پیشنهادهای مهدی کشاورز (٢,٢٦١)
"دِگَرمند" نوواژه ای ست که می تواند به جای واژه ی تازی [متفاوت] به کارگیری شود. دگرمند= نامانند، دارای دگرمان دگرمان= تفاوت، نامانندی، ناسانی
"دگرمان" نوواژه ای ست که می تواند در کنار برابرواژه های دیگر به جای تفاوت، فرق، اختلاف، تفاضل و. . . به کار گرفته شود. دگرمند= متفاوت
" ناسانِش"، " ناسانی"؛ : ناسانش/ناسانی به چم ناهمانندی، نبودِ همسانی و دگرمان ( تفاوت ) است. ناسانش می تواند جایگزین تیزبینانه ای برای کنتراست در ...
اندازه، اندازش، مایه
فشارش
دگرمند= متفاوت دگرمان= تفاوت
۱ - جدایش، جدایی ۲ - پراکنش، پراکندگی ۳ - ناسانش، ناسانی، ناهمسانی، ناهمانندی
جدایش جدایی، جدا بودن، تفکیک، مغایرت، تفاوت.
جدایش، ناسانی،
بازیکار
بازیکار، به گمان من پیشنهاد کاربر عجمنده[بازیکار] بسیار بهتر است و دشواری های واژه ی بازی باز را ندارد.
بازیکار، واژه ی بازیکار بهتر از بازی باز است
"بازیکار" از این نوواژه می توان به جای واژه ی بیگانه ی [گیمر] بهره برد. به جای گیمر واژه ی [بازی باز] پیشنهاد شده که چندان پیشنهاد درخوری نیست.
درود ریشه ی واژه ی "گوهر" ۱ ) کوهر، کوهار: کوه آر= آورده از کوه، سنگهای پربها که از کانهای در دل کوه برون آوری می شدند. ۲ ) همریشه با geo ( =زمین ) ...
در پارسی کهن واژه ی گَو یا گُو را داشته ایم به چم پهلوان، دلاور، زورمند: به ره بر، گوِ پیلتن را بدید / بزد دست و تیغ از میان برکشید. فردوسی ز تخم سی ...
لفتش دادن، کش دادن، کشش دادن، مولیدن
شلجمی برگرفته از واژه ی شلغمی؛ شلجمی به یک دیسه ی سه سویه ( بعدی ) گفته می شود که می تواند از چرخش یک خاگی ( بیضی، تخم مرغی ) ساخته شود. اگر خاگی یا ...
خاگی= بیضی، خاگیک= بیضوی
نوواژه ی "رنگاهنگ" به جای تونالیته؛ : رنگاهنگ دسته ای از رنگ ها یا درجه های یک رنگ است که در یک آفرینه ی هنری یا طرح، با یکدیگر هماهنگی دارند و حس ف ...
بنواژه ی زاستن به چم زاییدن در آنندراج و فرهنگ شعوری هست که دهخدا آن را آورده، اینکه آیا این واژه ، پیشینه ی کهنتری داشته که این دو فرهنگنامه آن را آ ...
بُنواژه ی دِرُودن ( derowdan ) به چم دِرو کردن است. دِرو ( derow ) درو کردن= بریدن، قطع کردن دِرُودگر ( derowdgar ) = برشگر، چوببُر، نجار. پس باید ...
واژه ی درود هیچ پیوندی با واژه ی درودگر ندارد. : واژه ی "دُرود" ( dorood ) همریشه و همچم با واژه های درست، true و. . . چم سلام و آرزوی درستی و تندرس ...
همسانی، همسان بودن
همسانگر
همسان کردن، همسانگری کردن، همسانیدن
همسان شده، همسانیده
ساینده، آن که چیزی را می ساید؛ سانیده چیه؟ واژه ی سانیده را می توان به چم [مانند شده] دانست.
همسانگری
همسانگری
همسانگر
همسانگر
واژه ی ستور همریشه با استوار، ستبر، ستون و. . برگرفته از ریشه ی اِستَ ( sta ) در ایستادن ( stand ) . ستور= چارپای ستبر، کلفت و گنده.
واژه ی ستبر که در پهلوی به ریخت استبر ( مانند استبرک، استبرق ) ، ستپر و در اوستا ستَوره ( stawra ) نیز بوده با واژه های استوار، سُتور، استابولوم ( =ا ...
تاوِش= تاویدن، تاب آوردن، تحمل کردن گرنه بدبختمی مرا که فکند / به یکی جاف جاف زودغرس او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس رودکی.
تاویدن، تاوش
تاب آوری، تاویدن، تاوش، تاویدن=تاب آوردن: گرنه بدبختمی مرا که فکند/ به یکی جاف جاف زودغرس او مرا پیش شیر بپسندد / من نتاوم بر او نشسته مگس رودکی.
تب و تاب، جوشش
همدرونی، هم درونی، هملبی، همپوشی، همپوشانی
درود ُ سپاس خُرد# آک یا قئرئق یا . . . ، خِرَد برخی کسان جای شک دارد. بافتار ( متن ) ی که در بالا آمد برپایه ی بُنمایه ها ( منابع ) پهلوی ست یعنی چن ...
مانندواژه
آمیزواژه
تازیده= تازی شده، عربی شده، معرب
تنگیره، تنگیره واژه ای پارسی به چم دیگ و دیگچه و پاتیل و قابلمه است؛ این نامواژه پس از تازیدگی ( معرب شدن ) ، به ریخت تنجره و طنجره و تنجیر و. . در ...
نامواژه ی تنجره، تازیده ( معرب ) واژه ی پارسی تنگیره است که به دیگ و دیگچه و قابلمه گفته می شده است. این واژه به ریختهای تنجیر و طنجیر و طنجره نیز د ...
همه چیز را همگان دانند ُ همگان هنوز از مادر نزاده اند. : در روزگار خسرو انوشیروان فرستاده ای سازمانی ( رسمی ) از روم به دربار آمد. انوشیروان برای آن ...
واژه ی پویامیخت در دانش طبیعی و هازمانی ( اجتماعی ) ، می تواند نشانگر سامانه ( سیستم ) هایی باشد که از همکنش و آمیختگی پاره ها یا بخشهای گوناگون فراه ...
زاستار به چم طبیعت، زیست بوم. زاست، بن گذشته ی بنواژه ی زاستن است. زاستن= زاییدن زاستار: بنواژآور ( حاصل مصدر ) از زاستن. پس هرآینه واژه ی زاستار ...
زندگی، زیِش
"کهرُبازی" [کهربایی] به چم برقی، الکتریکی و [زی] بن کنونی از بنواژه ی زیستن. کهربازی= زیَنده یا زیست کننده با کهربا یا نیروی الکتریکی.
"کهرُبازی" [کهربایی] به چم برقی، الکتریکی و [زی] بن کنونی از بنواژه ی زیستن. کهربازی= زیَنده یا زیست کننده با کهربا یا نیروی الکتریکی.