داری

لغت نامه دهخدا

داری. ( اِ ) سرکار. ناظر انبار و ذخیره عمومی. || دربار و قصر و بارگاه. || ناقوس کلیسا. زنگی در کلیسای عیسویان که در هنگام دعوت مردم به عبادات آن را بنوازند. ( ناظم الاطباء ). || در لهجه های محلی برخی از نقاط ایران به معنی «دارو» بکار میرود. ( لغات محلی شوشتر نسخه خطی ). رجوع به دارو شود.

داری. [ ری ی ] ( ع اِ ) خداوند نعمت. || کشتیبان. ( منتهی الارب ). || مرد ملازم خانه. || مشکی که از دارین بحرین می آورند. || ( ص ) آگاه و مطلع. واقف. ( ناظم الاطباء ). || بادرایت. ج ، دراة. || عطار. ( اقرب الموارد ). بوی فروش. || منسوب به دارین است که در بحرین واقع و مرکز عطرفروشان بوده است.

داری. ( اِخ ) یکی از طوایف ترکمن ایران. ( جغرافیای سیاسی ایران کیهان ص 193 ). در تاریخ گزیده نام این طایفه جزو طوایف لرآمده است. رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 547 شود.

داری. [ را ] ( اِخ ) شهری است میان نصیبین و ماردین. ( منتهی الارب ). رجوع به دارا شود.

داری. [ را ] ( اِخ ) قلعه ای است به طبرستان. ( منتهی الارب ). رجوع به دارا شود.

داری. [ را ] ( اِخ ) وادیی است به دیار بنی عامر. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

در ترکیب بمعنی داشتن ورزیدن حفظ کردن آید : باغداری قپان داری ترازو داری خانه داری چارواداری علم داری کرسی داری گلهداری مرغداری .
یکی از طوایف ترکمن ایران

فرهنگ عمید

عطار، عطر فروش.

گویش مازنی

/daari/ دارو

واژه نامه بختیاریکا

( معن ) ؛ فرض کن. مثلاً همه داری اوچونی یعنس فرض کن اونجا نیست. معادل فارسی ندارد
دارو

پیشنهاد کاربران

تو فرق داری با غیرت
داری ( Darı ) : در زبان ترکی به معنی ارزن
پشتیبانی ، حمایت
دارَیَووش= داریوش
( اوستایی: دارَیو؛ سنسکریت: دارَیَ )

بپرس