پیشنهادهای فانکو آدینات (٢,٢٣٤)
مذاکره: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گفتگو ( دری ) فراشن farāŝan ( پهلوی: fraŝn )
آریشا āriŝā: این نام در پهلوی آریشای �ri - ŝāy ( شایسته ی کمال ) می باشد.
اهل محل: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: کوچگی kucagi ( خراسانی )
خلاف قانون: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: پادات pādāt ( پاد با پهلوی دات ) اِپزاته epazāte ( سغدی: اپذاته epażāte )
Most diverse thoughts and images occupied him simultaneously در آن واحد، اندیشه ها و پندارهای گوناگونی بر وی چیره می شد. Your life and my life will ...
ممتاز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کایوس kāyos ( پهلوی )
قحط الرجال: همتای پارسی این همساخته ی عربی، این است: نسراهشناس nasrāhŝenās نس ( اوستایی: فقدان ) راهشناس ( دری ) نظامی در هفت پیکر: غایت اندیش بود ...
قحط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وغن vaqn ( سغدی )
در لری می گویند شریغه shiriqa از ته دل جیغ زدن.
این واژه در سنسکریت semantikā ( همانند گل رز سپید هندی، بسیار درخشان ) بوده است؛ و این که در زبان های اروپایی برای معنی شناسی به کار رفته، بسیار گزین ...
دهن dahan : این واژه در سنسکریت dhan بوده و فعل است به معنی صدا دادن و چنین صرف می شود: dhanāmi صدا می دهم، dhanasi صدا می دهی، dhanati صدا می دهد. و ...
تعمیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: گشتیش geŝtiŝ ( دری با پسونداسم مصدر ساز ایش که در پهلوی ایشن بوده است )
رمق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: توان ( دری ) تویش teviŝ ( اوستایی: teviŝi )
سهل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آسان، ساده ( دری ) زب zab ( خراسانی )
هلال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اشوان eŝvān ( سغدی: ŝvānc )
یکباره روی دهنده. then everything happened at once آنگاه همه چیز یک دفعه اتفاق افتاد It's all gonna happen at once and I really need you to dial in ...
تمایل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گرایش ( دری ) پاسیند pāsind ( مانوی: pasend )
کسوت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: درلیک derlik ( دری )
جدار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دیفال ( خراسانی )
انشاءالله: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: امیدوارم ( دری ) ایدون باد eydun bād ( پهلوی: eton، edon، edun )
ماشاء الله: همتای پارسی این عبارت عربی، اینهاست: بنازم ( دری ) آفرینا āfrinā ( اوستایی: āfrina ) سادواس sādvās ( سنسکریت: sādhvās )
And let's stop lighting the thing at night و دیگه اون برج رو شب ها روشن نکنید nothing gives you the right to walk around school at night, especially ...
مرهم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هتوان hatvān ( کردی ) پماد pemād ( پارتی: pemādag ) ویمازن vimāzan ( اوستایی: vimāżangh )
پماد: این واژه در پارتی پِمادَگ pemādag و به معنی خامه بوده است که آن هم از اوستایی پَئِمَن paeman ( شیر ) ساخته شده است.
فلات: در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، الفلا ( بیابان بی آب و گیاه ) و فَلاه ( با ت گرد ) بخشی از آن بیابان را گویند. هضبه hazba به معنی رشته کوه، تپه و ...
هرم heram: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس الهَرَم haram نوشته شده و به معنی کهنسال و نیز نام هر یک از اهرام ثلاثه مصر است. همچنین هَرِم harem ب ...
عارف: کسی که به گمان خودش به شناختی از رازهای فراگیتی با درون مایه دینی دست یافته که خرد پشتوانه ی آن نیست و پندارهایی است که تنها به ذهن او رسیده اس ...
مباهات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آدرا ādrā ( اوستایی: ādra ) هنگینایو hangināyo ( اوستایی: hanghnanāo ) پینازین ( کردی )
خلقیات xolqyāt ( جمع خلق ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: خویان xuyān ( دری؛ خوی با پسوند ان )
خلق و خو xolqoxu: خُلق ( ویژگی های روانی و رفتاری ) واژه ای عربی ( = اخلاق ) و خو همتای پارسی آن است؛ به کار بردن این دو کنار هم را در آرایه های ادبی ...
اَعراب ( عرب ها ) ، تازیان. اِعراب ( نشانه حرکتی روی واج ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: شمنالیپ ŝemnālip ( اوستایی: ŝemna: نشانه؛ با س ...
غیر قابل تشخیص: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: ناسهن nāsahen ( مانوی )
the houseless, familyless old man staggered off a vagabond in crape و مرد پیر بی خانه و خانواده به صورت ولگرد سیاه پوش لنگ لنگان دور شد. when they t ...
کده: سنسکریت: keta؛ اوستایی: kata؛ سغدی: kate؛ پارتی و مانوی: kadag؛ پهلوی: kadag، katak.
مبتدی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: تازه کار، نوپیشه nopiŝe، نوآموز ( دری ) اویداگ avidāg ( سنسکریت: avidagdha )
مبرا mobarrā: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اویناس avinās ( پهلوی )
تمدن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کنسیاک kansyāk ( سغدی: کنثیاک kanşyāk )
تمدن: آن چه نشانگر رها کردن زندگی بیابانی و روی آوردن به زندگی شهرنشینی برای پیشرفت در زمینه ی اخلاق، دانش و بینش است که خود را در دستاوردهای زندگی ا ...
مرفه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بهره مند، برخوردار، توانگر، دارامند، سرمایه دار، پُرمایه ( دری ) انیاز anyāz، هنگد hangad ( پهلوی ) اسو ...
نظریه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیدگاه didgāh، باور bāvar، یاسه yāse، بینش bineŝ، نگرش ( دری ) غزنه qazne ( سغدی: غذنه qażne )
ویراک: این نام در پهلوی virāk و به معنی آموزنده، یاد گیرنده، دانش آموز، دانشجو می باشد. ( فرهنگ واژه های پهلوی دکتر بهرام فره وشی )
سنسکریت: trimp ( سیر ـ اشباع شدن )
عدم تمکین: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اِوتکیش evatkiŝ ( اوستایی: اِوتکئِشه evatkaeŝa )
تمکین: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: وتکیش vatkiŝ ( اوستایی: vatkaeŝa )
and he was hungry, but his irascible spirit was unimpaired گرسنه بود؛ ولی روحیه اش هنوز دستنخورده مانده بود. Hearing unimpaired, good شنوایی آسیبی ن ...
شرور: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بدکار، بدکردار، بزهکار، تبهکار، دژوند dožvand، نابکار ( دری ) گونجر gunjar ( کردی )
چیمان: این نام در سغدی به معنی چشمان یا چشم هاست؛ چیم یعنی چشم با پسوند جمع آن. مانند: آمَرث: باهم؛ آمرثان: توامان، با هم. اَنواچ: مجلس؛ انواچان: م ...
ویوان: این نام در سنسکریت vivāna ( بافندگی، چرخش، گردش، پیچ وتاب ) است؛ و ویوان به صورت نام، به معنی بافنده است؛ و به معنی گلسنگ نیز هست. ( فرهنگ س ...
so why should there be any unfitness in the fact پس چرا می بایست این موضوع به نظرش ناپسند برسد؟ a man of clumsier perceptions would not have felt, as ...
کار: این واژه در پارسی باستان: kārya؛ اوستایی: kar، kair، kāra؛ سنسکریت: kārya، kāri؛ سغدی: کثار kaşār؛ پارتی و مانوی: kār؛ پهلوی: karm، kār.