پیشنهادهای مهدی کشاورز (٢,٢٦١)
واژه ی ژاندارم شاید از واژه ی جاندار پارسی گرفته شده باشد؛ واژه ی جاندار در سخنگان ( ادبیات ) کهن پارسی و در واژه نامه های دیرین به چم ( معنی ) نگهبا ...
درود در بررسی واژگان بایسته است که به ارزندگی واژه نیز بنگریم؛ درینجا ما دو واژه ی آغاز و آغوز را داریم و برای برخی دوستان پرسش پیش آمده که کدام واژه ...
درود در پاسخ به کاربر رضایی من در آن پایین نوشتم که واژه ی بخش ریشه در بنواژه ی [بختن] در زبان پهلوی دارد. همانا بخش، بن کنونیِ بختن است مانند فرو ...
به گمان فراوان واژه ی کرکره در بنیاد [گره گره] بوده؛ کرکره، تخته های باریک و بلندی ست که در گذشته با بند و به یاری گره های فراوانی به هم بسته می شده ...
شاید واژه ی قرقره دگردیسیده از فرواژه ی[گِردگَرد] باشد به چم [گرد گردنده، دور زننده]، این نمونه ها را ببینید: جهان فریبنده گردگرد/ره سود بنمود و خود ...
واژه ی قمقمه می تواند تازیده ( عربی شده ) یِ کُمکُمه باشد؛ کُم= شکم، شکمبه
آدم کشته مرده ی چیم و چرایی های کاربر سرور می شود!: چون قَره ترکی است به ناچار قرقره هم ترکی است پس فرفره و کرکره و. . هم ترکی است!!! قره= سیاه، به ن ...
فرفره دگردیسیده واژه ی پرپره است، در زبانهای ایرانی نام های [پرپرو، فرفرو، پرپروک، فرفروک، پرپرک و. . ] به پروانه های کوچک و شب پره ها گفته می شود ...
دروغپردازان، چرتگویان
دروغپرداز، چرت و پرت گو، چرتگو
واژه ی [نینا] را به دو گونه می توان بررسی نمود: ۱ - همریشه با واژه های ننه، نانی، نونا در زبانهای آریواروپایی است به چم مادر یا مادربزرگ. ۲ - همریشه ...
دُوان، دوگان، دوگانه
کافنده، شکافنده، کافگر، شکافگر، [کاف یا کاو]، بنِ کنونی از بُنواژه ی کافتن است به چمِ شکافتن، برش زدن. کافتمان یا کافمان به جای جراحی.
دررفت یا دررفتگاه به جای [خروج اضطراری]؛ دررفتن به چم گریختن است می توان از واژه ی دررفت یا دررفتگاه به جای فرواژه ی [خروج اضطراری] بهره گرفت. هما ...
دررفت، دررفتگاه، دررفتن به چم گریختن است می توان از واژه ی دررفت یا دررفتگاه به جای فرواژه ی [خروج اضطراری] بهره گرفت. همانا دررفتگاه نام گذرگاهی م ...
گُشنیدگی، باروری
گُشنیده=گشنی شده برابر با لقاح یافته
بارخیزی، باروری، بارآوری
بارخیز، بارور و نیز بارآور
گُشنیدگی، توان یا قدرت گشنیدن، زادآوری،
برون بَری، برونبری، برون فرستی به جای تخلیه؛ برونبری مردم شهر به خاطر تازش دشمن، برون فرستی مردم شهر به خاطر تازش دشمن، به جای: تخلیه ی مردم شهر ب ...
پژوهشگاه؛ در جایی که خواسته از واژه ی [انستیتو]، یک نهادِ پژوهشی باشد می توان از واژه ی یادشده بهره برد. زبان مایه ور و ارژمند پارسی نیازی به واژگا ...
نکوهش آمیز، سرزنش آمیز، سرزنش آلود
ستایش برانگیز، ستایش آمیز
پُرسه، پرسمان، پرسش گزاره، جُستار کار، پیشامد، سختی، دشواری، و. . . همانگونه که یکی از کاربران گفت واژه ی [مسئله] از آن دست واژه هاست که در جایگاه ...
درود به کاربر سرور گمان کرده ای که همسانی چهره ای که میان ایرانیان به نمونه میان یک آذری و کرد و شیرازی و خرم آبادی و دامغانی هست همینجوری اتفاقی و گ ...
همه گیر، همه گیرانه، همگانی، فراگیر، فراگیرانه
دستاوردی، آزمودنی، آزمودگی، آزمایشی
گزاره
درود به کاربر سروَر نمی دونم آن نگاره ای که برای نمایه ی کاربری خودت گذاشته ای از خودته یا نه ولی اون رو که می بینم یک چهره ی تبارمند ایرانی مانند ...
درود هنگامی که چیزی کمتر از ارزش درست و واقعیش وانمود شود دورریز خواهد شد، تباه خواهد شد، پساب و پسماند خواهد شد به ویژه در کشور ما با این سرپرستان ...
درود واژه "بخش" که به ریخت پخش نیز کاربرد دارد از واژه های پارسی میانه یا زبان پهلوی ست و به همین ریخت و چَم ( معنا ) در این زبان کاربرد داشته. بهر ...
نوواژه ی " آموزبرگ" به جای [فلش کارت] آموزبرگ=برگه ی آموزش
" آموزبرگ" برگه ی آموزشی
پویاندن، جنباندن، به پویش یا جنبش واداشتن یا درآوردن، در برخی باره ها: واداشتن
راهبردگر کسی است که سرپرستیِ ساختاربندی و پیاده سازی یک راهبرد را بر دوش دارد. راهبرد، کمابیش دربردارنده ی گزینش هدفها، شناساندن راهکارها برای دستی ...
بلندپایه
واداشتن
خوانشگاه، تالار خوانش از نوواژه ی "خوانشگاه" می توان به جای [سالن مطالعه] بهره گرفت.
خوانشگاه، تالار خوانش
خوانشگاه، تالار خوانش
راهبردگر
واژه ی پنجره به گمان بسیار برگرفته از واژه ی [پنجدَری] است. پنجدری در ساختمان سازی آیینی و کهن ایرانی، نام بزرگترین و فرمندترین اتاق خانه بود که دار ...
درود بر جناب توحیدی برای ساختن بنواژنام ( اسم مصدر ) ، پسوندِ [ش] بر سر بنِ کنونی می چسبد مانند دانش، کنش، روش، گویش، بینش و. . . در گونه ای دیگر از ...
تو رو بخدا
کاهیده، کاسته
کاهیدن، کاستن
کاهیدن، کاستن
آمیزبنواژه
کشته شدن، کشتگی؛ کشتگی: در کشتگیَم امید آن هست/کآری به بهانه بر سرم دست. نظامی [در کشته شدنم این امید هست که به این بهانه دستت را بر سرم آوری] به ...