پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٢٢٥)
در اندیشه فروشدن ؛ در فکر فرورفتن. تفکر : استادم در اندیشه دراز فروشد. ( تاریخ بیهقی ) . - درخود فروشدن ؛ به فکر فرورفتن. تفکر کردن. غمگین بودن : د ...
در اندیشه فروشدن ؛ در فکر فرورفتن. تفکر : استادم در اندیشه دراز فروشد. ( تاریخ بیهقی ) . - درخود فروشدن ؛ به فکر فرورفتن. تفکر کردن. غمگین بودن : د ...
فرو پریدن
فرو پریدن
فرو پریدن
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
فرودادن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) بلعیدن. بلع. فروبردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
فروزینه. [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] ( اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. ( برهان ) . فروزه. رجو ...
فروزینه. [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] ( اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. ( برهان ) . فروزه. رجو ...
حافط ثغر/ثغور
current affairs
current affairs
current affairs
current affairs
current affairs
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales She found a job in sales.
sales
job applicant
signposted
sports centre
مجتمع ورزشی
coach ticket
coach ticket
coach ticket
coach = British English a bus with comfortable seats used for long journeys SYN bus American English
go through/over something with a fine - tooth comb
go through/over something with a fine - tooth comb
go through/over something with a fine - tooth comb
the ski slopes
هندو = سیاه از هر چیز : در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال. نظامی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخ ...
هندو = سیاه از هر چیز : در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال. نظامی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخ ...
خال هندو = خال سیاه اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را
airfare
airfare
tell somebody/something apart
tell somebody/something apart
tell somebody/something apart
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت عرب ؛ عربستان. بادیه : نامدار و مفتخرشد بقعه یمگان به من چون به فضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب. ناصرخسرو. - دشت قحطان ؛ سرزمین طایفه قحطانیان و تو ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...
دشت کین ؛ رزمگاه. ناوردگاه. آوردگاه. میدان جنگ. دشت نبرد. حربگاه. دارالحرب. معرکه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : نباید که ایمن شوی از کمین سپه باشد آسوده ...