پیشنهادهای NiMA (٢٢٢)
[بر کسی/چیزی] عارض شدن
حق تعیین سرنوشت، حق حاکمیت
هذیان، حرف های پرت وپلا، چرندوپرند
ذوق ورز
[معنای استعاری] بده بستان، دادوستد
جاخالی دادن، این سو و ان سو رفتن، از مسیرِ پرتاب چیزی به سرعت کنار رفتن، سر دزدیدن
جدّوجهد
[قید] اساساً، به کنه موضوع که نگاه کنید، از بیخ وبن، ذاتاً
تجلیات
مبتلابه شدن
تأملات درونی
به دلیل نبود/عدم کلمه ای بهتر
[در مورد کتاب، فیلم، نشریه، مقاله و. . . ] چاپ یا انتشار
پیچ وتاب، فراز و فرود، پیچ وخم، چین و شکن، شکنج، پیچیدگی
مایه، عیار، اسطقس
کم دانشی، بی مایگی، بی هنری
نودانشجو، نودانش آموز
ظرایف
محمل
فوت کوزه گری، لِم کار، پف کاسه گری
شکسته بسته و سردستی/سرسری کار کردن، سرهم بندی /سمبَل/ماست مالی کردن
شکسته بسته و سردستی/سرسری کار کردن، سرهم بندی /سمبَل/ماست مالی کردن
طرح بندی، اسلوب بندی، طرح ریزی، طرح چینی، آرایش، سازمند کردن، منظم کردن، مرتب کردن، سازمان یافته کردن، اسلوبمند کردن
بی محابا و بی هیچ غایتی
دل مشغول کردن، موجبات دل مشغولی/تفنن/سرگرمی را فراهم کردن
چیزی را به شور و وجد آوردن
بی پروا، بی التفات، بی اعتنا، سربه هوا، بی محابا، پردل، متهور، نترس، بی پرده، بی دریغ، بی کله، بی باک، پرجگر، بی آزرم
احیاناً
سرگذشت، فراز و نشیب زندگی، شرح حال، حکایت زندگی، حسب حال
نظام حاکم بر امور
بیش شخصی سازی
زبان شناسی ریاضیاتی
تخم چیزی/حسی را در دل کسی کاشتن
دست دو، استوک
بدون اراده، ازخودبیخود، شوریده، درحالت خلسه، شیفته، شیدا، واله، مدهوش، حیران، سرگشته، بی خبرازخود
بدون اراده، ازخودبیخود، شوریده، درحالت خلسه، شیفته، شیدا، واله، مدهوش، حیران، سرگشته، بی خبرازخود
مثل همینی که مردم دیگه محصولات شرکت میهن رو نمی خرن و ناله شون رو درآوردن : ) )
کسی که معیارهای دوگانه دارد
موهبت ها، نعمات، هدایا
پیشبرد مثال: progress on targets: پیشبرد اهداف
[تردید، فکر، شک] آزارنده
از چیزی عبور/گذر کردن/گذشتن، چیزی را پشت سر گذاشتن، دورانی را گذراندن/طی کردن مثلاً می گن: مردم از اصطلاح طلب ها عبور کرده اند.
قرابت، خویشی، تقارب، تقرب، مؤانست، مودت، علقه، بستگی، آمیزش، انس، الفت، موالفت، مانوس شدن، انس گرفتن، دمساز شدن
[استعاری] زنجیره، سریال، کاروان، قطار، قافله، ستون، ریسمان
پیاپی، پی درپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر، علی الاتصال، علی الدوام، لاینقطع، متصل، یکریز، یک بند، مسلسل، دم به دم، لحظه به لحظه، هماره، همو ...
پیاپی، پی درپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر، علی الاتصال، علی الدوام، لاینقطع، متصل، یکریز، یک بند، مسلسل، دم به دم، لحظه به لحظه، هماره، همو ...
[گیاه شناسی] شپشک
System and Organization Controls ضوابط کنترل خدمات سازمان
[شلوار] دمپاگشاد
[قید] تازه مثال: من که راه افتادم، تازه تصمیم گرفت به من زنگ بزند.