پیشنهادهای NiMA (٢١٨)
واژن، اندام جنسی خانم ها
بی واسطه
[برای ابزارهایی مثل سوهان و. . . ] درجه ی زبری
این دوستانی که اینجا هم گدایی لایک می کنن بگن با ذخیره ی لایک هاشون چی می خرن، شاید به درد بقیه هم خورد : ) )
دست به دست هم دادن [و به نتیجه ی خاصی رسیدن]
نیابتی
[با خوردن چیزی] دلی از عزا درآوردن
سیاست زده
راهب جنگل نشین: راهبان جنگلی به دلیل اینکه در جنگل زندگی می کنند، به این نام مشهور هستند. در بودییسم، یک رسم تسلیم وجود دارد که افراد با رها کردن دار ...
خوشحال کننده، شادی آور
کاشف به عمل آمد. . .
جناب غدیر! گردنبند برای انسانه. برای حیوانات "قلاده" استفاده می شه!
مصمم/بااراده/هدفمند بودن
رضایتمندی، احساس رضایت/سودمندی
حال وهوا، قیافه، ظاهر، ژست، افاده، ادا، حالت، لحن
دست به اسلحه بردن، شرکت در مبارزه ی مسلحانه
در کارنامه ی خود داشتن
خصیصه ها، خصایص، مختصه ها، مختصات، ویژگی ها، مشخصه ها، صفات ممیزه، وجوه ممیز
خصیصه ها، خصایص، مختصه ها، مختصات، ویژگی ها، مشخصه ها، صفات ممیزه، وجوه ممیز
زمختی، کژی، عیب، نقص، ناهمواری، درشتی، زفتی، ستبری
[در نقش صفت] محققانه، دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه، پژوهشگرانه، منتج ازپژوهش
همدوش کسی بودن/ شانه به شانه ی کسی قرار گرفتن
همدوش کسی بودن/ شانه به شانه ی کسی قرار گرفتن
توفنده، تندوتیز، نیشدار، گزنده، زننده، جگرسوز، جانگداز، دردناک، سوزناک، حاد، بُرنده، سوزآور، سوزان، سخت، شدید، آتشین، نافذ
[فلسفه] نویسا
[نقاشی] سه لت/سه لتی/سه لته
[جامعه] طبقه ی حرفه ای - مدیریتی
[کتاب] فروش متوسط
معاشرت، مراوده، آمیزش، اختلاط، ارتباط، تماس، حشر و نشر، نشست وبرخاست
دخمه، غار، مغاک، مغار، کهف
قمار کردن، در قمار باختن، باختن، با قمار از دست دادن
لاجرعه نوشیدن
بکر، خام، درحالت فطری و اولیه، اصیل
گشت و گذار، گردش کردن
وامانده، مستأصل، کم آورده، درمانده، فرومانده
وانهادن، وانهادگی
زیست تعویقی، اغما، کما حالت تعلیق، پادرهوایی، بلاتکلیفی
اندوخته، توشه توش و توان ابتکار، تدبیر
امکانات، قابلیت ها، توانایی ها، چنته
تبعیدی، بیرون گذاشته شده، طردشده، مطرود، رانده، اخراجی، حذف شده، برکنار، کنارگذاشته شده، ایزوله، محدود، محروم
خودی نشان دادن
شکوفا شدن
شکوفا شدن
فرع، چیز فرعی، شاخ وبرگ
( در مورد گیاهِ کاشته شده ) : ریشه کردن، ریشه راندن، ریشه دواندن
گسستن، گسیختن، بریدن
( در مورد زمان ) آزگار
ملازمه ی چیزی بودن
مأمن، بَست، پناهگاه، خلوتگاه، کنج عزلت، گوشۀ خلوت، گوشۀ انزوا، گوشۀ دنج؛ جای تحصن، ملجأ، مأوا، حرم، حریم مقدس، محراب
[معنای مثبت] پرسه زن