِتفاهم نشه I'm not saying what he did was good, don't misunderstand me. سوءِتفاهم نشه، نمی گم کاری که او کرد درست بود.
اخراج کردن Need to fire this guy. No customer service skills. باید اخراجش کنم. اصلا کار بلد نیست.
Fire: اخراج کردن Need to fire this guy. No customer service skills. باید اخراجش کنم. اصلا کار بلد نیست.
TGs: تری گلیسیرید ( چربی ای که باعث رسوب در رگ ها و عروق می شوند. )
رنگ، PH ( تجزیه کامل ادرار ) بو، توده های متراکم
پهنای گلبول قرمز در منحنی
M/E در پزشکی به معنای نسبت سلول های زاینده گلبول سفید به قرمز است.
وزن متوسط هموگلوبین
حجم متوسط هموگلوبین
درصد پلاکت ها
حجم متوسط پلاکت ها
مقدار متوسط هموگلوبین در گلبول های قرمز
شمارش پلاکت ها
حجم متوسط گلبول های قرمز
هماتوکریت ( درصد گلبول های قرمز در خون )
ریتای محصل؛ فیلمی به کارگردانی لوئیس گیلبرت است که در سال ۱۹۸۳ منتشر شد.
واقعیت
۱. موّاج، پرپیچ و تاب ۲. لباس چین دار
( خاک و مانند آن ) تورب دار
اردک ماهی خوار
۱. محاصره کردن ۲. دور ( کسی ) حلقه زدن، دور ( کسی ) جمع شدن ۳. به ستوه آوردن، دست از سر ( کسی ) برنداشتن
زار زار گریه کردن مثل ابر بهار گریه کردن
( قیمت و مانند آن ) سقوط کردن
حق صحبت داشتن Only members would be given the floor. فقط اعضا حق صحبت دارند.
تقلید ناقصی از The wine that is made and sold here is a pale imitation of the original wine. شرابی که اینجا می سازند و می فروشند تقلید ناقصی است از ...
چوب مصنوعی
خود را غرق کاری کردن خود را وقف کاری کردن
به سرعت Her health has improved in leaps and bounds. وضع سلامتش به سرعت رو به بهبود است.
( اسب ) از روی مانع پراندن
قلب کسی ریختن My heart leaped when I saw Sami at the airport. وقتی سامی را در فرودگاه دیدم، قلبم ریخت.
به طرف کسی خم شدن به طرف کسی دولا شدن
به چیزی تکیه دادن
۱. تیغه کردن ( پنجره و مانند آن ) ، تیغه کشیدن، دیوار کشیدن ۲. گرفتن ( سوراخ و مانند آن )
( با تیغه کشیدن ) جدا کردن
در توان انسان در حد مقدورات انسان
سلطه گر سلطه جو توسعه طلب
درّه
( برای کاری ) پول جمع کردن بودجهٔ ( چیزی را ) تأمین کردن
گربهٔ بی دُم
عادت کردن، جا افتادن